دعوت جمعی از بلاگرها به تحریم فعال نمایش انتخاباتی حکومت ایران

دیو اقتدارگرایی و مطلق طلبی حکومت ایران، که پیش از این و بی آنکه اعتقادی به جمهور مردم داشته باشد، در لباس جمهوریت رخ نهان کرده بود، در انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن چهره عیان نمود و هر چه دیوان همه دارند را یک جا به نمایش درآورد. تقلب٬ خیانت٬ قتل٬ جنایت و تجاوز را ضمیمه کودتای نظامی سرداران فربه از ثروت های نفتی نمود تا حجت را بر همگان تمام نماید که این دیوِ زنجیرپاره کرده‌ی استبداد دینی به قفس برنمی‌گردد. پیداست که پس از انتخابات ۸۸ در این شهر پرآشوب٬ سمفونیِ اصلاح آواز بی محل تاریخ ‌گذشته‌ای بود که هم خنده‌ی مردمان تلخ کام ایران را برمی انگیخت و هم قهقهه‌ی تمسخرآمیز اصحاب استبداد را. هم از این رو بود که مردم و همراهان بزرگ سبزشان دست از اصلاحاتی که صرفا در حضور انتخاباتی خلاصه میشد کشیدند و به جای آن، مسیر ایستادگی و مقاومت در برابر استبداد را برگزیدند.

اینک اما در سردترین فصل حیات سیاسی معاصر ایران، دوباره سیرک انتخاباتی جدیدی به راه افتاده است. حکومت که مشروعیت خود را از دست رفته می‌بیند به دنبال آن است که به این فضای بسته‌ی خفقان‌آور٬ به خیال خام خویش٬ گرمایی ببخشد تا برای اجرای نمایشنامه مضحک انتخابات، باز تعدادی تماشاچی و بازیگر فراهم نماید. اما کیست که نداند حکومت ایران، انتخابات را نه برای اعمال اراده مردم بلکه برای بزک کردن چهره واقعی استبدادی‌اش به نمایش می گذارد، و کیست که نداند دستاورد این سیرک انتخاباتی قرار است صندوق های از پیش پر شده ای باشند که آمارهای پیشاپیش تعیین شده‌ و دروغین ۶۳ درصدی و  یا شاید هم 
98.2 درصدی را به نمایش نهند؛ و محصول این صندوق ها قرار است نمایندگان گلچین شده ای باشند که به فرمان بیتِ استبداد، قیام و قعود کنند و بر فسادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر چشم بپوشند. پر واضح است که قرار نیست با این انتخابات اتفاق خاصی بیفتد جز اینکه چند روزی دستگاههای تبلیغاتی حکوت با توسل به آمارهایی دروغ مدعی حضور «حماسی» مردم شوند تا سرمه بر چشمان فساد ساختاری حکومت بکشند بلکه کمی از آب رفته را به جوی خشک مشروعیت نظام برگردانند. روشن است که در این شرایط جریان‌های اصیل سیاسی هرگز حاضر نمی شوند که بازیگر این نمایش مضحک انتخاباتی شوند و آبروی خود را هزینه گرم کردن تنور سرد این انتخابات نمایند.

انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن حجت را بر همه فعالین و گروههای سیاسی تمام نمود و نشان داد که ظرفیت اصلاح انتخاباتی نظام کاملا به اتمام رسیده و دیگر ذیل نام اصلاحات نمی توان به عرصه انتخابات بازگشت و از مردم مطالبه‌ی همراهی نمود. مردمی که به دعوت اصلاح طلبان وارد عرصه انتخابات شدند، هزینه سنگینی برای رای‌شان پرداخت نمودند. نمی توان بر آن همه کشته دادن‌ها و زندان رفتن‌ها چشم پوشید و دوباره دست در دست کسانی گذاشت که خون فرزندان این سرزمین را ریختند و در مدت دو سالی که گذشت، هیچ اقدامی برای جبران ظلم و ستمی که بر مردم روا داشتند،نکردند٬ همانگونه که در قبال جنایت‌های پیشین خویش نکردند.

ازسوی دیگر، با وجود محدودیت‌هایی همچون نظارت استصوابی، یک‌دستی و هم‌دستی مجریان و ناظران انتخاباتی، فضای بسته‌ی سیاسی کشور و عدم امکان فعالیت احزاب و روزنامه ها، امروزبرگزاری و تحقق انتخاباتی آزاد و سالم و عاری از تقلب به هیچ عنوان ممکن نیست و بر فرض محال در صورت تحقق، با وجود انسداد سیاسی حاکم در ساختار سیاسی کشور، فربه شدن نهادهای انتصابی،و در مقابل، نحیف شدن نهادهای انتخابی نظام و قدرت گرفتن بی رویه‌ی نهادهای نظامی و شکل گرفتن محفل های متعدد امنیتی و اقتصادی، عملا هیچ کاری از منتخبین مردم برنمی آید همانگونه که از دولت های هفتم و هشتم و مجلس ششم در شرایطی به مراتب بهتر برنیامد.  پیداست که مسئولیت شرایط پیش آمده و پیامدهای مربوطه صرفا بر عهده حاکمیتی است که همواره در پی مهندسی انتخابات بوده و نه نیروهای دمکراسی خواهی که مطالبه اصلی شان مراجعه واقعی به صندوق های رای است اما امروز ناگزیر از تحریم انتخابات نمایشی حکومت شده اند.

لذا همانگونه که میر حسین موسوی درآخرین پیام و در آخرین فرصت از درون زندان محصورش نوشت امیدی به انتخابات و شرکت در آن نیست. و نیز، همانطور که در پیام اخیر مهدی کروبی و همچنین بیانیه ۳۹ زندانی سیاسی  نیز منعکس شده است، انتخابات فرمایشی مجلس از هم اکنون محکوم به شکست است و آخرین تیر بر پیکرجمهوری اسلامی خواهد بود و از این پس، با تابوت جنازه‌ای مواجه خواهیم بود که بر دستان اقتدارگرایان  سنگینی می کند و روز به روز بر تعفن و فسادش افزودهخواهد شد. در این شرایط، گروههای سیاسی یا کاندیداهای منفردی که به هر نحوی با مشارکت در انتخابات  زیر این تابوت را بگیرند چیزی جز بی آبرویی برای خود به ارمغان نخواهند آورد. اما نگرانی آن جاست که این افراد بخواهند از سرمایه و اعتبار جنبش سبز، برای رسیدن به مقاصد انتخاباتی خویش هزینه نمایند. ما شدیدا نسبت به این موضوع هشدار داده و از مجموعه های فعال در قالب جنبش آزادی خواهی مردم ایران می خواهیم که با مرزبندی صریح و بیان مواضعی آشکار، مانع از به حراج گذاشته شدن سرمایه های والای این جنبش شوند.

همچنین معتقدیم که تنها عدم شرکت در انتخابات کفایت نکرده و می بایست تحریم فعالانه آن به صورت جدی و توسط نیروهای فعال در جنبش سبز دنبال شود به نحوی که عمل تحریم از سطح بیانیه ها فراتر رفته و منجر به نمود عینی در سطح جامعه شود. بدیهی است که موثرترین استراتژی پیش روی نیروهای دموکراسی طلب، مشروعیت زدایی از نمایش انتخاباتی حاکمیتی است که تن به انتخاب و رای مردم نمی دهد. مشروعیت زدایی از حاکمیت و نمایش های انتخاباتی اش نیز، بدون توسل به ابزارهای مقاومت مدنی شدنی نیست. مهمترین عامل در انتخاب روش مناسب برای مقاومت مدنی در مقابل سناریوی انتخابات، به صحنه آوردن شهروندانی است که تن به نمایش انتخاباتی حاکمیت نداده اند. گروه های فعال جنبش سبز می‌توانند با همفکری اعضای فعال، سعی در یافتن کنش هایی کم هزینه برای عینیت دادن به تجمعات مخالفان چنین انتصابات فرمایشی­ای داشته باشند. بروز بیرونی و عینیت دادن به چنین اعتراضاتی، الزاما منوط به راهپیمایی خیابانی نیست و می توان ایده های کاراتری همچون تجمع مخالفان در مکان هایی ویژه (مانند اماکن زیارتی و تفریحی) و یا راه های ابتکاری دیگری یافت تا مانع از آن شد که جمعیت وسیع تحریم کنندگان انتصابات حکومتی در آمارهای ساختگی حکومت گم شوند. دست یابی به کاراترین ایده‌ها، منوط به ایجاد فضایی است که در آن نیروهای فعال جنبش از موضع انفعالی تنها عدم شرکت در انتخابات فاصله بگیرند و به جای آن تحریم فعالانه‌ی انتخابات نمایشی و فرمایشی را در پیش گرفته و از فرصتی که احتمالا با گشایش نسبی فضای سیاسی جامعه در ایام منتهی به انتخابات بوجود می آید برای بروز کنش‌هایی عملی و موثر بهره‌ی کافی و هوشمندانه ببرند.

1- در صورت تمایل به  امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به آدرس ahmadsaidi8808@gmail.com ایمیل نمایید.

2- اسامی وبلاگ های امضا کننده بیانیه:

1-      وبلاگ اسپینوزا http://spinooza.blogspot.com

2-      وبلاگ افکار فردا http://myv3ewinsky.blogspot.com/

3-      وبلاگ امید فردا  http://omidfardadk.wordpress.com

4-      وبلاگ آدام اولوشن  http://evolution-adam.blogspot.com

5-      وبلاگ آرام نامه  http://araaamnameh.wordpress.com

6-      وبلاگ آرمان سبز http://armaanesabz.blogspot.com

7-      وبلاگ تهیرو http://tohirow.wordpress.com

8-      وبلاگ جنبش سبز و زیبا http://sabzoziba.blogspot.com

9-      وبلاگ جینگیلیمستان http://jigilimaston.blogspot.com

10-   وبلاگ چه باید کرد؟  http://green-khoramdin.blogspot.com

11-   وبلاگ خورشید سبز http://greensun88.blogspot.com

12-   وبلاگ خیزش  http://khizesh2009.blogspot.com

13-   وبلاگ درویش  http://darvishshirazi.persianblog.ir

14-   وبلاگ رنگ سبز  http://salamsabbz.blogdoon.com

15-   وبلاگ ساغر http://saghhar.wordpress.com

16-   وبلاگ سبزه زار http://sabzezaran.blogspot.com

17-   وبلاگ سرنامه (ارژنگ هدایت)  http://sarnameh.wordpress.com

18-   وبلاگ سکولاریسم (ایمان خبازی)  http://imankhabazi.wordpress.com

19-   وبلاگ سی خرداد http://www.mehdimixer.blogspot.com

20-   وبلاگ سیامک فرید  http://belgiran.wordpress.com

21-   وبلاگ علیرضا رضایی  http://alirezarezaee1.blogspot.com

22-   وبلاگ فصل آگاهی (احسان سلطانی) http://www.fasleagahi.info

23-   وبلاگ کلاغ سیاه قصه های دور (ابراهیم مهتری) http://yuyop.blogfa.com

24-   وبلاگ گاه نوشته های  آکریم  http://akarim8808.blogspot.com

25-   وبلاگ گاه نوشته های آلفرد http://1freedomseeker.wordpress.com

26-   وبلاگ گل گاوزبان http://golegavzaban.wordpress.com

27-   وبلاگ محسن موسوی http://mohsenmousavi.blogspot.com

28-   وبلاگ مخلوق http://www.makhlough.blogspot.com

29-   وبلاگ مرثیه‌های خاک (آرش بهمنی)  http://arashbahmani61.blogspot.com

30-   وبلاگ مصائب آنا http://passionofanna.wordpress.com

31-   وبلاگ ملودی http://melodi-not.blogspot.com

32-   وبلاگ مهدی سحرخیز http://onlymehdi.saharkhiz.net

33-   وبلاگ میرعلی سبزینه  https://miralisabzineh3.wordpress.com

34-   وبلاگ میزان قلم  http://www.mizan2.ghalam.org

35-   وبلاگ نسیم آزادی http://nasimeazadi.wordpress.com

36-   وبلاگ نوشته های فرخ توازن  http://www.tavazon.blogspot.com

37-   وبلاگ نیا http://brabt.blogspot.com

38-   وبلاگ همبستگی با زندانیان سیاسی http://www.hambastegi83.blogspot.com

39-   وبلاگ وارش  http://varesh-tika.blogspot.com

40-   وبلاگ ورق پاره های زندان  (امیر رشیدی)  http://tornpapersofprison.blogspot.com

41-   وبلاگ یادگاری  http://illia-z.blogspot.com

42-   وبلاگ 777   http://777vvvv.blogspot.com

43-   وبلاگ بند 209        http://www.2vominband209.blogfa.com

44-   وبلاگ آینه  http://ayeneh50.blogspot.com

45-   وبلاگ کابوک  http://kabouk.wordpress.com

46-    وبلاگ رهایی http://rahai6.blogspot.com

47-   وبلاگ حقوق ایرانیان http://iranianrights.com

48-   وبلاگ خورشید نشان http://khorshidneshan.blogspot.com

49-   وبلاگ نگاه دوباره http://negahedobare.wordpress.com

50-   وبلاگ تحریم انتخابات  http://tahrimentekhabat.blogspot.com

51-   وبلاگ دروغ  http://doruq.blogfa.com

52-   وبلاگ وصیت نامه http://vasiatnameh.com

53-    وبلاگ جمعیت دمکراسی خواهان ایران http://mehdidadashzadeh.blogspot.com

54-   وبلاگ هرمان http://yekmagnat.wordpress.com

55-    وبلاگ سارا زرکوب http://sarazarkoob.wordpress.com/

56-   جامعه وبلاگ نویسان سبز http://greenbloggercamp.wordpress.com

57-   وبلاگ کاک هیوا   http://www.kak-hiwa.blogspot.com/

58-   وبلاگ احمد باطبی http://www.ahmadbatebi.com

59-   وبلاگ اندیشه http://aandishehh.wordpress.com

60-   وبلاگ پیام ایران  www.saateiran.blogspot.com

61-   وبلاگ اعلامیه سبز http://elamienews.wordpress.com

62-   وبلاگ آرش ناجی http://2000azadi.blogspot.com

63-   وبلاگ زندانی به وسعت ایران http://alvanalipour.blogsky.com/

64-   وبلاگ مرکز پخش فیلتر شکن http://hpip.blogspot.com

65-   وبلاگ انفجار سبز http://greenbigbang.blogspot.com

66-   وبلاگ فریاد آزادی http://minoomehr.blogspot.com

67-   وبلاگ مجله خبری افشاگران https://efshanews.wordpress.com

68-   وبلاگ ایران سبز http://siamakraf.blogspot.com

69-   وبلاگ راه سبز ایران http://rahsabziran.wordpress.com

70-   وبلاگ جنبش سبز مشهد http://jsm1388.blogspot.com

71-   وبلاگ حاشیه ای بر متن اصلی http://hashiehmatn.blogspot.com

72-   وبلاگ ترانه های سبز http://tranehayesabz.blogspot.com

73-   وبلاگ خود نوشته های یک سایکوز http://abkenari.blogspot.com

74-   وبلاگ شباهنگ http://shab-ahang.blogspot.com

75-   وبلاگ همایون نادری فر http://www.h-naderifar.blogspot.com

76-   وبلاگ احمد نورمحمدی https://anourmohammadi.wordpress.com

77-   وبلاگ ما بیشماریم http://greenvictory-2009.blogspot.com

78-   وبلاگ به سوی آزادی http://freedomvatan.blogspot.com

79-   وبلاگ سبز یعنی وطن http://i-sabz-yaani-watan.blogspot.com

80-   وبلاگ نرگس توسلیان http://nargesstavassolian.blogspot.com

81-   وبلاگ نجوای آزادی http://www.kav3h.blog.com/

82-   وبلاگ بابک ق http://vubabak.blogspot.com

83-   وبلاگ تفنگت را زمین بگذار http://victor-v27.blogspot.com

84-   وبلاگ چه باید کرد http://ahmadnour.blogfa.com

85-   وبلاگ پاییز (محمد رضا اسکندری) http://payieez.blogspot.com

86-   وبلاگ خبرنگاران مستقل https://independentjournalists.wordpress.com

87-   وبلاگ بمانی http://bemanni.blogspot.com

88-   وبلاگ خاشاک http://khaashaak.blogspot.com

89-   وبلاگ رامتین  http://happalblog.blogspot.com

90-   وبلاگ آزادی برای ایران(جودی)  http://asghar-joudi.com

91-   وبسایت اخبار 365 روز http://my365news.com

92-   وبلاگ ما بیشماریم http://green7move.blogspot.com

93-   وبلاگ پیام آزادی http://payameazadi.blogfa.com

94-   وبلاگ شازه http://shazeh.wordpress.com

95-   وبلاگ ما بنکی ها http://banaky.wordpress.com

96-   وبلاگ محشا http://mohasha.blogfa.com

97-   وبلاگ ترنج http://mehran77777777.wordpress.com

98-   وبلاگ مسیر سبز https://greennpath.wordpress.com

99-   وبلاگ نوشته هایی از تبریز https://tabriz26.wordpress.com

100-  وبلاگ زنده باد کردستان http://akbarkurdistan.blogspot.com

101- وبلاگ در خوابهای من http://breeziha1.blogspot.com

افشاگری خبرگزاری بلومبرگ: شرکت های غربی که به ایران فناوری ردیابی تلفن همراه، فیلترینگ و شنود فروخته اند

هفته گذشته روزنامه وال استریت ژورنال مقاله ای پیرامون همکاری شرکت چینی هواوی (Huawei) با ارگان های امنیتی ایران و صادرات و راه اندازی مراکز فیلترینگ و شنود منتشر کرد. دیروز نیز خبرگراری بلومبرگ در مقاله ای جامع و مستند به شرکت های اروپایی پرداخته است که تجهیزات ردیابی تلفن همراه، فیلترینگ و شنود به ایران صادر کرده اند.

 =================================

یاری شرکت های غربی به پلیس ایران در سرکوب مخالفان

از: بن الجین، ورنون سیلور و آلن کاتز

خبرگزاری بلومبرگ

31 اکتبر 2011

ماموران پلیسی که چهار دندان سعید پورحیدر را شکستند، پرده از یک واقعیت نیز بر این روزنامه نگار اپوزیسیون برداشتند. او که پس از شرکت در تظاهرات بهار سال گذشته هفته ها در زندان اوین زندانی بود، می گوید که بر او آشکار شد که او نه تنها با رژیم بلکه با شرکت هایی نیز می جنگد که تهران را به فن آوری تجهیز کرده اند که مخالفانی چون او را زیر نظر گیرد.

پورحیدر 30 ساله می گوید که توانایی این دشمن آنجا بر او آشکار گشت که ماموران امنیتی در زندان صورت گفتگوهای تلفنی، ایمیل ها و پیامک های او را در برابرش گذاشتند. او می گوید که نزدیک به نیمی از زندانی هایی که او با آنها در زندان گفتگو کرده است، گفته اند که پلیس ارتباط ها و رفت و آمدهای آنها را با ردیابی تلفن همراه زیر نظر داشته است.

پورحیدر می گوید: «این تجارت مرگ از سوی شرکت هایی است که این فناوری را به دست دیکتاتورها می دهند.»

گزارش تلویزیونی بلومبرگ  و مصاحبه با سعید پورحیدردر اینجا

با وجودی که این حکومت منزوی شده، پس از انتخابات بحث آنگیز 2009 سرکوب وحشیانه ای را با دستگیری و اعدام آغاز کرد، شرکت های اروپایی کماکان به ایران تجهیزات ردیابی تلفن همراه، شنود پیامک و تبدیل تلفن به ابزار شنود صادر می کرده اند.

بر اساس بیش از صد سند و مصاحبه با دهها مهندس و مدیر درگیر، شرکت های اریکسون (Ericsson)در استکهلم، Creativity Software از بریتانیا و AdaptiveMobile Security از ایرلند در دو سال گذشته امکاناتی را یا بازاریابی کرده و یا در اختیار ارگان های قضایی و سازمان های امنیتی ایران گذاشته اند.

بر اساس این مصاحبه ها، اریکسون (Ericsson) و Creativity Software فناوری که تنها ویژه ارگان های امنیتی است، را در اختیار آنها گذاشته اند، از جمله ردیابی مکانی (تلفن همراه) که اریکسون در ابتدای سال 2009 پیشنهاد داده بود و

Creativity که یک سیستم نیز در سال جاری فروخته است.

ردیابی فعالان سیاسی

یافته های ما دریچه ای غریب برما می گشایند که شرکت ها چگونه ارگان های ایران را مجهز می کنند.

به گفته قربانی ها و گروه های حقوق بشر، ارگان های ایرانی همواره از سیستم مراقبت و شنود برای شناسایی و بازجویی از فعالان سیاسی استفاده می کنند.

به گفته مارک کرک سناتور آمریکایی، صادرکنندگان این تجهیزات همدست نقض حقوق بشر از سوی ایران هستند که بارها برای این کار محکوم شده است.

کرک که یک جمهوری خواه از ایالت ایلینوی است و به مجلس سنا برای تحریم شرکت های فروشنده این ابزار فشار می آورد، می گوید که «مدیران این شرکت ها نمی توانند در آینه بنگرند، آنگاه که چنین تجارتی انجام می دهند که شاید باعث شود یک فعال حقوق بشر بی نوا به شکنجه کشیده شود.»

«تفاوت کوچک»

مارک دوبوویتس، مدیر اجرایی بنیاد دفاع از دمکراسی در واشنگتن می گوید: در این که یک فناوری برای پلیس و سرویس های امنیتی و یا دیگر ارگان های جاسوسی است یا نه، یک تفاوت وجود دارد؛ تفاوتی کوچک میان نیروهای رژیم ایران در استفاده از فناوری برای مراقبت و ردیابی مخالفان مورد نظر.»

اریکسون، بزرگترین سازنده تجهیزات شبکه های تلفن همراه تایید کرد که در سه ماهه آخر سال 2009 تجهیزات ردیابی تلفن همراه برای صدور صورت حساب های مشتریان به ایرانسل (MTN Irancell)، دومین اپراتور بزرگ شبکه تلفن همراه ایران فروخته است.

یک کارمند سابق اریکسون می گوید که در اواخر سال 2009 ماموران امنیتی ایران شبی نیاز به ردیابی کسی را داشتند. به او در شب تلفن شد و او را به دفتر خواستند تا مشکلی را روی سیستم ردیابی اریکسون برطرف سازد.

اریکسون می گوید که آنها به نگهداری سیستم ادامه خواهند داد اما تصمیم گرفته اند که در راستای سیاست جدید تشدید تحریم ها دیگر سیستم های جدید به ایران نفروشند.

ایجاد قابلیت های اجرای قانون

در ابتدای سال جاری، شرکت Creativity Software سیستمی را برای ردیابی و تحت نظر گرفتن تلفن همراه در اختیار ارگان های اجرای قانون و امنیتی ایران گذاشت. این را سه نفر از کسانی که در جربان این معامله بودند، می گویند. با این سیستم بر اساس اسناد آن، پلیس می تواند فرد مورد مراقبت را هر 15 ثانیه ردیابی کرده و جایگاه او را روی نقشه شهر شناسایی کند. Creativity Software تایید کرد که ایرانسل یکی از مشتریان است اما از اظهارنظر پیرامون هر گونه سیستم ردیابی تلفن همراه به دلیل محرمانه بودن قرارداد خودداری کرد.

AdaptiveMobile Security که متعلق به بخش سرمایه گذاری شرکت اینتل (Intel) است، در شراکت با اریکسون در سال 2010، سیستمی به بزرگترین اپراتور شبکه تلفن همراه پیشنهاد دادند که توانایی بلوکه سازی، فیلتر و ضبط پیامک های تلفن همراه را دارد. این را دو نفر از کسانی که در مذاکره ها شرکت داشتند، بیان داشته اند. یک سخنگوی اریکسون این مورد را تایید کرد.

این شرکت ایرلندی هنوز به نگهداری سیستمی که در سال 2008 به ایرانسل فروخته است، ادامه می دهد. دو نفر از مدیران سابق از ایرانسل می گویند که پلیس به این سیستم دسترسی دارد.

فراخوان برای کنترل

AdaptiveMobile می گوید که فناوری آنها برای مبارزه با هرزنامه ها، ویروس ها و «محتواهای نامناسب» است و برای ارگان های اجرای قانون طراحی نشده است. آنها می گویند که تجارت با ایران را پس از پایان یافتن قرارداد در آخر سال 2012 متوقف خواهند ساخت. چون ادامه فضای سیاسی کنونی در ایران به اعتبار آنها صدمه خواهد زد.

هر سه شرکت اروپایی بر خلاف فراخوان ها در ایالات متحده و اروپا برای کنترل بیشتر صادرات به ایران، کماکان به تجارت با ایران ادامه می دهند. فروش این گونه فناوری به ایران در بیشتر کشورها قانونی است. و آنها این کار را حتی زمانی که رقیب آنها، نوکیا زیمنس نتورکس (NSN) با کارزار جهانی تحریم «نه به نوکیا» روبرو گشت و برای صدور تجهیزات شنود به ایران مجبور به بازخواست به پارلمان اروپا شد، کماکان ادامه دادند.

صدور این گونه تجهیزات عمدتا بدون تنظیم در چارچوب قانونی انجام می گیرد و به خاطر وجود اسرار صنعتی ردیابی این گونه فروش ها دشوار است. این را دوبوویتس می گوید. دفتر بازرسی دولتی ایالات متحده در ماه ژوئن گزارش داد که قادر به شناسایی هیچ شرکتی نبوده است که به ایران تجهیزاتی برای زیر نظر گیری و یا ایجاد محدودیت برای آزادی بیان شهروندان فروخته باشد.

برای آگاهی جهان

سرکوب الکترونیکی در ایران پس از انتخابات 2009 و اعلام احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور در برابر 3 رقیب دیگر، که اعتراض جهانی به تقلب را در پی داشت، پخته تر شد. به عنوان پیش درآمد بهار عرب امسال، شهروندان برای سارماندهی راه پیمایی ها و اطلاع رسانی به جهان در باره سرکوب حکومتی به تبادل اطلاعات دیجیتال، چون پیامک و شبکه های اجتماعی روی آوردند. ارسال پیام های کوتاه تبدیل به روش غالب در تبادل نظر دیجیتالی گشت چون بیش از %70 خانواده های ایرانی دارای تلفن همراه هستند؛ چهار برابر بیشتر از درصد کاربران اینترنت.

به گفته محمود عنایت، مدیر برنامه رسانه های ایران در دانشگاه پنسیلوانیا، در زمانی که شورش حکومت های دیگر را در سال کنونی سرنگون ساخت، کنترل پیشرفته  در ایران به خاموشی اعتراض ها و فعالیت ها یاری رساند. او می گوید که ایران به گونه آشکار فناوری پیشرفته را برای خنثی سازی اپوزیسیون سیاسی به کار می گیرد.

اعدام های سیاسی

در سال گذشته، به بیان یک گزارش وزارت امور خارجه آمریکا حکومت تقریبا 312 نفر و از جمله دهها نفر را به جرم «محاربه» که جرم سیاسی را نیز شامل می شود، اعدام کرد. به گزارش دیده بانان حقوق بشر که یک گروه غیرانتفاعی در نیویورک است، صدها نفر از ایرانیان نیز به جرم مخالفت با انتخابات محکوم شده اند.

آیلین چمبرلین دوناهو، نماینده ایالات متحده در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد می گوید که بخشی از گسترش وحشی گری، نتیجه استفاده از فناوری جهت شناسایی و ارعاب مخالفان است. او می گوید: «توانایی آنها برای انجام این کارهای زشت با کاریرد تکنولوژی گسترش یافته است. این تکنولوژی شناسایی مردم را در ابعادی امکان پذیر می سازد که تاکنون شاهدش نبوده ایم.»

وزارت خارجه ایران به درخواست ما برای اظهار نظر پاسخ نداد.

تلفن همراه، یک دشمن

معصومه شجاعی، یک فعال حقوق زنان که پس از دستگیری در ماه دسامبر 2009 و تحمل یک ماه زندان به آلمان گریخته است، می گوید که به این نتیجه رسیده است که تمام گفتگوهای تلفنی او در کنترل بوده است. هر گاه که او با دیگر فعالان برنامه جلسه ای را می گذاشت، پلیس همواره به او یا دیگر همراهانش تلفن می زد تا به آنها بگوید که از محل برنامه های آنها اطلاع دارد.

بازجوهای زندان اوین از شجاعی 53 ساله سراغ دوستانش را می گرفتند و به او لیست تلفن ها و صورت جلسه گفتگوهایش را در چند ماه پیش از آن را نیز نشان داده بودند.

شجاعی که در آخر به استفاده از تلفن های عمومی روی آورده بود، می گوید: «تلفن همراه من دشمنم بود، کامپیوترم دشمنم بود و تلفن ثابت من دشمنم بود.»

ایران در شمار بسیار کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی است که از ابزارهای کنترل غربی برای سرکوب استفاده می کند. بر اساس پژوهش های خبرگزاری بلومبرگ، به عنوان نمونه در بحرین، مرکزهای  کنترلی که زیمنس فروخته بود و از شهر اسپو در فنلاند نگاهداری می شد، و دیگر تجهیزات نوکیا زیمنس نتوورکس (NSN) و سپس بخشی که شرکت تروویکور (Trovicor GmbH) شد، برای ردیابی و دستگیری فعالان مورد استفاده قرار گرفته بودند.

پشیمانی شرکت

پس از طرد شدن نوکیا-زیمنس (NSN) به خاطر فروش های سال 2008،این شرکت پشیمانی خود را بیان داشت و «گزارش های قابل اعتماد» را پذیرفت که حکومت تجهیزات مخابراتی را برای سرکوب مخالفان مورد استفاده قرار داده بوده است. به گفته بن روم (Ben Roome) سخنگوی NSN، بسیاری از تجهیزات NSN  در ایران از آن زمان به بعد با تجهیزات شرکت چینی هواوی (Huawei) جایگزین شده اند.

سخنگوی شرکت هواوی، راس گان (Ross Gan) در یک ایمیل هر گونه اظهار نظر در این باره را «به خاطر حساسیت های تجاری» رد کرد. او گفت: «هر گونه تجهیزاتی که ما به مشتریان خود می دهیم، تنها برای استفاده تجاری است و این شامل همه بازارهایی در سراسر جهان می شود که ما در آنها فعالیت داریم.»

بیشتر شبکه های تلفن همراه در جهان باید برای یاری به ردیابی تروریست ها و چنایتکاران و یا استفاده در شرایط اضطراری، تجهیزات شنود قانونی را نیز داشته باشند . این رشد شتابان، بازار گسترده ای را برای فروش تجهیزات «شنود قانونی» و امنیتی فراهم ساخته است که هم اکنون در سال بیش از 3 میلیارد دلار فروش دارد. این را جری لوکاس مدیر شرکت TeleStrategies در ویرجینیا می گوید که کارش سازمان دهی نمایشگاه های تجاری و صنعتی در جهان است.

پیشنهاد های شیطانی

حتی اگر هم شرکت ها تجهیزاتی برای مقابله با هرزنامه و فیلترینگ و در زمینه های تجاری (از صدور صورت حساب گرفته تا کنترل شبکه) بفروشند، این تجهیزات برای «شنود» نیز می توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند.

اندرو اپوستولو (Andrew Aportolou) مدیر پروژه ارشد گروه حقوق بشری Freedom House برای ایران می گوید: » شرکت ها همیشه می توانند یک بهانه به ظاهر قابل قبول برای فروش تجهیزات خود بیاورند. اما آنها همواره شاهد استفاده شیطانی کالاهای خود نیز هستند.»

حکومت ایران از همه اپراتورهای مخابراتی خواسته است که شبکه های خود را به تجهیزات ردیابی، ضبط و آرشیو پیامک ها مجهز کنند. به عنوان نمونه، زمانی که شرکت «همراه اول» (MCCI) که متعلق به دولت است در ابتدای سال 2010 در جستجوی خرید تجهیزات ارسال پیامک بود، بر اساس اسناد مناقصه از فروشندگان خواستار ارایه فناوری شنود برای ضبط و ثبت پیامک ها برای راه اندازی در مرحله بعدی نیز شده بود.

مصاحبه بلومبرگ با اندرو اپوستلو

هزاران در ثانیه

«همراه اول» (MCCI) از اریکسون که در این مناقصه شرکت کرده بود، خواسته بود که برای ارایه تجهیزات شنود و فیلترینگ با شرکت AdaptiveMobile  شریک شود.

این را فردریک هالستن سخنگوی اریکسون می گوید. او گفت که اریکسون قرارداد را برنده نشد.

تجهیزات 9/3 میلیون یورویی (5/5 میلیون دلار) مورد پیشنهادAdaptiveMobile

بنا به اسناد ارایه شده این شرکت در مناقصه، توانایی دریافت 10.000 پیامک در ثانیه و نگهداری آنها برای 180 روز را دارد. آرشیو این تجهیزات می تواند 54 ترابایت (Terabyte) را نگهداری کند. این حجم برای ضبط تمام اطلاعاتی که تلسکوپ فضایی هابل در 20 سال گرد آورده است، لازم است.

NSN که با «همراه اول» برای این پروژه در مذاکره بود، به همین خاطر شکست خورد. این شرکت به خاطر فروش تجهیزات شنود زیر فشار جهانی رفته بود و اکنون در سیاست خود حقوق بشر را رعایت می کند. روم (Roome)سخنگوی NSN بیان داشت که به خاطر وجود نگرانی از استفاده از امکانات شنود و آرشیو سیستم، این شرکت در مناقصه شرکت نمی کند. او گفت: «برخی از ویژگی های سیستم ما با وضعیت حقوق بشر در ایران همخوانی نداشت.»

سیستم ردیابی اریکسون

اریکسون، غول مخابراتی با 28 میلیارد دلار فروش در سال گذشته، در سال 2008 به ایرانسل سیستم ردیابی تلفن همراه MPS 9.0 را برای ردیابی مشتریان فروخته بود. اریکسون می گوید این یک سیسم آزمایشی با قابلیت های محدود بود.

ریچارد کارتر که مدیریت تجاری و شراکت اریکسون برای خاورمیانه و مدیریت بخش ایران را نیز دارد، در استانبول گفت که اریکسون بعدها بخش تکمیل کننده اطلاعات ردیابی تجهیزات را نیز به ایرانسل فروخت که SMPC (Serving Mobile Positioning Centre) نام دارد. دستگاهی که توانایی ردیابی موقعیت جغرافیایی و ضبط آن را دارد.

یک مدیر سابق ایرانسل گفت که تمام تجهیزات این گونه که به اپراتورهای شبکه تلفن همراه فروخته شده اند و از جمله سیستم اریکسون، در دسترس ارگان های قضایی هستند.

یک کارشناس اریکسون در اواخر سال 2009 به گونه اضطراری برای رفع اشکال سیستم فراخوانده شده بود، بیان داشت که به او گفته بودند که ماموران امنیتی ایران در تلاش برای ردیابی کسی در منطقه زاهدان در جنوب ایران بودند.

نگرانی عمیق

پیش از انتخابات، در جلسه ای در 24 ژانویه 2009، اریکسون پیشنهادی برای فروش تجهیزات ردیابی بر اساس نیازهای ارگان های امنیتی ایران به «همراه اول» ارایه کرده بود. این بر اساس دستور جلسه 7 صفحه ای و دیگر اسناد ارایه شده در این جلسه در تهران است.

یک ماه پیش از آن، مجمع عمومی سازمان  ملل متحد «نگرانی عمیق خود را در نقض جدی حقوق بشر در ایران» بیان داشته بود.

در پیشنهاد 51 صفحه ای اریکسون به «همراه اول» امکان «آسان و راحت» ارگان های قضایی برای ردیابی و شناسایی مشتریان و یافتن جایگاه آنها روی نقشه با ظرفیت  44 میلیون مشتری توضیح داده شده است. لیست ویژگی های اولیه این سیستم نشان می دهد که این سیستم قادر به ردیابی همزمان 200.000 مشتری «همراه اول» و ثبت موقعیت جغرافیایی آنها برای بررسی بعدی است.

بر اساس یک رونوشت پیشنهاد، تجهیزاتی که اریکسون پیشنهاد کرده بود به نام «پلیس (PoLIS)» از جمله قابلیت شنود و ردیابی همه مکالمات تلفنی در یک محدوده قابل تعریف را در کنار دیگر ویژگی ها ارایه می دهد.

برای امنیت دولتی

بنا به یکی از اسناد این پیشنهاد، اریکسون در نظر داشت برای این پروژه با یک شرکت نرم افزاری از کشور استونی به نام «ریچ یو (Reach-U)» وارد مشارکت شود.  نرم افزار ردیابی این شرکت «برای ارگان های امنیتی دولتی طراحی شده اند.» کارتر، سخنگوی اریکسون می گوید که مذاکرات با «همراه اول» در مرحله نخستین بود و پس از اعتراضات در کشور در سال 2009 متوقف شد. او گفت که او هیچ ارتباطی با سیستم PoLIS نمی بیند. کارتر می گوید که هر چه که اریکسون می فروشد با رعایت تحریم های بین المللی تجاری است. او می افزاید که محصولات آنها در خاورمیانه همواره تاثیر مثبت برای گسترش تجارت و ارتباط داشته اند و می گوید: «در نهایت، مخابرات یک محرک مثبت در جامعه است.»

«همراه اول» به درخواست های مکرر ما برای اظهار نظر پاسخ نداد. ریچارد مخوندو (Richard Mkhundo) مدیر روابط عمومی گروه MTN در ژوهانبورگ آفریقای جنوبی، که %49 از سهام ایرانسل را دارد و شبکه را نیز اداره می کند، از اظهار نظر خودداری کرد. مدیر فروش Reach-U، هنری الجاند (Henry Aljand) نیز درخواست برای اظهار نظر را رد کرد.

ردیابی کارمند اریکسون

سیاوش فهیمی، یک کارمند اریکسون چگونگی سوء استفاده از این سیستم را بررسی کرده است. این ایرانی 27 ساله که تا سال 2010 در تهران برای اریکسون کار کرده است، سیستم های زیادی را برای آنها راه اندازی کرده است. در کافه ای در مرکز استانبول، در میان درخت های نارنگی و هنگام نوشیدن چای، او برای ما برشمرد که چگونه در تظاهرات در سال 2009 شرکت می کرد که خیابان های تهران را پر کرده بود.

پلیس او را در حاشیه شهر، در یک جنگ و گریز در ماه دسامبر دستگیر کرد. او را با مشت و باطوم مورد ضرب قرار دادند و سپس 52 روز زندانی کردند. ماموران امنیتی 14 بار از او بازجویی کردند و به او متن پیامک ها و لیست دقیق همه کسانی که به آنها زنگ زده بود و هر کسی که آنها متعاقبا زنگ زده بودند را به او نشان دادند.

قربانی فناوری

آنها بر اساس ردیابی تلفن همراهش می دانستند که او در هر زمانی در کجا بوده است. آنها او را زیر فشار گذاشتند که اعتراف کند که یک جاسوس است و تهدید کردند که تمام دوستان و خانواده او را بازداشت خواهند کرد تا او اطلاعات بیشتری بدهد. «این روشی است برای  فشار بر ما. آنها می خواهند که ما اعتراف کنیم.»

فهیمی که پس از محکوم شدن به دو سال زندان برای نقش خود در تظاهرات، به ترکیه گریخته است، مطمئن نیست که فناوری اریکسون به بازجوها یاری رسانده است یا نه. اما او با توانایی های این گونه سیستم ها آگاهی دارد. «من با این تکنولوژی کار کرده ام و من یک قربانی این تکنولوژی نیز هستم.»  او با استفاده قانونی این سیستم ها بر اساس حکم قضایی مشکلی ندارد. اما او می گوید که در ایران این گونه نیست: «آنها می توانند هر کسی را که بخواهند برای هدف های خود زیر نظر بگیرند و نه در راه منافع مردم و جامعه.»

Creativity Software در جنوب غربی لندن در کینگستون اعلام کرد که در سال 2009 یک فروش تجهیزات ردیابی مشتریان برای موارد تجاری به ایرانسل داشته است. در ابتدای سال جاری نیز آنها به ایرانسل یک سیستم دوم فروختند که امکان ردیابی امنیتی مشتریان را نیز می دهد. این را 3 نفر از کسانی می گویند که در جریان این فروش قرار داشته اند.

هر 15 ثانیه

بر اساس اسناد این شرکت این سیستم می تواند موقعیت جغرافیایی شخص مورد نظر را در هر 15 ثانیه ثبت کند، 8 برابر بیشتر از آنچه که شرکت به یمن فروخته است. یک نرم افزار به نام geofences هر آنگاه که دو نفر مشکوک از یک فاصله تعیین شده به هم نزدیکتر شوند، آن را اعلام می کند و تمام اطلاعات لازم برای ردیابی و کنترل تحرک آنها را تولید و ثبت می کند. یک مدیر سابق Creativity Software می گوید که سیستمی که به ایران فروخته شده است، بسیار پیشرفته تر از هر چیزی است که آنها تاکنون در حاورمیانه فروخته ند.

Creativity Software مذاکرات ابتدایی با «همراه اول» برای فروش سیستم مشابه در ابتدای سال جاری داشته است. این را دو مدیر سابق این شرکت می گویند. این که این گفتگوها اکنون به چه مرحله ای رسیده اند، هنوز روشن نیست.  کارمندان این شرکت از فروش فناوری به ایران نگران هستند. این را «ونو گوکرام (Venu Gokaram)» می گوید که به عنوان مدیر تست تا ابتدای سال جاری کار می کرده است.

کارمندان نگران

او می گوید: «بسیاری از کارمندان از این که آنها بر روی پروژه ایران کار می کنند، ناراضی هستند. آنها در باره کاربردی که برای سیستم آنها در نظر گرفته شده است، نگران هستند.» گوکرام می گوید که او همواره تنها روی محصولات تجاری کار کرده است و از ارایه جزییات بیشتر در باره فناوری که برای ایران به کار رفته است، خودداری کرد.

Creativity Software یک شرکت خصوصی در لندن است که بخشی از سرمایه آن به گروه MMC Ventures تعلق دارد. این شرکت در نوامبر سال گذشته اعلام کرد که در طی شش ماه چهار فروش در خاورمیانه برای پروژه های اجرای قانون داشته است بدون آن که نامی از اپراتورهای شبکه ها نام ببرد.

سول الیوارس (Saul Olivares)، مدیر بازاریابی این شرکت هر گونه گفتگو پیرامون فروش فناوری «اجرای قانون» را رد کرد. اما در یک ایمیل به مزایای این فناوری چون ردیابی مردم در صورت بروز فاجعه طبیعی، کارمندان بخش آمبولانس و دیگر شرایط اضطراری اشاره کرده است.

جان کوکر (Jon Cocker) مدیر سرمایه گذاری MMC Ventures و عضو مدیریت اجرایی Creativity Software از هر گونه اظهارنظر خودداری کرد.

پیامک، یک تهدید

در کنار ردیابی جغرافیایی مردم، ایران به دنبال کنترل پیامک ها در تمام شبکه ها نیز بود. گروههای حقوق بشری می گویند که ارسال پیامک تبدیل به تهدیدی برای رژیم شده بود.

در سال 2008،AdaptiveMobile فناوری فیلترینگ، بلوکه سازی و ثبت پیامک ها را به ایرانسل فروخته بود. دو مدیر سابق ایرانسل می گویند که امکان کنترل پیامک ها از سوی نیروهای امنیتی خواسته شده بود تا آنها بتوانند آن را در چارچوب اهداف خود به کار گیرند.

یک سند شرکت AdaptiveMobile جزییات خواسته های آنها را آورده است. بر این اساس سیستم باید بتواند در همه پیامک هایی که به زبان های انگلیسی، فارسی یا عربی هستند، به دنبال واژه ها و جمله های خاص بگردد، آنها را ثبت کند و برای ارزیابی بیشتر ارایه کند.

کارشناسان وارد به این گونه فناوری می گویند که ماموران امنیتی خواستار ویژگی های خاصی بوده اند. یک کارمند ایرانسل می گوید که یکی از خواسته ها  این بود که آنها بتوانند محتوای پیامک را نیز تغییر دهند.

دو کارمند AdaptiveMobile می گویند که در شرکت آنها به هنگام طرح این پروژه بحث های زیادی پدید آمده بود. مدیران این شرکت فروش این تجهیزات و گسترش آنها را تایید می کنند و می گویند که این فناوری تنها برای استفاده تجاری در نظر گرفته شده بود. آنها هر گونه همکاری با ایران در کارهای پلیسی و امنیتی را رد کردند.

درخواست های «اجرای قانون»

مدیر کل AdaptiveMobile، برایان کالینز (Brian Collins) می گوید: «ما اطمینان داریم که سیستم ما برای این کار مورد استفاده قرار نمی گیرد.» او می گوید که بررسی اسناد داخلی شرکت نشان داد که تنها یک یا دو سند وجود دارد که در آنها به موارد اجرای قانون اشاره می شود. او می گوید که این شرکت ایرلندی به ایرانسل گفته است که «تحت هیچ شرایطی سیستم ما نباید برای اجرای قانون مورد استفاده قرار گیرد.»

کالینز می گوید که او باور دارد که یکی از منابع خبرگزاری بلومبرگ یکی از کارمندان سابق است که «تبر برای تخریب» در دست دارد و دست کم یکی از اسنادی که بلومبرگ بررسی کرده است؛ دستکاری شده است. او جزییات بیشتر ارایه نداد.

مدیر بخش نگهداری AdaptiveMobile، گارت مک لاکان (Gareth Mclachan) در برابر این پرسش که آیا سیستم آنها می تواند محتوای سیاسی پیامک و فعالان را شناسایی کند، پاسخ داد: «از دید فنی، بله. این امکان پذیر است.» اما او می گوید که تردید دارد که سیستم آنها برای این مورد کاربرد کافی داشته باشد.

تغییر چشم انداز

مک لاکان می گوید: «چشم انداز سیاسی از سال 2007 تاکنون بسیار تفاوت کرده است. ما دیگر به دنبال تجارت جدید با ایران نیستیم.»

در باره این که AdaptiveMobile به تازگی در سال 2010 تلاش کرده بود تا سیستم مشابهی به «همراه اول» بفروشد، همان که برایش با اریکسون شریک شده بود، کالینز و مک لاکان گفتند که در جریان جزییات این پیشنهاد نیستند. کالینز بعدها در یک ایمیل نوشت: «این مورد تجاری پی گیری نشد.»

اینتل کاپیتال (Intel Capital) بخش سرمایه گذاری بزرگترین تولیدکننده قطعات الکترونیکی شش میلیون یورو در AdaptiveMobile که در سال 2003 تاسیس شده، سرمایه گذاری کرده است. کریستف سمکه (Kristof Sehmke) سخنگوی اینتل کاپیتال می گوید که شرکت او تلاش دارد که تنها در چارچوب قانونی فعالیت کند. او گفت: «اینتل در هیچ شرکتی سرمایه گذاری نخواهد کرد مگر این که با این اصول موافقت داشته باشد.»

در حالی که بسیاری از کشورها اجازه فروش این گونه تجهیزات کنترل را به ایران می دهند، قانونگذاران نگران زیرپا نهاده شدن حقوق بشر هستند. اتحادیه اروپا در اکتبر 2010 پیرامون گسترش توانایی کنترل در ایران اقدام کرد و تحریم های جدیدی را اعمال کرد که شامل همه کالاهایی می شود که برای «سرکوب داخلی» به کار روند. اما این قانون تنها از دید فناوری شامل کالاهای ساده چون ماشین های آب پاش و سیم خاردار می شود.

در ماه سپتامبر پارلمان اروپا در گسترش نگرانی ها پیرامون سیستم های کنترل در ایران به منع صادرات این سیستم ها رای داد، چنان چه کشور خریدار برای «سرکوب حقوق بشر از آنها استفاده کند.»

شرکت های آمریکایی از سال 1995 پس از امضای قانون تحریم از سوی رییس جمهور بیل کلینتون از هر گونه تجارت با ایران منع شده اند.

در ماه ژوئیه 2010 رییس جمهور برک اوباما قانون جدیدی را امضا کرد که بر اساس آن شرکت ها و اداره های دولتی آمریکا، از تجارت با شرکت هایی که تجهیزاتی را به ایران صادر می کنند که کاربرد سرکوب، کنترل یا ایجاد محدودیت آزادی بیان برای ایرانیان داشته باشد، منع می شوند.

مصاحبه بلومبرگ با ماریته شاکه (Marietje Schaake)، نماینده پارلمان اروپا از هلند

«خون بر دست»

بر اساس اطلاعاتی که خبرگزاری بلومبرگ به دست آورده است، اریکسون از ابتدای 2009 تا پایان 2010 دست کم 27 قرارداد به ارزش 25/5 میلیون دلار با دولت آمریکا دارد. این اطلاعات هیچ گونه تجارت با شرکت AdaptiveMobile  نشان نمی دهند.

سناتور کرک می گوید: «اگر منافع غرب یا هر جای دیگر، به این ختم شود که آنها با ارگان های ایرانی همکاری کنند، به این مفهوم است که با دست های خونین به پای میز می آیند.»

پورحیدر، روزنامه نگار اپوزیسیون، می گوید که پلیس پس از دستگیری او را متهم به همکاری با رسانه های خارجی چون بی بی سی و صدای آمریکا می کرد. سند آنها: مکالمه های تلفنی پخش نشده ولی از سوی آنها ضبط شده و پیاده شده. آنها به او متن ایمیل ها و پیامک هایش را نیز نشان دادند. او هیچ گاه نفهمید که چه شرکت هایی این کار را امکان پذیر شدند.

اعدام  صوری

او می گوید که ضرب و شتمی که به شکستن چهار دندان او انجامید، در برابر شکنجه های روحی هیچ است. یک روز نگهبان ها اعلام کردند که او اعدام خواهد شد. او را وادار کردند که بر چارپایه ای بایستد با طناب دار بر گردن. او با پاهای ارزان 25 دقیقه ایستاده بود تا نگهبان ها او را پایین آوردند و گفتند که برخواهند گشت. پس از آزادی و در انتظار حکم دادگاه، پورحیدر به ترکیه گریخت.

شبی در ماه پیش در یک رستوران شلوغ در شهر نیگد در ترکیه، پورحیدر سرگذشت وحشتناک خود را بازگو می کرد، در حالی که به حال عصبی بر روی کارت ویزیت میهمان خود می نواخت و عرق از پیشانی و گردنش سرازیر بود.

او گفت: «همه این شرکت هایی که سرویس مخابراتی و شنود به ایران می فروشند، نقش مستقیم در نگهداری این رژیم در قدرت دارند.»

برای ارتباط با گزارشگران این مقاله:

Ben Elgin in San Francisco at belgin@bloomberg.net

Vernon Silver in Rome at vtsilver@bloomberg.net

Alan Katz in Paris at akatz5@bloomberg.net

To contact the editors responsible for this story:

Melissa Pozsgay atmpozsgay@bloomberg.net

Gary Putka at gputka@bloomberg.net

 دیگر نوشته ها در این زمینه:

–  شرکت چینی هواوی: شریک ایران در ردیابی تلفن همراه و فیلترینگ (نوشته روزنامه وال استریت ژورنال)

 –  هیچ کس تنها نیست … در بارهLBS ، یک سرویس جدید مخابراتی

 – فیلترینگ ام ام اس: شوخی طبیعت با بنیادگرایان یا آنگاه که علم و تکنولوژی در برابر مردان خدا کم می آورند

فیلم «به امید دیدار» از محمد رسول اف در گشایش جشنواره هامبورگ

در واقع قصد داشتم در آخرین لحظه پیش از بسته شدن فروشگاه ها نان بخرم و در راه بودم که گوینده رادیو گفت که امشب جشنواره فیلم هامبورگ با 151 فیلم گشایش می یابد. فیلم برگزیده برای گشایش: «به امید دیدار» از محمد رسول اف و بازی لیلا زارع! گوینده گفت که فیلم را مخفیانه از ایران خارج کرده اند و در جشنواره کن نیز جایزه بهترین کارگردان در بخش «نگاه ویژه» را گرفته است. اگر توان تماشای یک فیلم ژرف درجه یک را دارید، آن را بینید.

چگونه از دستم در رفت که از جشنواره خبردار نشده بودم، را نمی دانم. این گونه است که آدم ناگهان و بدون انتظار از روزمرگی بیرون کشیده می شود. به هر رو، جنب و جوش و تلاش برای رساندن خود به سینمای CinemaXX … وقتی به آنجا رسیدیم، فرش قرمز بود و پر از دوربین و رسانه ها و غلغله! بلیطی هم دیگر نبود. آقایی که پشت صندوق بود، کاتالوگ فیلم ها را به ما داد که تماشا کنیم و دلمان بسوزد. البته گفت صبر کنید شاید کسی نیاید و شما بتوانید بروید داخل. حالا اگر در تهران بود، در بیرون کلی بلیط فروش می ایستادند و بلیط را به 10 برابر یا بیشتر می فروختند تا ما هم نخریم.

در کنار ایستادیم به تماشای مردم و آدم های VIP یا «از ما بهتران»، هنرمند ها و هنرپیشه ها و هر کسی که در این شهر نامی دارد … به امید این که از آنهایی که بلیط رزرو کرده بودند و یا میهمان بودند، کسانی نیایند و ما بتوانیم برویم داخل. در این میان لیلا زارع آمد و از روی فرش قرمز به داخل رفت. دست آخر خانمی که هی می آمد و می رفت و سعی داشت جایی پیدا کند، برای ما جایی در ردیف جلو پیدا کرد و ما را شاد!

فیلم «به امید دیدار» در باره نورا، وکیل زن جوانی است که می خواهد از ایران برود. اجازه وکالتش را گرفته اند چون به پرونده های «مشکل دار» می پردازد. همکارانش که پرونده های او را پی گیری می کنند، از یکی از موکلانش خبر می دهند که زنی است که چند روز پیش از آن به دار آویخته شده است. شوهرش مهرداد که روزنامه نگار بوده، پس از توقیف چند باره روزنامه گویا در زندان است (فیلم به روشنی نمی گوید) ولی نورا همه جا می گوید که مهرداد در جنوب در جایی در کویر در شرکت ساختمانی کار می کند. در ادامه فیلم روشن می شود که مهرداد را هم گرفته اند.

نورا زندگی اش را با ساختن جعبه های کادو می گذراند و در کنار تلاش برای گرفتن ویزا از جایی و خروج از کشور است. باردار است و دکترش گفته که جنین به «سندروم داون» مبتلاست و بهتر است آن را سقط کند. در این میان نیروی انتظامی می آید و رسیور ماهواره را می برد: «کنترلش کجاست؟ – خراب است. – نه دستور داده اند که کنترلش هم باید باشد!»

بله، البته رسیور بدون کنترل که ارزش ندارد و کسی نمی خرد!

اطلاعاتی ها می آیند و خانه را زیر و رو می کنند. البته عجیب است که مودب هستند، اجازه می گیرند و وارد می شوند. همیشه در واقعیت این گونه نیستند.

نورا به همه جا پنجه می اندازد برای یافتن راهی برای نجات از بن بست، راهی به سوی آزادی و نفس کشیدن. در این میان بسیار هستند آنهایی که دکانی باز کرده اند و کار چاق می کنند. همه آنها را می شناسیم: خروج غیرقانونی از کشور، جعل گذرنامه و گرفتن ویزا، سقط جنین غیرمجاز، همه و همه مهربان شده اند و می خواهند کمک کنند، البته در برابر دریافت مبلغی ناچیز! برایمان آشنا نیست؟

«آدم اگه تو کشور خودش احساس غربت می کنه، بهتره بره تو غربت احساس غربت کنه.»

آنگاه که همه وسایلش را می فروشد و در آخرین شب به هتلی می رود که از آنجا به فرودگاه برود، صاحب هتل بدون شوهر نمی خواهد به او اتاق بدهد. «نمی شود خانم! باید از اماکن نامه بیاوری.» الیته  نامه را چند اسکناس جایگزین می کنند، اتاقی می گیرد تا در پایان فیلم اطلاعاتی ها که صاحب هتل بنا به وظیفه دینی و وجدانی اش خبرشان کرده، به آنجا بریزند و نورا را دستگیر کنند. این بار دیگر مودب نیستند …

در فیلم لاک پشت کوچکی هست که در اتاق نورا در قفس است. نورا او را در یک سینی می گذارد، کمی آب برایش می ریزد و دور سینی را با کاغذ روزنامه می پوشاند. لاک پشت کوچک تلاش می کند تا از دیواره لیز سینی بالا رود و از آن بیرون بیاید ولی نمی تواند. فردایش که نورا می آید، سینی خالی است. نورا می گردد و پیدایش نمی کند. لاک پشت کوچک رفته است، ولی کجا؟

نورا نیز رها، ولی گم شد.

* * *

موضوع اصلی جشنواره امسال هامبورگ پاسخ به ده پرسش است. ده فیلم از 151 فیلم برای پاسخ به این پرسش ها برگزیده شده اند. فیلم «به امید دیدار» پاسخ جشنواره به این پرسش است: «چه چیزی نیروبخش است؟»

مدیر جشنواره، آلبرت ویدرشپیل (Albert Wiederspiel) در سخنانش پیش از پخش فیلم گفت: «می توانستیم یک فیلم روزمره بگذاریم یا مثلا به موضوع سکس و زندگی در شهر بزرگ بپردازیم. فیلمش را هم داشتیم، فرش قرمزش را هم که بیرون پهن کرده ایم و جور در می آمد. اما جهان در جنب و جوش است، انقلاب داریم، شورش داریم و تلاش برای آزادی و دمکراسی. بنابراین جشنواره فیلم هامبورگ باید برای همه اینها پاسخ داشته باشد و نمایش این فیلم پاسخ ماست.» آقای ویدرشپیل که یهودی است، آغاز سال نوی یهودی را به «پنج نفر یهودی از میان هزار نفر در سالن» را تبریک گفت و به شوخی گفت» ما یهودی ها همه چیزمان بیشتر از دیگران است: سختی هایمان بیشتر است، هوشمان بیشتر است و حماقت هایمان نیز!»

تاکنون نشنیده بودم که در آلمان کسی در باره یهودی ها جوک بگوید، حتی اگر خودش یهودی باشد. شاید این نیز گشایشی باشد که این کشور نیز تعادل گم شده تاریخی اش را باز یابد.

این شوخی آخرین لبخندی بود که بر لبان هزار نفر در سالن جاری گشت و پس از آن فیلم «به امید دیدار» بود و سکوت و خفقان فشرده حاکم در سالن، آن هم در میان اهل حرفه ای فیلم و تلویزیون جامعه آلمان!

حتی پس از فیلم وقتی که محمد رسول اف و لیلا زارع روی صحنه آمدند، نیز سالن چنان گرم احساسات متناقض بود که کسی نمی دانست دست بزند و یا چه بگوید. همه چیز به هم ریخته بود. رسول اف می گوید که خودش برای بار نخست فیلم را در پرده بزرگ سینما می بیند. در جشنواره کن خودش در ایران گیر بود و جایزه را امیر کاستاریکا به نام او دریافت کرد و به همسر رسول اف داد.

او گفت: ببخشید با این فیلم پرغم خسته تان کردم. من از جایی می آیم که این روزها این گونه است. اما کشور من جای زیبایی است و خیلی چیزهای زیباتر دارد. من دارم تمرین می کنم تا چیزهای زیباتر ببینم و بسازم.

و سالن کماکان در سکوتی سنگ وار فرو رفته بود.

صمیمیت، همبستگی و شهامت جامعه هنری و روشنفکری آلمان در پشتیبانی از هر جنبش آزادی خواهی در هر کجای جهان که باشد را برای هزارمین بار از نزدیک شاهد بودم.

.در این جشنواره دو فیلم دیگر نیز از ایران نشان داده می شوند: «اینجا، بدون من» از بهرام توکلی و «این فیلم نیست» از جعفر پناهی

50 ضربه شلاق حقیر بر پیکر سمیه توحیدلو

چه کسی حقیر است؟ سمیه توحیدلو، زن جوان32 ساله در زندان با زنجیر بر دست و پا، یا آن مرد بازجوی شلاق بر دست که در تاریکی ایستاده تا نامش را و چهره اش را کسی نبیند؟ زن جوان دانشجوی دکترای جامعه شناسی که تنها جرمش وبلاگش است و این که سهمش را از زندگی می خواهد یا جلاد چهار راه آذربایجان که یک وبلاگ نویس را نیز بر نمی تابد؟ که حقیر است؟

امام عظیم الشانشان آب را مجانی می کرد و برق را مجانی می کرد و اتوبوس را مجانی می کرد و نفت را به در خانه ها می آورد. دروغ گو و حقه باز بزرگ تاریخ البته نگفته بود که برای چه کسی اینها را مجانی می کند. اکنون که سه هزار میلیارد تومان دزدیده اند با همکاری رییس جمهور و رحیم مشایی، روشن می شود که آب و برق و نفت را برای چه کسانی مجانی کرده اند و اکنون سمیه توحیدلو به جرم توهین به رییس جمهور شلاق می خورد؛ جرمی که حتی در قانون خودشان نیز تعریف نشده است. حال که قرار است رییس جمهور پاک و خدمتگزارشان را دراز کنند، جریان سه هزار میلیارد تومان را رو کرده اند. همان رییس جمهوری که برای روی کار آوردنش آن گونه مردم را دوسال پیش به خون کشیدند و حال او نیز تاریخ مصرفش دارد به پایان می رسد. تو گویی دارودسته خامنه ای وزارت نفت دستشان نیست و کلی بودجه های رنگارنگ دیگر و سهم امام و پول ها و رشوه ها و درصدهای بی حساب و کتاب از سالها پیش در دستشان نبوده است. هزاران میلیاردهای ایشان را نیز روزی باید در برابر همگان گذاشت.

سمیه نام نخستین زن شهید اسلام بود و پدر و مادری که این نام را بر نوزادی گذاشته اند که یک ماه پس از انقلاب اسلامی سال 57 به دنیا آمده  است، با این کار امید و آرزوهایشان را نسبت به انقلاب اسلامی نشان داده اند. اکنون آن نوزاد دانشجوی دکترای جامعه شناسی که زیر دست خودشان تربیت و بزرگ شده است، مدرسه ودانشگاه خودشان را گذرانده و روزنامه ها و کتابهای خودشان را خوانده است، باید از دست حکومت اسلامی شلاق بخورد و محمدرضا رحیمی دزد بیمه مردگان و با مدرک دکترای قلابی از نوع کردان، معاون رییس جمهوری باشد که سمیه گویا به او توهین کرده است.

سمیه نماد مردمان صادق، ساده و شریفی است که گمان می برند که حکومت گران از اسلام سوء استفاده می کنند و اسلام راستین چیز دیگری است و این گونه نیست. شاید یک بار دیگر این رویداد تکانی باشد که اسلام و یا هر مذهب و ایدئولوژی دیگری که بر حکومت آید، همین خواهد بود و بدتر. اسلام در حکومت، همان طالبان افغانستان است و درعربستان سعودی! راستین و دروغین ندارد. اگر مقاومت مدنی مردم ایران و شجاعت کسانی چون سمیه و دیگران نبود، اکنون حضرات حکومت اسلامی چون افغانستان طالبان بر چهارپایان شلوار می پوشاندند تا اسلام به خطر نیفتد و در میانه بازی فوتبال در زمین چمن چند محکوم به اعدام را گردن می زدند تا درس عبرت جامعه شود. چون عربستان سعودی گل سرخ را ممنوع می کردند و گشت ارشادشان (المتوعین) مردم را به هنگام نماز با چوب به سوی مسجد می راندند. بر سر زنان چه بیش از این می آمد، جای خود دارد. اسلام در حکومت یعنی همین که می بینید!

نمی دانیم میان سمیه و بازجوی حقیر چه گذشته است. اما سمیه پس از 50 ضربه شلاق در وبلاگ خود این را نوشته است:

ثبت می کنم برای ماندن و برای خودم

خوشحال باش. قصدت تحقیر بود. اعتراف می کنم احساس تحقیر شدگی تمام وجودم را سوزاند. آنقدر که گمان نبرم که تکرار شدنی باشد.

بالاخره تتمه آن انشای بلند بالا تعزیرش برایت ماند.

برای من چه ماند؟ همان آیات ِ همیشه . جلوی رویت تفال زدم و خواندمش. زیر فشار . همان که ساحران سحرشان را افکندند و تنها خدا به موسی می گوید تو چوبدستی خود را بیانداز و نترس !‌

شیرینی آیه را وقتی درگیر سحرت بودی و ریسمان های ساحری را در دست داشتی نمی توانستی بچشی. هرچند که نه موسایی در کار بود و نه چوبدستی ای ،‌ولی دلی بود که امروز را فراموش نمی کند. هیچوقت.

امروز تحقیر شدم. حتی غرورم شکست. اما بزرگی و کوچکی دست خداست و اوست که هست. اگر نبود که دق می کردیم در این روزها!‌

مختوم شد. اما شد؟

اینها را سمیه گویا برای بازجو و یا هر کسی دیگری نوشته است که تلاش برای شکستن سمیه داشته است. آنچه از میان خطوط می شود خواند، این است که آنها با روضه خوانی های بلند بالا نتوانسته اند سمیه را بشکنند و از آن » انشای بلند بالا تعزیرش برایت ماند.»

… و حقارت برای جلاد! حقارت برای جلاد ماند و رییس جمهورش که هیچ گاه جز حقیر چیزی نبود و رهبرشان که حقارتش از وحشتش پیداست. سمیه نوشته است که احساس حقارت کرده است. اما کسی که احساس حقارت می کند، نمی آید پس از شلاق خوردن اینها را بنویسد. این چند خط سیلی محکم دیگری است بر بازجو و رهبرش و رییس جمهورش!

دیکتاتورها همیشه احمق هستند. این سخن مشهور این روزها بیشتر از پیش به ذهنم می آید. احمق کبیر لیبی را این روزها می بینید؟ خامنه ای و احمدی نژاد و دارودسته، ناخن انگشت کوچک او نیز نمی شوند. ببینیم حقیر چه کسی است.

قذافی: هر کس مرا دوست ندارد، بمیرد

دیوانه را دیدید؟ همان که تنها تاکنون در خارج از کشورش این گونه خطاب می شد؟ شاه او را ابله خطاب می کرد و آمریکایی ها سگ زنجیری خاورمیانه! در نیویورک به دنبال هتلی می گشت که سقفش بلند باشد تا بتواند در اتاق هتل خیمه اش را برپا کند.

دیروز از سوراخ موشی که در طرابلس برای این روزها ساخته بود، بیرون آمد و گفت: هر کس که مرا دوست ندارد، بمیرد. من به شماها نیاز ندارم. و ساندیس خورهایش را در این ساعت ها مسلح کرده تا مردم کشورش را قتل عام کنند. دیکتاتورها احمق هستند و این یکی در سده بیست و یک از همه شان گویا احمق تر است که گمان می کند بن علی و مبارک اشتباه کردند که میدان را خالی کردند. فراموشکار نیز هست که آنهایی که میدان را خالی نکردند، نامشان صدام حسین و چائوشسکو بود که در دوران حکومت خود جامعه ای را ساختند که با آنها همان گونه رفتار کرد که خود با همان مردمان کرده بودند. جامعه ای که به برکت وجود همین رهبران دیکتاتور مدنیت نداشت، اپوزیسیون نداشت و نام حقوق بشر را نشنیده بود. زمانی که بر علیه دیکتاور خودساخته خود نیز برخاست، با او همان گونه رفتار کرد که او با آنها. چائوشسکو را به همراه همسرش در خیابان تیرباران کردند، صدام حسین به اعدام محکوم شد و به دارش آویختند. در لحظه پایانی صدام حسین در برابر طناب دار جلادانش در گوشش سخنانی به فارسی خواندند تا در آن دنیا یادش نرود که گفته بود: خدا دو اشتباه کرد که مگس را آفرید و فارس را.

حال کم کم نوبت سید علی خامنه ای  نایب امام زمان و دارودسته اش می رسد تا درجه حماقتش را به نمایش بگذارد. او نیز گویا بر این است که دیگر دیکتاتورها احمق بوده اند و او اشتباه آنها را نخواهد کرد. او اشتباه بن علی و مبارک را نخواهد کرد و شاید معتقد است که قذافی نیز دارد اشتباهی می کند که او آن را نخواهد کرد. او که در عمرش حتی یک روز نظامی نبوده و به برکت شیره و تریاک، گل کوکنار و زندگی سراسر مفت خوری آخوندی، یک سر سوزن شهامت و جرات قذافی را نیز ندارد، نیز به آن میزان احمق است که در قدرت بماند تا آن زمان که جامعه مدنی نیم بند ایرانی که با جنبش سبزش هنوز بسیجی و ساندیس خور مزدور چماقدار را می گیرد و آزاد می کند و بدون خشونت به راه پیمایی می پردازد، تا آن میزان تضعیف شده، به عقب رانده شود تا گروهی دیگر به میدان بیایند و گونه دیگر با حکومتیان امام زمانی رفتار کنند. با همان فرهنگ خودشان آنها را بگیرند و با عمامه هایشان از درخت آویزان کنند، با حمام خون و ویرانی بسیار.

و این داستان تکراری گویا ادامه ایرانی دارد …

دیگر نوشته ها در این زمینه:

– انتشار عکس های پلیسی هانیبال قذافی در سویس و ادامه داستان جهاد بر علیه سویس

– مضحکه دوباره قذافی و جهاد بر علیه سویس

– دلقکی به نام معمرالقذافی در نیویورک

– عمر البشیر، رادووان کاراچیچ و دیگر جنایتکاران علیه بشریت

– از حماقت بی پایان دیکتاتورها

– برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

– کاش ایران نیز یک جیمز کامرون داشت

 

دیوانه را دیدید؟ همان که تنها تاکنون در خارج از کشورش این گونه خطاب می شد؟ شاه او را ابله خطاب می کرد و آمریکایی ها سگ زنجیری خاورمیانه! در نیویورک به دنبال هتلی می گشت که سقفش بلند باشد تا بتواند در اتاق هتل خیمه اش را برپا کند.

دیروز از سوراخ موشی که در طرابلس برای این روزها ساخته بود، بیرون آمد و گفت: هر کس که مرا دوست ندارد، بمیرد. من به شماها نیاز ندارم. و ساندیس خورهایش را در این ساعت ها مسلح کرده تا مردم کشورش را قتل عام کنند. دیکتاتورها احمق هستند و این یکی در سده بیست و یک از همه شان گویا احمق تر است که گمان می کند بن علی و مبارک اشتباه کردند که میدان را خالی کردند. فراموشکار نیز هست که آنهایی که میدان را خالی نکردند، نامشان صدام حسین و چائوشسکو بود که در دوران حکومت خود جامعه ای را ساختند که با آنها همان گونه رفتار کرد که خود با همان مردمان کرده بود. جامعه ای که به برکت وجود همین رهبران دیکتاتور مدنیت نداشت، اپوزیسیون نداشت و نام حقوق بشر را نشنیده بود. زمانی که بر علیه دیکتاور خودساخته خود نیز برخاست، با او همان گونه رفتار کرد که او با آنها. چائوشسکو را به همراه همسرش در خیابان تیرباران کردند، صدام حسین به اعدام محکوم شد و به دارش آویختند. در لحظه پایانی صدام حسین در برابر طناب دار جلادانش در گوشش سخنانی به فارسی خواندند تا در آن دنیا یادش نرود که گفته بود: خدا دو اشتباه کرد که مگس را آفرید و فارس را.

حال کم کم نوبت سید علی خامنه ای  نایب امام زمان و دارودسته اش می رسد تا درجه حماقتش را به نمایش بگذارد. او نیز گویا بر این است که دیگر دیکتاتورها احمق بوده اند و او اشتباه آنها را نخواهد کرد. او اشتباه بن علی و مبارک را نخواهد کرد و شاید معتقد است که قذافی نیز دارد اشتباهی می کند که او آن را نخواهد کرد. او که در عمرش حتی یک روز نظامی نبوده و به برکت شیره و تریاک، گل کوکنار و زندگی سراسر مفت خوری آخوندی، یک سر سوزن شهامت و جرات قذافی را نیز ندارد، نیز به آن میزان احمق است که در قدرت بماند تا آن زمان که جامعه مدنی نیم بند ایرانی که با جنبش سبزش هنوز بسیجی و ساندیس خور مزدور چماقدار را می گیرد و آزاد می کند و بدون خشونت به راه پیمایی می پردازد، تا آن میزان تضعیف شده، به عقب رانده شود تا گروهی دیگر به میدان بیایند و گونه دیگر با حکومتیان امام زمانی رفتار کنند. با همان فرهنگ خودشان آنها را بگیرند و با عمامه هایشان از درخت آویزان کنند، با حمام خون و ویرانی بسیار.

و این داستان تکراری گویا ادامه ایرانی دارد …

دیگر نوشته ها در این زمینه:

انتشار عکس های پلیسی هانیبال قذافی در سویس و ادامه داستان جهاد بر علیه سویس

مضحکه دوباره قذافی و جهاد بر علیه سویس

دلقکی به نام معمرالقذافی در نیویورک

عمر البشیر، رادووان کاراچیچ و دیگر جنایتکاران علیه بشریت

از حماقت بی پایان دیکتاتورها

برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

کاش ایران نیز یک جیمز کامرون داشت

امروز، 25 بهمن و پرسش های تکراری سبز از موسوی و کروبی

25 بهمن است و من نمی دانم چه خواهد شد. در وبگردی ها همه جا تب و تاب می بینم. گمانه زنی ها، تلاش برای بسیج هر چه بیشتر برای راهپیمایی فردا، شعارها، تهییج خود و دیگران، دلشوره، پیش گویی ها! این که چه میزان مردم به میدان خواهند آمد، قابل پیش گویی نیست. رفتار توده های مردم هیچ گاه قابل پیش بینی نیوده و این پدیده در اساس جزو چیزهایی نیست که قابل پیش بینی باشد و هر محاسبه ای می تواند نادرست باشد و اگر نیز درست باشد، تصادفی است. من نیز قادر یه پیش گویی نیستم، چون ندیده ام که کفشهایم پیش پایم جفت شوند.

اما با تمام اینها، پس از گذشت نزدیک به دو سال پرسش هایی هست که باید در میان گذاشته شوند، پرسش هایی که می توانند رابطه ای مستقیم با پیروزی یا ناکامی جنبش داشته باشند.

–          در گذشته دیدیم که حرکت مردم ایران و جنبش سبز  به سرعت حمایت مردم جهان و رسانه ها را جلب کرد. رسانه های بین المللی جانانه به پوشش خبری پرداختند. اما یک نکته نیز آشکار بود: دولت ها و نهاد های سیاسی در حمایت از جنبش سبز تامل کردند، یا سکوت کردند و یا با احتیاط سخنی گفتند. چرا؟

–          جنبش سبز دارای رهبری منسجم نیست. روشن نیست که به کدام سو می خواهد برود. در این میان هر کس گمانه های خود را دارد و من نیز! هر چند که موسوی و کروبی همیشه گفته اند که رهبر جنبش نیستند و از این راستا که با این سخنان خود مانع گشتند که از آنها بت و رهبر و امام ساخته شود (چیزی که فرهنگ ایرانی استعداد غریبی در آن دارد) حرف بسیار بجا و خوبی است. اما همگان به آنها به عنوان رهبر جنبش سبز می نگرند و از آنها برای موارد ویژه ای انتظارهایی دارند. از سوی دیگر، موسوی و کروبی و تشکیلات پیرامون آنها به هر دلیلی که می خواهد باشد، تلاشی برای سازماندهی جنبش سبز نکردند. هیچ حرکت جدی جمعی بدون سازماندهی، بدون هماهنگی، بدون تعیین سیاست مشترک و اطلاع رسانی نتیجه نمی گیرد. نیاز به سازماندهی یک حرکت ارتباطی به گرایش به بت سازی ندارد و ساده لوحی است اگر گمان برده شود که با حرکت خود به خودی مردم و هر از چندی با صدور یک بیانیه نامفهوم تنها شکوه آمیز و دست و پا شکسته می توان به هدف مشترکی دست یافت. که هدفی نیز حاصل نشد، بخش بزرگی از جنبش دلسرد شد و اکنون دوباره با دلگرمی خارجی از مصر و تونس برپا می خیزد و چنانچه باز نیز بدون برنامه و هماهنگی باشد، دوباره به احتمال زیاد به نتیجه کوتاه مدت که سرنگونی دیکتاتوری خامنه ای-احمدی نژاد است، دست نخواهد یافت. همه می پرسند که چرا اپوزیسیون شما انسجام ندارد؟ چرا رهبری متمرکز ندارید؟ تفاوت جدی رهبران سبز و احمدی نژاد-خامنه ای در چیست؟

–          چرا جهان این گونه از جنبش آزادی خواهی در تونس و مصر و یمن و الجزایر حمایت می کند ولی در دوسال اخیر در حمایت از جنبش سبز این دست و آن دست می کند؟ چند پرسش از آقایان موسوی و کروبی و همراهانشان بپرسیم و چند گمانه بزنیم:

o        دیدگاه آقایان موسوی و کروبی در باره اسراییل چیست؟ چه بخواهیم چه نخواهیم، این نکته ای است که هر کسی که خود را آلترناتیو حکومت آخوندی می داند، باید در باره آن به روشنی سخن بگوید. حکومت در اختیار آقایان موسوی و کروبی! خوب، ایران فردا رابطه اش با اسراییل چه می خواهد باشد؟ آیا حاضرید بپذیرید که اسراییل دولتی است در منطقه و باید آن را (دوباره) به رسمیت شناخت و رابطه ای بر اساس احترام متقابل و بدون دخالت در امور داخلی یکدیگر بر قرار ساخت؟ رابطه با لبنان و فلسطین چگونه تعریف می شود؟ دیدگاه شما آقایان موسوی و کروبی چیست؟ دیدگاهی ندارید؟

o        آقای موسوی، شما در چند هفته پیش از انتخابات دو سال پیش در مصاحبه با مجله آلمانی اشپیگل (بازگردان در روزنامه دنیای اقتصاد) گفتید که میان شما و احمدی نژاد در اصول تفاوتی نیست. سخن بر سر سیاست های ملی و مساله هسته ای بود. اکنون چه می اندیشید؟ سیاست هسته ای ایران برای جهان اهمیت دارد و هنوز در پهنه جهانی روشن نیست که شما در کجا ایستاده اید. سخنان شما همیشه مبهم است و پر از اگر و مگر و تعارف.

o       ما هنوز چیزی نشنیده ایم که دیدگاه شما در برابر ساختار حکومتی فردا، جدایی دین از حکومت و نظام سکولار چیست. دیدگاهی ندارید؟

o        آقای کروبی و آقای موسوی! تاکنون از شما سخنی پیرامون تروریسم اسلامی بین المللی، القائده و طالبان نشنیده ایم. اینها چیزهایی هستند که جهان هر کسی را از خاورمیانه با آنها محک می زند. شما دیدگاهی ندارید؟

o         آقایان کروبی و موسوی! دیدگاه شما را پیرامون اعلامیه جهانی حقوق بشر نمی دانیم. در باره آزادی اجتماعی همه مردم ایران صرف نظر از قومیت، نژاد، مذهب، جنسیت و غیره چه می اندیشید؟ حکومت هفته پیش یک نمازخانه سنی ها را در تهران برهم زد. شما چیزی نگفتید. یک کلمه از شما در دفاع از درویش های گنابادی، سنی ها، یهودی ها و به ویژه بهایی ها که مورد هجوم وحشیانه و تبعیض همه جانبه قرار دارند، نشنیده ایم. دیدگاهی ندارید؟ آزادی، آزادی دگراندیشان است. این سخن روزا لوکزامبورگ محک شماست.

o        آقایان موسوی و کروبی! در باره هولوکاست چه فکر می کنید؟ هر گاه که نام یکی از اردوگاه های آدم سوزی می آید، یاد شما می افتیم که شما تاکنون سخنی نرانده اید. دیدگاهی ندارید؟ یادم می آید که شهردار شهر زیبای گل و بلبل و شعرمان شیراز، میهمان شهرداری وایمار در آلمان بود. جناب شهردار که برخی می گویند سبز است و برخی می گویند هنوز سبز نشده است و من گمان می برم که در انتظار باد است، از یازدید اردوگاه آدم سوزی بوخنوالد خودداری کرد و افتضاح سیاسی به بار آورد.

o        ایرانیان در دیدگاه جهانی سابقه ناخوشایندی در سی سال گذشته بر جای گذارده اند، از جمله سفارت گیری و ریختن به سفارت این و آن کشور، آتش زدن پرچم آمریکا و اسراییل و دانمارک (!)، یهودی ستیزی حکومتی و کارهایی از این دست، بدون آن که مردم اعتراض محسوسی کنند و از این قبیل نمونه ها. بیایید به جای آن که بگوییم که این کارها کار حکومت اسلامی و حزب الله و بسیجی بوده و نه ما، از بالا به این کشور بنگریم که اینها را جهان از زاویه دید هواپیما می بیند و به جزییات و تفاوت ها کار ندارد، حال ما را خوش آید یا نیاید. وقتی حکومتی سی سال پرچم می سوزاند و کسی در کشور در سی سال حرفی که در خارج قابل شنیدن باشد نمی زند و اعتراضی دیده نمی شود، دیگر از دید جهان تنها حکومت مقصر نیست بلکه به  میزانی مردم نیز! به ویژه که همین آقایان کروبی و موسوی و خاتمی و دیگران که اکنون رهبر جنبش سبز هستند، خود در حکومت بوده اند و از همین کارها نیز کرده اند و یا از همین سخنان گفته اند. آنهایی هم که از حکومت بریده اند و در اپوزیسیون هستند نیز هنوز قبایشان بوی گرد و غباری می دهد که در بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا بر تنشان نشسته است. آنها نیز گونه ای رفتار می کنند که گویا تازه از راه رسیده اند و جهان یادش رفته است که دیروز چه می کردند. آیا یک بار دیدید که کسی در تونس و یا مصر در همسایگی اسراییل، پرچمی آتش بزند و یا شعاری نژادپرستانه و ضد خارجی بگوید؟

o        آیا جنبش آزادی خواهی مردم ایران پس از دو سال باید دستاوردش این باشد که رهبرانی دارد که تنها فعالیتشان که می بینیم این است که: موسوی برای دیدن کروبی به خانه اش رفت. کروبی از اینجا رفت آنجا. هر از چندی نیز یک بیانیه بیرون می آید که هیچ نمی گوید و به جایی نیز بر نمی خورد. ببخشید آقایان موسوی و کروبی، اجازه هست؟ ندا و سهراب و دیگران جانشان را دادند که از شما تنها این برآید؟ این دستاورد شما در دو سال است؟ افکار عمومی جهان اینها را می بیند. این را می بیند که جنبش سبز ایران با آن همه نیروی جوان، روشن اندیش، آزادی خواه و سکولار، رهبری جدی ندارد و در نبود اپوزیسیون منسجم، به چند یک چشم ناتوان دل بسته است. این درشت خویی نیست. یا نباید به این راه پای می گذاشتید و یا باید تا پایان بروید. این همه تجربه در جهان داشته ایم، رهبرانی که با شجاعت با صدای رسا گفتند که در کدام سو ایستاده اند و چه چیزی را رهبری می کنند. آن هم در برابر حکومت هایی به مراتب وحشی تر ار حکومت اسلامی کنونی که خود نیز بخشی از آن بوده اید و ساختارهای آن را بهتر از ما می شناسید.

 

این همه جای نگرانی دارد! دو سال پیش نگرانی های بسیاری داشتم و در اینجا نوشتم. پس از تقلب انتخاباتی و مقاومت کروبی و موسوی خوش بین شدم و این روزها نگرانی ها دوباره بازگشته اند.

دیگر نوشته ها در همین زمینه:

– انتخابات در ایران و عجایب و غرایب

انتخابات و قطار خالی سیاست ایران

انتخابات، کیش شخصیت، اسطوره پرستی و شیره ایرانی

خاتمی، پادشاهی یک چشم در سرزمین کوران

روزهایی سرنوشت ساز در راهند و ما نلسون ماندلا نداریم

… و ندا امروز می میرد

آقای خامنه ای، امروز روزی است که قرار است ندا را بکشی. امروز  بود که یک سال پیش اشک تمساح ریختی و رذالت و پستی پایان ناپذیر مردان خدا را بر زمین به نمایش گذاشتی. امروز قرار است ندا بمیرد.

* * *

تلویزیون HBO برای ندا فیلمی مستند و زیبا با بیان شهره آغداشلو ساخته است. این فیلم که پیرامون ندا است، آن روزها را نیز به تصویر می کشد.

خانواده ندا با شجاعت و بدون هراس از تهدید حکومتیان از او می گویند.

اتاقش را نشان می دهند و وسایلش را، سازش را و خرسش را که اکنون در گوشه ای تنها مانده اند …

کتابهایش را که به گفته آذر نفیسی نشان گر یک روح پرسشگر و کنجکاو هستند: سیذارتا از هرمان هسه، آخرین وسوسه مسیح، صد سال تنهایی، بلندی های بادگیر، خنیاگری، آزادی یا مرگ از نیکوس کازانتزاکیس  …

یوتیوپ این فیلم یک ساعته را کامل در سایت خود گذاشته است، به فارسی و انگلیسی. این عکس ها و دیالوگ را از آنجا برداشته ام برای آنهایی که این فیلم را نمی توانند در یوتیوب ببینند.

گفتگوی سه زن بسیجی با ندا در خیابان، پنج روز پیش از مرگ ندا

مادر ندا، خانم رستمی باز می گوید:

زن بسیجی: «یه چیزی می تونم بهت بگم عزیزم؟«

ندا: «چی؟«

زن بسیجی: «میشه خواهش کنم اینجوری نیای بیرون؟ اینقدر خوشگل نیای بیرون؟«

ندا فقط می خندید. دندونای خیلی خوشگل و مرتبی داشت و فقط می خندید. غش غش خندید و گفت: «من خوشگلم؟«

زن بسیجی: «آره عزیزم! تو خیلی خوشگلی. نیا بیرون. بسیجی ها نشونت می کنند، می زننت.«

روز دوشنبه بود که اینو به ما گفت. بعد گفت: «خانم میدونی چیه؟ من روانشناسم.» اینو اون خانم به ندا گفت. گفت: «من روانشناسم …»

* * *

به گفته شهره آغداشلو سخنان زن بسیجی یک پیشگویی شوم بود و بصیرتی عمیق به درون ذهن بنیادگرایان!

آن خنده زیبا را می توانی ببینی، در هر عکس و هر صحنه فیلم که نگاهش به دوربین می افتد، آن لبخند زیبا را تحویل تو می دهد، به جز آنجایی که آخرین نگاهش را باز نیز به دوربین دوخت، بی لبخند و پرسشگر

«…دارم می سوزم …»

این مردان ناتوان خدا را ببین که در برابر زیبایی ندا و چون او چه زبون و خوار می گردند که نگاه حقیرشان همواره بر زمین و بر خاک است، به همان جایی که لیاقتشان است.

… و آخر نیز او را زدند.

… همان گونه که زن بسیجی گقته بود.

اکنون ندا در قلب ما جاودانه جای گرفته است و اکنون ما میلیون ها ندا داریم، نداهای زیبا، شجاع و نداهای آزادی ...

مادرش به هنگام به خاکسپاری ندا از لبخند زیبایی می گوید که بر لبان ندا نقش بسته بود…

آقای خامنه ای، با کشتن ندا نه توانستی زیبایی اش را بگیری و نه شادی اش را. تو، نماینده خداوندگار بر زمین، نتوانستی او را تسخیر کنی. ندا و نداهای آزادی ترا و افکار پلید تو و دیگر جانیانت را به گور خواهند سپرد.

نگاه ندا را دیدی؟ اکنون یک سال گذشته است. دیدی آن نگاه در جهان چه کرده است؟  بقیه اش را هم ببین.

… و او با چشمان باز با نگاهی بر ما مرد، نگاهی پرسش گر …

* * *

چشمهایش

آخرین ایستگاه ندا

“چشم ها”، نقاشی تیم اوبرایان برای ندا

«ندا در گور خود خواهد لرزید» (افشاگری اشپیگل آنلاین در باره کاسپین ماکان)

اشپیگل آنلاین دیروز نوشته ای به نام «»ندا در گور خود خواهد لرزید» در باره کاسپین ماکان منتشر کرده است و در آن از او به عنوان کسی که از نام ندا برای جاه طلبی های خود سوء استفاده می کند، نام برده است.

من از کاسپین ماکان به خاطر افشاگری های او در باره جنایتی که رخ داد، حمایت کردم و در نوشته «سفر کاسپین ماکان به اسراییل و واکنش مبصرهای خودخوانده»  از این مبصرها انتقاد. اشپیگل در این نوشته زاویه های تازه ای بر کارهای کاسپین ماکان می گشاید که برای همه ما تجربه ای است ارزنده. این نوشته را در زیر بازگردانده ام.

آب گل آلود است دیگر … داستان کاسپین ماکان و کارهایش را در اینجا و آنجا می شنیدم، همان گونه که در باره بسیاری دیگر، که در این روزها و ماهها از ایران خارج شده اند و در پی چیزهای دیگری هستند که بیشتر در راه منافع خود آنهاست تا منافع جنبش سبز. اما ما نیز در این سالهای دراز از این چیزها بسیار دیده ایم. کاسپین ماکان نخستین نفر نیست و شاید نیز آخرین نفر نباشد.

آب گل آلود است دیگر …

نویدار

* * *

اشپیگل آنلاین، دوشنبه، 24 مه 2010

مرگ ندا آقا سلطان میلیون ها نفر را تکان داد. یک سال پیش این زن جوان در تهران به قتل رسید و از آن روز او به نماد اپوزیسیون ایران تبدیل شده است. اما از سرنوشت او کس دیگری سود ویژه ای می جوید: مدعی نامزدی با او کاسپین ماکان.

او در سراسر جهان خود را نامزد ندا معرفی کرد، دوست زن جوانی که یک سال پیش در تظاهرات اپوزیسیون ایران در تهران کشته شد. اما امروز کاسپین ماکان دشمنان زیادی نیز دارد.

پرده نخست این تراژدی ایرانی پیرامون ندا آقا سلطان، در روز 20 ژوئن سال گذشته آغاز می گردد. ده روز پیش از آن انتخابات ایران برگزار شده بود و رییس جمهور وقت، محمود احمدی نژاد با اکثریتی زیاد و مشکوک برنده شده بود. شمار کسانی که در روزهای پس از آن در اعتراض به به تقلب آشکار انتخاباتی به خیابان ها می ریزند، رو به افزایش است.

در این روز شنبه که دهها هزار نفر به خیابان ها می ریزند، چند نفر نیز کشته شده اند و ندا یکی از آنهاست. این که آیا این دانشجوی 26 ساله برای شرکت در تظاهرات به مرکز شهر رفته بود و یا تاکسی او به گونه تصادفی در میان جمعیت گیر افتاده بود، دیگر روشن نمی شود. روشن این است که ندا و همراهش، معلم موسیقی او حمید پناهی پیاده می شوند و این که پس از آن او باید در تیررس یک تیرانداز قرار گرفته بوده باشد.

یکی از تظاهرکنندگان که از جمعیت فیلم می گیرد، صحنه ای را که ندا پس از برخورد گلوله به سینه اش بر زمین می افتد را ثبت می کند. و این که خون از دهان و بینی او فوران می کند و پیرامون او گرد می آید، و مردانی که گرد او زانو زده اند و ناامیدانه تلاش برای نجات او دارند: «ندا، بمون! ندا، بمون!» ندا می میرد و تصویرهای مرگ او به اینترنت راه می یابند. یک روز نیز نمی گذرد و او نماد انقلاب سبز در ایران می گردد.

در هر مصاحبه ای جزییات جدیدی اضافه می شوند

با همان شتابی که نام ندا در جهان بازتاب می یابد، ابهام نیز رشد می کند. با وجودی که ندا در کنار معلم موسیقی خود می میرد و دوستان انها می گویند که آنها دلداده بوده اند، شخصی دیگر خود را به میان می اندازد و خود را مرد زندگی ندا می داند: کاسپین ماکان 37 ساله می گوید که او و ندا یک سال پیش از آن در ترکیه با هم آشنا شده بودند و قرار ازدواج گذاشته بودند. گزارشگران غربی که در نخستین ساعت ها پس از مرگ زن جوان با خانواده او در تماس بوده اند، از ناباوری و تعجب آنها پیرامون این نامزد ناشناخته می گویند که در سوگواری ندا سروکله اش پیدا شده است.

این که نزدیکان ندا از عشق بزرگ او چیزی نمی دانسته اند، را کاسپین به سنت ها و باورها پیوند می دهد: روابط پیش از ازدواج در ایران امری است مشکل دار و این روابط همیشه پنهان نگاه داشته می شوند. اما منتقدان او می گویند که او معیارهای سنتی ایرانی را به سود خود به کار می گیرد: اطرافیان می گویند که پس از آن که او نامزدی خود با ندا را جار می زند، برای مادر ندا راهی بیش نمی ماند جز آن که این نامزدی را تایید کند. هر چیز دیگری به آبروی ندا پس از مرگش لطمه وارد می ساخت.

این مهم نیست که آیا ماکان و ندا در زمان مرگ او نامزد بودند و یا این یک آشنایی کوتاه مدت در تفریح گاهی در ترکیه و پایان یافته بوده است: ماکان عکاس از این موقعیت به دست آمده برای طرح نام خود در رسانه ای جهانی سود می جوید.  در هفته ها و ماه های پس از آن او با واژه های رنگین تر و گلگون تر از انگیزه های ندا برای رفتن به خیابان می گوید. در هر مصاحبه ای جرییات تازه ای کشف می گردند: گویا ندا از پیش احساسی گنگ داشته است که او مبارزه خواهد کرد و گلوله ای به قلبش خواهد خورد و با وجودی که ماکان همواره به او هشدار می داده است، ندا اصرار به شرکت درتظاهرات داشته است؟ مرگ برای ندا تنها قربانی کوچکی است در راه آزادی.

مشاور رسانه ای، درخواست پول برای مصاحبه و کاسبی بزرگ

این که ماکان این روزها با ادعای افکار سیاسی استوار ندا به گدایی می رود، خود کنایه ای ویژه در بر دارد. آنگاه که اشپیگل آنلاین از ماکان می پرسد که چرا بسیاری از اصلاح طلبان در ایران و در خارج به او می تازند، می گوید: «مهم ترین دلیل این که چرا اصلاح طلبان مرا رد می کنند، مصاحبه ای است کوتاه از من که پس از مرگ او انجام داده ام.» در آن مصاحبه او گفته بود که ندا جزو جنبش سبز نبود و حتی در انتخابات نیز شرکت نکرده بود. و به گفته او جنبش سبز در این مصاحبه، تخریب نماد خود را دیده است و از آن زمان به بعد به ستیز با او برخاسته است.

ادعای ماکان که ندا بسیار سیاسی بوده است، در ماههای پس از آن خشم رژیم را نیز برمی انگیزد: در پاییز سال گذشته ماکان ناپدید می شود و به گفته خودش گویا 65 روز نیز در اوین به سر برده است. سپس از مرزهای کوهستانی ایران به ترکیه می گریزد. به لندن می رود و از آنجا نیز به کانادا.

پس از رسیدن به غرب، او به مقابله می پردازد: ماکان یک مشاور رسانه ای استخدام می کند و خبرنگارها برای مصاحبه با ماکان می توانند از او وقت بگیرند. در ماه نوامبر این مشاور رسانه ای به اشپیگل آنلاین خبر می دهد که ماکان در سه هفته آینده وقت برای مصاحبه ندارد. و این که برای گفتگو با او پول باید پرداخت شود نیز کاملا بدیهی است. حتی فعالان حقوق بشر نیز با علاقه او را دعوت می کنند و او از این سخنرانی به آن سخنرانی پرواز می کند. سازمان ملل متحد او را به همایشی در ژنو دعوت می کند و او اجازه دارد در کنار مخالفان سیاسی کره شمالی و کوبا حضور یابد.

در کنار حضور رسانه ای ماکان، ناخشنودی و رنچش فعالان جنبش سبز در ایران نیز افزایش می یابد. در سایت های اینترنتی نزدیک به اپوزیسیون که سبزها از آنها برای انتشار مواضع خود استفاده می کنند، ماکان به عنوان حقه باز و خالی بند مورد ناسزا قرار می گیرد. مسیح علی نژاد در وبسایت اصلاح طلب «جرس» بر ماکان می تازد که: این عکاس از ندا برای مطرح سازی خود سود می جوید. او می تواند با نام خود هر کاری که دوست دارد انجام دهد. اما بدبختی این است که او با نام ندا در جهان به گدایی می رود. خانواده ندا اجازه حرف زدن ندارد، اما او به این سو و آن سو می رود و مدعی نمایندگی ندا و ایران است. این را علی نژاد در نوشته ای به نام «کاسپین نامزد ندا نبود» می گوید.

«ملت ایران کی این آقا را به عنوان سفیر خود انتخاب کرد؟»

در ماه مارس ماکان به بزرگترین موفقیت رسانهای خود دست یافت. او با همکاری کانال دو تلویزیون اسراییل دیداری پر سروصدا با شیمون پرز رییس جمهور اسراییل برگزار کرد. در برابر دوربین های زنده کانال دو که تمام هزینه های سفر را پرداخته بود و امتیاز فیلم برداری و بازاریابی را خریده بود، این ایرانی وارد تل آویو شد. با چهره ای جدی و مسلط، در کت و شلواری خاکستری در دفتر پرز حاضر می شود. بر اساس گزارش اسراییلی ها او خود را به رییس جمهور سالخورده به عنوان «سفیر مردم ایران» معرفی می کند و اطمینان می دهد که «روح ندا گرما و لطافتی را حس می کند» که او به هنگام دیدار خود با پرز حس کرده است.

ماکان این گزارش را تکذیب می کند: «همه اش اتهام این آدمهاست.» او می گوید که تنها زمانی که پرز به او تندیس کبوتر صلح را هدیه داده است، او به نام همه ایرانیان تشکر کرده است.

در این میان مادر ندا در تهران تلاش دارد از ماکان فاصله گیرد و می گوید: ماکان می تواند هر کاری می خواهد انجام دهد، اما نه به نام ندا.

بسیاری از طرفداران جنبش سبز نیز برآشفته اند. آنها نگرانند که این سفیر خودخوانده سبب گردد که رژیم آنها را جاسوسان اسراییل بخواند. صدها نفر از اصلاح طلبان ایرانی با اعتراض در فیس بوک گرد می آیند و می گویند که ماکان حق ندارد خود را در صدر «سبزها» قرار دهد. بهمن قلی پور در وبلگش می نویسد: «من نمی دانم که ملت ایران کی این آقا را به عنوان سفیر خود انتخاب کرده و به اسراییل فرستاده است.«

تحمل برخی از روزنامه نگاران که داستان ماکان را در گذشته گزارش کرده اند، نیز به سر آمده است. «یاسون آتاناسیادیس» گزارشگر پرسابقه «واشنگتن تایمز» در تهران در نوشته ای در وبلاگ خود آشفتگی خود را بازتاب می دهد: «هیچ کس ما را در آغوش نمی گیرد، به ویژه زمانی که تصویری نادرست نیز به هزاران نفر ارایه دهیم.«

آتاناسیادیس از مقلاقات های گوناگونی با ماکان گزارش می دهد که در آنها ماکان تصویر های ماجراجویانه و متضادی از خود ارایه داده است. اومی گوید: ماکان با ارایه این افسانه های حقیر آنچه را که می خواست، به دست آورده است: پناهندگی در کانادا و هدفی برای زندگیش: «ندا در گور خود خواهد لرزید.«

دیگر نوشته ها در این زمینه:

–  سفر کاسپین ماکان به اسراییل و واکنش مبصر های خود خوانده

مصاحبه کاسپین ماکان، دوست پسر ندا با روزنامه “ابزرور” پس از ترک ایران

نامه شبنم مددزاده از زندان اوین

به نام آگاهی ، آزادی و عدالت

۵/۱۱/۸۸ ساعت ۹:۱۵ شب ، بند نسوان ، زندان اوين : بلندگو اسامی کسانی که قرار است فردا به دادگاه اعزام شوند را می‌خواند . در اين لحظه صدای تمام تلويزيون‌ها قطع می‌شود و همه سکوت می‌کنند. در سلول تا به آخر باز می‌شود تا صدای بلندگو را بشنوند، می‌توان گفت اين تنها زمانی است که در اين کلونی سر و صدا می‌شود سکوت را احساس کرد. اسامی خوانده می‌شود . اسم من هم بين اسامی خوانده شده است. در طول ۵ ماهی که در بند عمومی هستم اين سومين باری است که اسمم برای دادگاه خوانده می‌شود اما هر بار جلسه دادرسی به خاطر قصور دادگاه تشکيل نشده است .

يک سال تمام را به انتظار برگزاری دادگاه پشت ميله‌ها سپری کرده ام. اولين چيزی که بعد از شنيدن اسمم به ذهنم خطور می‌کند، ديدار برادرم، فرزاد است، که هر بار ديدنش تجديد انرژی برای تحمل تمام ناخواسته‌هايی است که هر شب و روز را بايد با آنها سپری کنم و بی اختيار خدا خدا می کنم ماموری که قرار است فردا همراهی‌مان کند خوب باشد تا بتوانيم يک دل سير همديگر را ببينيم.

۶/۱۱/۸۸ ساعت ۷ صبح ، بند نسوان، زندان اوين، برای رفتن به دادگاه آماده می‌شوم و با دعای هم اتاقی هايم که » انشاالله با خبر خوش برگردی » راهی می شوم .

۸:۲۵ صبح بازداشتگاه موقت زندان اوين، مامور زنی که قرار است همراهم باشد اسمم را می خواند و دستبند را آماده می کند. بر خلاف زندانی های ديگر که ابا دارند از دستبند خوردن که مبادا کسی آنها را در دادگاه با دستبند ببيند –با آرامش – دستهايم را جلو می آورم که دستبند بزند، چرا که از دل ايمان آورده ام که در روزگاری که انديشه رابه زنجير می کشند و هر چراغ به دستی تا پستوی ذهنت را ميگردد مبادا انديشيده باشی . » زندان ،زنجير و دستبند نه وهنی به ساحت آدمی که معيار ارزش های اوست «. به سمت اتوبوس روانه می شويم . وارد اتوبوس که می شوم بی اختيار در بين همه زندانيان که در چشم های تک تکشان موجی از نگرانی ديده می شود به دنبال فرزاد می گردم . چهره ای آشنا با لبخند همراهيم می کند ، نگاهش آرامم می کند و با آرامش روی صندلی اتوبوس می نشينم تا دادگاه .

در سالن دادگاه آغوش گرم و نگاههای محبت آميز خواهر و پدرم پذيرای ماست. پدرم سعی می‌کند نگرانی و غمش را با لبخند بپوشاند. قلب بزرگش فرياد رس است و سرگردانی و ترس در پناهش به شجاعت می گرايد و در آن لحظه کوتاه می‌خواهد اين شجاعت را با تمام وجودش انتقال دهد گرم در آغوشم می کشد و در گوشم آرام می گويد » محکم باش » و من خوب می دانم که در دلش هزار آشوب است از برگزار شدن يا نشدن دادگاه ، چرا که اين ششمين بار است که در اين سالن ها انتظار برگزاری دادگاه ما را کشيده ودر طول مدت اين يک سال سهمش از اين انتظار و ميراث محنت جفاکاران برايش از دست دادن بينايی چشمش بوده است.

به سمت اتاق قاضی می رويم ، منشی اعلام ميکند تا آمدن کارشناس پرونده بايد منتظر بمانيد و ما در سالن دادگاه می‌نشينيم . بعد از مدتی بازجو‌ها را می بينم. با ديدنشان تمام صحنه های بازجويی ، تمامی فشارها ؛ وتوهين ها ، شکنجه ها و روزهای انفرادی گويی دوباره برايم تکرار می شوند و عين صفحه‌ی سينما در برابر چشمانم به نمايش در می آيند: چهره تکيده ورنجور فرزاد باصدای گرفته که بعد از ضرب وشتم پيش من آورده بودندش جلوی چشمانم می آيد و حسی از کينه ونفرت بر من مستولی می‌شود . ياد روز ملاقاتی می‌افتم که بعد از داد و بيدادهای بازجو بر سر پدرم ، من و فرزاد فهميديم بر اثرفشارهايی که در دادگاه بر پدرم آمده بينايی يک چشمش را از دست داده و در آن لحظه تسلای اين غم تنها اين بيت بود که فرزاد به زبان ترکی خطاب به بازجو گفت » سن اگر زور دميرسن ميلتمی خوار اديسن / گون لگر صفحه لگر چونر مجبور اولارسان گدسن » که اين جفاهای رفته برای نشستن در مقابل قاضی محکمم می کنند . دادگاه با حضور نماينده دادستان ، و بازجوهای اطلاعات برگزار می شود . کيفرخواست خوانده می شود . اتهامات محاربه و تبليغ عليه نظام … در مقابل اين اتهامات اجازه دفاع از ما سلب می‌شود .در مقابل دفاعيات فرزاد که من در مراحل بازجويی شکنجه شدم ، مرا مورد ضرب وشتم قرار دادند ، قاضی آثار شکنجه را می خواهد ! و اين در حالی است که يک سال از بازداشت ما می گذرد. در طول يک سال هر زخمی التيام می يابد الا زخم روح ! اما کيست که آن را بشنود يا ببيند؟! در مقابل اعتراض ما قاضی جواب داد مشت و لگد که شکنجه محسوب نمی‌شود. دروغ می گوييد!شما منافقها همه اينطوری هستيد! اين چنين بود که قاضی، قضاوت نکرده رای صادر می کرد و اين به يقينت می رساند که در وجدان قاضی تنها تصويری از دغدغه عدالت کشيده شده است . بازجو ها هم درعين نمايش قدرت نه تنها از جانب خود بلکه از جانب تمامی همکارانشان ادعا کردند که هيچگونه شکنجه و هيچ ضرب وشتمی در بازداشتگاه صورت نمی گيرد … داگاه تمام می شود و قاضی اعلام می کند که تا هفته آينده حکم صادر می شود . می دانيم همه چيز از پيش روشن است و حساب شده و پرده در لحظه ی معلوم فرو خواهد افتاد . تنها چيزی که راضيمان می کند اينست که بلاخره بعد از يک سال دادگاه تشکيل شد!

۲۰/۱۰/۸۸ درست ۱۵ روز از روز دادگاهی می گذرد ، دوباره اعزام می شويم به دادگاه برای ابلاغ حکم . پله های دادگاه را برای چهارمين بارو شايد آخرين بار بالا می رويم . تنها چند دقيقه بعد ، از حکمی که تمامی زندگيم را تحت الشعاع قرار خواهد داد با خبر می شويم در اتاق منشی به انتظار خواندن حکم می نشينيم. در نا باوری تمام منشی اجازه خواندن حکم را به ما نمی دهد وبه ما می گويد امضا کنيد!! در حالی که نه تنها بايد حکم برايمان خوانده شود بلکه رو نوشتی از حکم هم بايد در اختيارمان قرار بگيرد که در مقابل اصرار من و فرزاد برای خواندن حکم با توهين های مدير دفتر و توهينهای مامور زندان روبه رو می شويم . منشی می گويد حکمتان ۵ سال رندان با تبعيد به رجايی شهر است ديگر می خواهيد چه بدانيد ؟! با شنيدن حکم بی اختيار ياد روزی می افتم که در اعتراض به اتهام محاربه به بازجو، جوابم را چنين داد: فوقش ۵ سال می گيری!

موقع برگشتن از پنجره اتوبوس مناظر اطرافم را می نگرم ، دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در کشم . هر نغمه هر چشمه هر پرتو ، هر قله ، هر درخت و هرانسان را وهمه اين مناظر راتنها به چشم بايد نگاه کنم . در طول مسير برگشت صحنه دادگاه ، مراحل قضاوت ،و حکمی که ناعادلانه داده شده بود می انديشيدم ، قاضی که می خواست نشان دهد در عدالتش شائبه‌ای نيست در آن لحظه انسانيت را محکوم می کرد .

آقای مقيسه ای! رئيس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب! همانطور که در روز دادگاه خطاب به شما گفتم ، باز گفته خود را تکرار ميکنم ، حال که شما در مسند قضاوت نشسته ايد و بنا به گفته خودتان بنا به قانون اسلام قضاوت می کنيد داوری در پس اين روزها و شب ها نشسته است .بی ردای شما قاضيان که ذاتش درايت و انصاف است و هيئتش زمان و اعمال همه ما تا جاودان جاويدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد و وقتی که با قضاوت شما شاهين ترازويی که بايد نماد عدالت و انصاف و برابری باشد به سمت کفه ی بازجويان و وزارت اطلاعات خم شد . برای من اين نابرابری و بی عدالتی تنها تسلای عشقی بود که شاهين ترازو را به جانب کفه فردا خم می ، فردايی که حتی انديشيدن به عدالت دست نايافته اش زيبا می نماياندش. فردايی که گرمای آفتاب عشق و اميد و عدالت و برابری را احساس می کنيم . زندان و زنجير و شکنجه به افسانه ها خواهد پيوست و برقی که در چشمان يک اعدامی خواهد درخشيد اميد نام دارد . اگر چه با حکمی که شما داده ايد تا ۵ سال آينده من و برادرم را به بند می کشيد ولی من فتح نامه های زمانمان را تقرير خواهم کرد . اگرچه اين فتح نامه با خواندن نوشته شود يا در قالب سکوت .

روی سخنم با بازجويان وزارت اطلاعات است .هيچ وقت اولين روز بازجويی های مستمر و عذاب آور را فراموش نکرده و نخواهم کرد . يادتان است که در روز اول به من گفتيد يک بار در تمام زندگيت به وزارت اطلاعات کشوری که در آن زندگی می کنی اعتماد کن ومن اکنون از شما اين سوال را دارم، از کدام اعتماد سخن می گوييد ؟ از يک سال بلا تکليفی ؟ از سه ماه انفرادی ؟ از ضرب و شتم خود و برادرم؟ از ۵ ساعت بازجويی از مادر بيمار و سالخورده ام در دادگاه؟ يا از ۱۰ سال حکم با تبعيد به رجايی شهر؟ ار کدام اعتماد حرف می زنيد؟ و من بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشم به هيچ کدام از حرف های شما اعتماد نکرده و نمی کنم .

آقای کارشناس! وقتی که شما از دخترتان برايم حرف می زديد که دخترتان هم سن و سال من است در آن لحظه من نه به خودم که به تمامی دختران و پسران سرزمينم می انديشيدم که » باتلاق تقدير بی ترحم در پيش و دشنام پدران خسته در پشت و هيچ از اميد و فردا در مشت » و سهمشان از زندگی هجمه ی طوفانی است که بی محابا گل زيبای زندگيشان را بدون آنکه بشکفد پر پر می کند و وقتی سه ماه مرا در سلول های انفرادی ۲۰۹ نگه داشتی تا مرا در برابر تنهايی به زانو در بياوری و در آن لحظه ی به ظاهر تنها، من با ياد و خاطره کسانی می زيستم که که عاشق ترين زندگان بودند » و نه به خاطر همه انسانها که به خاطر نوزاد دشمنشان شايد به خاک افتاده اند » و با تارهای قلب پرشور و پر تپششان آهنگ زندگی برای همه نسل ها نواخته اند .

جناب بازجو! شما می دانستيد دندان برای تبسم نيز هست، اما تنها بر دريديد.

ياران دبستانيم با شما سخن می گويم ، شما هايی که از فاجعه آگاه هستيد و غم نامه مرا پيشاپيش حرف به حرف باز می شناسيد . اکنون که قرار است زندگی تا پنج سال آينده زير سنگ چين ديوارهای زندان برايم سرود بخواند با شما سخن می گويم . اکنون من منظر جهان را تنها از رخنه حصارهای بی عدالتی و ظلم می بينم و سهمم از زمين خدا سيم های خاردار و تپه های اوين و آسمان زندانی شده با سيم های خاردار است . و اين موج سنگين زمان است که بر من می گذرد . من با شما سخن می گويم . با اين همه از ياد مبريم که » ما انسان را رعايت کرده ايم وعشق را.»

آی هم کلاسی ها! ما نه تفنگ داريم نه چماق. ما تنها دلی کوچک داشتيم و عشق. عشق به انسانيت، عشق به بهاری که امسال برای دومين بار از پشت ديوارهای سرد اوين می گذرانمش.

در من فرياد زيستن است و می دانم فرياد من بی جواب نمی ماند . قلب های پاک شما جواب فرياد من است روزی چنان بر خواهيم آمد که تمام شهر حضور ما را در خواهند يافت.

روزی آزادی سرودی خواهد خواند
طولانی تر از هر غزل و ماندنی تر از ترانه…
روزی اينهمه زنجير ، زندان و شکنجه
فرزندی خواهد زاد
فرزندی به نام آزادی

شبنم مددزاده
بند نسوان زندان اوين
بهار۸۹

ترجمه شعر ترکی : تو اگر زور می گويی و ملت مرا خوار می کنی / روزی خورشيد طلوع خواهد کرد و صفحه بر خواهد گشت و در آن روز مجبور می شوی بروی

سفر کاسپین ماکان به اسراییل و واکنش مبصر های خود خوانده

من کاسپین ماکان را نمی شناسم. در واقع همان گونه او را می شناسم که هر کسی این روزها در رابطه با ندا او را می شناسد. هیچ اهمیتی هم ندارد که او کیست و چه انگیزه ای در سر می تواند داشته باشد. اما این را می دانم که او خود می خواهد عضوی از جنبش سبز باشد و این حق اوست، همان گونه که حق شماست و من، اگر بخواهیم بخشی از آن باشیم. نمی دانم که او، این گونه که این روزها برخی به او نسبت می دهند، آدم خودبزرگ بینی هست یا نه، قصد استفاده ابزاری از نام ندا را دارد یا نه. این را نمی دانم و در ذهن او نیز ننشسته ام. اما این را می دانم که زندگیش دگرگون شده است و همه چیزش را بدون آن که بخواهد، از دست داده است. اکنون نیز در توان خود برای افشای حکومت اسلامی و در راستای جنبش سبز کار کرده است. آدم پخته سیاسی به نظر نمی آید و ایراد گرفتن بر او نیز آسان است. من در همان چارچوبی برای او آزادی سخن و عمل قایلم که برای خود.

جنبش سبز رهبر کاریسماتیک ندارد، چون یک جنبش نیرومند مدنی است و نیازی به چوپان و فقیه عالیقدر و خدایگان ندارد. از سوی دیگر، جنبش سبز استراتژی روشن و ستاد هماهنگی ندارد و این نقطه ضعفی است که مدتی است آشکار شده است. یرخی این را با رهبری کاریسماتیک اشتباه گرفته اند و گمان می برند که این خوب و مثبت است. در حالی که نیست. نبود یک جبهه مشترک سیاسی که راه را نشان دهد و چارچوب جنبش سبز را ترسیم کند، یک ضعف بزرگ جنبش است. ار دید من، جمله میرحسین موسوی که گفت هر کسی خودش رهبر است و سرباز، با برداشت من هر دو زمینه بالا را می رساند؛ هم نکته منفی آن و هم مثبت.

حال دست کم به خاطر ضعف فرهنگ سیاسی دمکراتیک در ایران این روزها سبب شده است که برخی مبصر خود خوانده شوند و صلاح و مصلحت جنبش سبز را بهتر از همه بدانند. اگر نگاهی به همه این حمله هایی که به کاسپین ماکان می شود، بیاندازیم، می بینیم که همه آنها از دیدگاهی انجام می شوند که شباهت عجیبی به دیدگاه حکومت اسلامی دارد و در اینجاست که استبدادزدگی خود را نشان می دهد.

می گویند که کاسپین ماکان نماینده جنبش سبز نیست. انگار کسی گفته بود که هست. او همان گونه نماینده جنبش سبز هست که شما و من و همان گونه نیست که شما و من. آیا بیان چنین جمله ای سخیف نیست و آیا نمی توان شما را مبصر خود خوانده خواند؟ ار همین دیدگاه پرسشی که طرح می گردد این است: مشکل شما با اسراییل چیست؟ رفتن به اسراییل و دیدار با رییس جمهور آنجا چه اشکالی دارد و در اساس به شما چه ربطی دارد؟ سید ابراهیم نبوی و مسیح علی نژاد و دیگران کمی برای ما زمینه های فکری خود را باز کنند تا ما بدانیم که مشکل آنها با اسراییل چیست تا بتوانیم دلیل این حمله های عجیب به کاسپین ماکان را بفهمیم. فرض بفرمایید که شما به عنوان رییس جمهور ایران از سوی مردم انتخاب شده اید و اکنون باید سیاست خارجی ایران بر برابر کشورهای منطقه و از جمله اسراییل را ترسیم کنید. برای ما که شما را برگزیده ایم، بگویید که مشکل شما با اسراییل چیست و چرا. ببینیم آیا می توانید چهار خط بنویسید که جدا از آنچه باشد که حکومت اسلامی سی سال است که دارد به خورد مردم می دهد، در حالی که در سالهای جنگ قطعات یدکی هواپیماهای نظامی آمریکایی را از اسراییل دریافت می کرد و هم اکنون نیز از راه روتردام به آنجا نفت می فروشد؟

ابراهیم نبوی در نوشته اش می نویسد: » ندا آقاسلطان، شهید بزرگ جنبش سبز، قربانی بیرحمی حکومت در مقابل مردم است.» خوب، آقای نبوی، کسی بر شما تاکنون خرده گرفته است که چرا تلاش دارید جنبش سبز را اسلامی کنید و فرهنگ آخوندی را بر آن حاکم کنید؟ چه کسی به شما اجازه می دهد که ندا را شهید معرفی کنید؟ شهید یعنی چه؟ مگر جنبش سبز اسلامی است و برای یک حکومت اسلامی خوب مبارزه می کند؟

می بینید که شما نیز خالی از اشکال نیستید و به جز شما دیگرانی هم در جنبش سبز هستند و حکومت اسلامی را نمی خواهند. نمی خواهند دین در حکومت باشد و آن را شخصی می دانند. ولی برای شما و همه کسانی که حکومت اسلامی می خواهند، این آزدی بیان را قایل هستند و ایرادی به شما نمی گیرند و رای نهایی مردم را حکم قطعی می دانند و بس.

بازگردیم به اسراییل!

سیاست خارجی یک کشور بر اساس منافع ملی آن تعریف می شود (اگر عقل سالم بر آن حاکم باشد) و شاید ایران تنها کشوری باشد که این گونه نیست. ما چه مشکلی با اسراییل داریم؟ اسراییل کدام تهدید را بر علیه منافع ملی ایران ایجاد کرده است که ما با آن دشمن باشیم؟ مساله فلسطین بهانه ای بیش نیست و جالب اینجاست که ایران در این سی سال هیچ کمکی به فلسطینی ها نکرده است که کارساز باشد. اگر کسی باور نمی کند، از خود فلسطینی ها بپرسد و از رهبرانشان که بارها گفته اند که ایران نقش تخریبی دارد. یک حکومت ملی و انتخاب شده از سوی مردم که اعتماد به نفس ملی نیز داشته باشد، نیازی به این سروصداها و هوچی گری ها ندارد و می تواند سیاست خارجی خود را با اسراییل یا هر کشور دیگر بر اساس منافع ملی خود و تنها بر این اساس پایه ریزد.

اسراییل نیز درگیری های سیاسی خود را دارد که اتفاقا چقدر نیز شبیه درگیری های ماست. آنها نیز بنیادگراها و احمدی نژادها و جنتی های خود را دارند که در آن سو و با استدلال های مشابه آتش را داغ می کنند. تنها تفاوت در این است که در اسراییل دمکراسی حاکم است و همفکران احمدی نژادی مجبورند ظاهر بسیار چیزها را رعایت کنند. یک کاسه کردن همه جامعه اسراییل، سیاستمداران و گرایش های سیاسی موجود در آنجا تنها یا نشان گر بی سوادی و گنده گویی است و یا مصلحت اندیشی غیراخلاقی  و ریاکاری و فریب دوباره مردم ایران.

اگر کاسپین ماکان به جای شیمون پرز با بنیامین نتانیاهو نشسته بود، شاید می شد بر او خرده گرفت که البته آن هم نه به من مربوط است و نه به شما. کاسپین ماکان وزیر خارجه ایران نیست و همان گونه کاره ای نیست (یا هست) که من و شما و مسیح علی نژاد و سید ابراهیم نبوی و دیگران نیستیم (یا هستیم). به جای اشکال گیری بر کاسپین ماکان، شما ضعف سیاسی و ناآگاهی خود را آشکار می سازید که در باره موضوعی سخن می گویید که بر آن آگاهی ندارید و در باره اسراییل آنچه را تکرار می کنید که از زبان حکومت اسلامی شنیده اید.

به راستی مشکل آنهایی که به کاسپین ماکان حمله می کنند با اسراییل چیست؟ اینها به گونه ای سخن می گویند که گویا رفتن به اسراییل یک گناه کبیره است و اظهر من الشمس. به همین راحتی خط قرمزهای حکومت اسلامی را پذیرفته اید و نمی اندیشید. سید ابراهیم نبوی نوشته اش را این گونه تیتر زده است: «سفر کاسپین ماکان ربطی به سبزها ندارد.» در آنجا نیز با تکبر می گوید: «کاسپین ماکان یک فرد عادی و معمولی است.» یعنی چیزی بارش نیست و من این را تشخیص می دهم و من یک فرد عادی و معمولی نیستم و من می توانم تعیین کنم که چه کسی به جنبش سبز ربط دارد یا ندارد. آقای نبوی به اندازه کافی به زبان و ادبیات آشنا و از نبوغ کافی برخوردار هست (همان گونه که از کاریکاتورهای درجه یک او پیداست) که بداند چه می گوید. پس نمی توان به آسانی از آنچه که می گوید، گذشت.

هر گونه کاهش تشنج و گسترش دوستی میان مردم ایران و اسراییل و هر گامی که در این راستا باشد، به نفع مردم ایران و جنبش سبز است. این دیدگاه من است و اعتقاد دارم که شکستن توهم «هیولای اسراییل» و این دیوی که حکومت اسلامی برای حفظ خود برای مردم ایران ساخته است، کاری است درست و به سود جنبش مدنی مردم ایران. شجاعت نشان دهیم و این بت ها و این تابوهای ابلهانه را بشکنیم. کاهش تشنج میان ایران و اسراییل به سود ماست و اتفاقا به سود فلسطینی ها و اسراییلی هایی است که خواهان صلح هستند. گسترش تشنج به نفع احمدی نژاد و خامنه ای در این سو و حزب شاس و بنیادگراهای صهیونیست در اسراییل است. حساسیت ها نسبت به اسراییل را بشکنیم و به آنها همان گونه بنگریم که به دیگر کشورها. هر مشکلی هم با آنها داشته باشیم را نیز از راه درست و دیپلماتیک آن، با حکومت دمکراتیک و منتخب خودمان طرح کنیم. نگاهی به واکنش جهان و به ویژه به واکنش آمریکا نسبت به سیاست گسترش مجتمع های مسکونی یهودی نشین در بیت المقدس بیاندازید و کمی درس سیاست خارجی بگیرید. با ناسزاگویی و هوچی گری چیزی گیرمان نمی آید و همان گونه منزوی می شویم که حکومت اسلامی شده است. نگاهی به سیاست خارجی قطر، مصر، اردن، مراکش و غیره نسبت به اسراییل بیاندازید و کمتر سروصدا کنید.

اگر تلویزیون علی آباد بالا در اسراییل دوست داشت که مرا دعوت کند و با کدخدای ابرقو در آنجا ملاقات ترتیب دهد و من نیز تشخیص دهم که این کار به نفع جنبش سبز و برای کاهش تشنج میان ایران و اسراییل و افشای سیاست دروغین حکومت جهل اسلامی درست است، نه از شما، نه از ابراهیم نبوی یا مسیح علی نژاد و هر نیروی قدر قدرت دیگر اجازه نمی گیرم و آنچه را انجام می دهم که خود درست بدانم. همان گونه که اسکناس ها را با تمام نیرو شعار نویسی کردید، کاهش تشنج با اسراییل و هر کشور دیگری را تبلیغ کنید. این کار اخلاقی است و شهامت می خواهد. دشمنی با اسراییل به نفع مردم ایران نیست. آنقدر باید این را بگوییم تا پای بسیاری و از جمله مبصرهای خود خوانده بر زمین بیاید. اگر شهامت دارید، از ایرانیان بخواهید که به آنجا نیز در کنار دوبی و آنتالیا برای تفریح و گردشگری بروند.

در فرهنگ ایرانی چیزی است به نام «مصلحت گرایی». یعنی ما به درستی چیزی معتقد باشیم ولی بنا به «مصلحت هایی» آن را انجام ندهیم و یا آن را پنهانی انجام دهیم. بر عکس آن نیز صادق است. ما به نادرستی کار یا سخنی آگاه باشیم ولی بنا به «مصلحت هایی» آن را انجام دهیم و بگوییم. البته نام «مصلحت گرایی» را کسانی بر این کار نهاده اند که آن را درست و مثبت می  دانند. برگردان اسلامی و شیعی آن همان «تقیه» و دروغگویی است. من واژه های دیگری برایش دارم، چون «بی اخلاقی»، «بی پرنسیپی»، «نان را به نرخ روز خوردن»، «دورویی و ریاکاری» و غیره. این همان چیزی است که حکومت عدل اسلامی سی سال است دارد ترویج می دهد. در درون حکومت اسلامی و در خارج آن نیز پر است از کسانی که شب و روزشان را «مصلحت گرایی» تعیین می کند.

درود بر شکوه میرزادگی که چه بجا بر این «مصلحت اندیشی» مبصرهای خود خوانده انگشت گذاشته است.

می گویند کاسپین ماکان نماینده جنبش سبز نیست. انگار کسی گفته بود که هست. خیلی برای من عجیب بود که کسانی که خود را اتفاقا نماینده جنبش سبز می پندارند، از استدلال های حکومت اسلامی و ترفندهای آنها استفاده می کنند. چیزی را به میان می گذارند که نیست و سپس آن را نقد می کنند.

می گویند کاسپین ماکان نماینده خانواده ندا نیست. انگار کسی گفته بود که هست. و چه جالب که مادر و خواهر ندا این داستانی که مسیح علی نژاد به گونه ای غیراخلاقی و بی پرده به راه انداخت که «کاسپین نامزد ندا نبود» و «رابطه آنها تمام شده بود» و «من ایمیل از خواهر او دارم» و غیره، را به سرعت خواباندند و به روشنی گفتند که آنها با هم دوست (و یا نامزد) بودند. مادر ندا نیز شجاعت نشان داد و گفت که هر کسی به هر کجا که دوست دارد، می تواند برود یا نرود.

این سخن مادر ندا استدلال آنهایی که می گویند که کاسپین که خود در خارج است و جایش امن است، نباید این کار را می کرد که حکومت اسلامی بهانه به دستش بیافتد و داخلی ها را آزار دهد، را نیز بی اعتبار می کند. در میان همه استدلال هایی که در انتقاد به سفر کاسپین ماکان به اسراییل به میان آورده اند، شاید این یکی کمی قابل قبول می بود. اما با سخنان مادر ندا این استدلال نیز رنگ باخت و دیدیم که شجاعت داخلی ها بیشتر و اخلاقشان نیرومندتر است. مسیح علی نژاد تنها انشاء نوشته است و به گونه ای غیراخلاقی با واژه ها بازی کرده است. انتظار دارم که مسیح علی نژاد در همان جایی که کاسپین ماکان را با قاتل ندا مقایسه کرده است، برای این کار زشت از او عذرخواهی کند. نمی دانم چه واژه ای برای آنچه که نوشته است به کار برم. هر چه بگویم، در ذهن همه مصلحت گراها مشکل درست می کند. کاش در این نزدیکی ها می یود و به گفتگو می نشستیم. اما روش امنیتی ها و یا حتی آن چه که در فرهنگ ایرانی به آن «سبزی خرد کردن» می گویند، در نوشته اش روان است. حال بگویید که من گفته ام که او امنیتی است. نخیر نیست و من برای او ارزش قایل هستم وگرنه این چیزها را نمی نوشتم.

ببینید چه نوشته است: » ندا آقا سلطان  اینبار توسط  کسی که خودش را نامزد او معرفی کرده است،  کشته می شود. کاسپین ماکان دارد به پیشانی ندا گلوله شلیک می کند، تنها به این دلیل که در یک زمان کوتاه ندا به این مرد، تکیه کرده بود و سپس به هر دلیلی دیگر او را مرد زندگی خود نمی دانست و از او جدا شده بود.» یا اینجا: «هرگز قصد بی احترامی به ماکان را ندارم اما به عنوان یک زن اگر مردی را در موقع حیاتم نخواسته ام هرگز پس از مرگم هم رضا نخواهم بود که آن مرد از جنازه بی جان من بالا رود. به همان اندازه روحم از خیانت درد می گیرد که تنم از گلوله های ماموران مسلح در کف خیابان دردمند شده بود.»
چه واژگان زشتی و چه توهینی به کسی که نه تنها عزیزترینش را آن گونه از دست داده، اکنون باید آماج حملات این گونه باشد:

«من نماینده خانواده ندا نیستم اما این را خوب می دانم که دل مادر ندا این روزها از شلیک مکرر برخی از آدم های معمولی  به پیشانی کم اقبال دخترش،  رنجیده خاطر است. مادر ندا از کسانی که ندا را کشته اند تا کسانی که همچنان به کشتن روح او کمر بسته اند به یک اندازه دلگیر است.«

عجب! خوب است که مادر ندا آب پاکی بر دست مسیح علی نژاد ریخت.

یا اینجا را ببینید: «همه ما در زندگی مان مردان و زنانی را می شناسیم که رهگذران نیمه در زندگی خویش بسیار داشته اند. ماکان رهگذری  نیمه بود در زندگی ندا که باز هم تاکید می کنم بنا به هر دلیلی ندا دیگر او را نمی خواست . و حالا این پرسش مدام ذهن مرا مشغول کرده است که چرا باید یک انسان به خود اجازه دهد کسی را که روزی بر شانه او تکیه کرده بود و فردا دیگر آن شانه ها را تکیه گاه خود نمی دانست، تا این اندازه مورد بی احترامی قرار دهد که از نام  و نگاه زیبای ندا برای خود قبای شهرت بدوزد.  عکس های ندا امانتی بود در خلوت ماکان، آیا خیانت در امانت، کافی نیست تا انگیزه اصلی این روزهای کسی که قرار دیدار با رییس جمهور اسراییل می گذارد و از طرفی دیگر جنبش سبز ایران را به رسمیت نمی شناسد روشن شود؟«

خوب است که خواهر ندا نیز برایمان روشن کرد که ماکان رهگذر نیمه نبود و این حکومت اسلامی و قاتل ندا بود که آنها را جدا ساخت. برای این «سبزی خرد کردن ها» و بی احترامی به دیدگان و خرد ما که این انشای شما را خواندیم، بهتر است عذرخواهی کنید.

هزاران سال دیکتاتوری، نبود آزادی و ضعف مدنیت و اندیشه انسان آزاد و شهروندی در ایران و به ویژه سی سال حکومت جهل و خرافات و بی اخلاقی، بسیاری دیکتاتور کوچک پدید آورده است. تا اینجا شاید قابل قبول! ولی اگر کسی در آکسفورد و واشنگتن و لندن نشست و کماکان دیکتاتور کوچک ماند، دیگر نمی تواند انتظار داشته باشد که بر مصلحت اندیشی و مبصر بازی هایش کسی خرده نگیرد.

صد سال روز جهانی زن، روز زن سبز ایرانی

امروز روز جهانی زن است، 17 اسفند و 8 ماه مارس. یک صد سال پیش در سال 1910، کلارا تستکین (Clara Zetkin) که یک زن سوسیالیست آلمانی و از رهبران جنبش بین المللی زنان بود، در کنفرانسی در کپنهاگ پیشنهاد کرد که این روز به نام “روز جهانی زنان” شناخته شود. رهبران و جنبش های گوناگون سیاسی و اجتماعی هم از آن پس از دیدگاه خود این روز را روز زن خواندند و از آن سال به بعد این روز، نماد جنبش برابری حقوق زن و مرد در جهان شناخته می شود. در 8 مارس سال 1857 زنان کارخانه های نساجی در نیویورک در اعتراض به کار سنگین در شرایط غیرانسانی، دستمزد پایین و نابرابر و فشار دوگانه دست به یک راهپیمایی زدند. پلیس به این راهپیمایی حمله کرد و در تیراندازی زنان زیادی کشته و زخمی شدند. ریشه این روز به این مناسبت است.

سه روز پیش، اتحادیه اروپا آمار درآمد زنان برای کار در مقایسه با مردان در کشورهای اتحادیه اروپا را چند روز پیش منتشر کرد. این آمار چنان جالب است که آن را در این نوشته که البته ویژه 8 مارس است، می آورم. برابر این آمار، میانگین درآمد زنان در 27 کشور عضو اتحادیه اروپا 18% کمتر از درآمد مردان است. کمیسیون حقوقی اتحادیه اروپا می  گوید که این میانگین فاصله در پانزده سال گذشته تغییری نکرده است. این آمار درآمد زنان و مردان در تمام زمینه ها را، بدون توجه به کار برابر نشان می دهد.

آلمان آمدگاه تقریبا همگی اندیشه ها و جنبش های بزرگ برابری اجتماعی بوده است و یا دست کم نقش مهمی در آنها بازی کرده است؛ چه اندیشه چپ مارکسیستی، چه جنبش بزرگ برای صلح جهانی، جنبش دانشجویی 68، جنبش حفظ محیط زیست و یا جنبش برابری زنان. حال جالب است که برابر این آمار در زمینه برابری درآمد زنان و مردان، آلمان در میان عقب مانده هاست. در آلمان زنان 23/8% کمتر از مردان درآمد دارند. این روزها این آمار در جامعه آلمان بحث فراوانی را برانگیخته است. تنها استونی (30/3%)، جمهوری چک (26/2%)، اتریش ( 25/5%)  و هلند (23/6%) از آلمان عقب تر هستند.

رتبه نخست را (باورتان نمی شود) ایتالیا دارد. در ایتالیا این فاصله 4/9% است و این تمام کلیشه ها در باره «جنوبی ها»ی کاتولیک را به هم می ریزد. رتبه های دیگر را نیز جنوبی ها و شرقی ها دارند: اسلونی (8/5%)، رومانی و بلغارستان (9%) و مالت و پرتغال (9/2%).

از سوی دیگر این آمار نشان گر این نیز هست که این تنها مذهب نیست که مانع جدی در برابر برابری زنان و مردان است بلکه ساختارهای نظام مردسالاری پیچیده تر از آنی هستند که تنها بتوان با مذهب آن را توضیح داد. مذهب تنها بخشی از فرهنگ روبنایی جامعه است و معمولا خود را با آن تطبیق می دهد و نه برعکس. هر چند که مذهب نیز (پس از تطبیق خود با فرهنگ ملی) نقش خود را بازی می کند.

شاید هنوز 40 سال نشود که در آلمان (غربی) زنان برای کار در خارج از خانه نیاز به اجازه کتبی شوهر داشتند. بیست سال پیش خود شاهد بودم که در همین آلمان یک مادر برای باز کردن حساب بانکی برای فرزند خود، به اجازه کتبی شوهر نیاز داشت. از این نمونه ها بسیار می توان آورد و ببینید چه تغییراتی در این زمان کوتاه ایجاد شده است و کماکان راه دراز است.

خانم ویویان ردینگ، مدیر کمیسیون حقوقی اتحادیه اروپا که خود از لوکزامبورگ است، می گوید که اگر آلمان به برابری درآمد زن و مرد دست یابد، درآمد ناخالص سرانه آن 30% افزایش خواهد یافت. از این رو برابری درآمد زن و مرد چیزی تزیینی نیست که تنها ویژه کشورهای ثروتمند (که آلمان یکی از آنهاست) باشد، بلکه برابری درآمد زنان و مردان موتور رشد اقتصادی نیز هست.

این بحث از دید من بسیار به درد جامعه ایران می خورد که اکنون درگیر جنبش بزرگ اجتماعی است که جنبش سبز بخشی از آن است. زنان ایران که اکنون 60% دانشجویان را تشکیل می دهند، در بازار کار نقش پایینی دارند (که البته رو به رشد است). متاسفانه دسترسی به آمار قابل اعتماد ندارم. اما آنچه که با چشم بدون عینک قابل دید است، این است که بسیاری از زنان ایرانی پس از تحصیلات دانشگاهی یا بیکار می مانند و یا به کارهای پست تر از دانش خود می پردازند. ازدواج و به دنیا آمدن نخستین بچه نیز نقش طبیعت را در بیرون راندن زنان از بازار کار بازی می کند. ساختارهای جامعه و فرهنگ عمومی کار زنان را یا بد می دانند و یا چیزی تزیینی، که اگر هم نباشد به جایی برنمی خورد. هر چند که این نگرش نیز در حال تحول است.

درآمد برابر برای کار برابر تنها بخش کوچکی از حقوق اجتماعی زنان است. مبارزه زنان برای برابری اجتماعی بخشی از حقوق بشر است و از این رو تنها ویژه زنان نیست. برای من همیشه جالب بوده که بسیاری از مردان وانمود می کنند که مبارزه زنان تنها ویژه زنان است و به آنها برنمی گردد. در حالی که کسی که به گونه جدی خواستار حقوق بشر و اجرای منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد باشد، باید خود را در جنبش زنان نیز سهیم بداند. روز 8 مارس را تنها به زنان تبریک نمی گویند، بلکه این روز به همه انسان های برابری خواه تعلق دارد. آن زنان مرتجع که در مجلس جمهوری اسلامی نشسته اند، شایسته تبریک و هیچ چیز نیستند. آن پدران و شوهران و برادرانی که افکار خود را از اندیشه های واپس گرایانه و سنتی پاک ساخته و از زنان پیرامون خود برای رشد و ایفای نقش در اجتماع حمایت کرده اند و می کنند، بخشی از جنبش زنان هستند و روز 8 مارس روز آنها نیز هست. این که اکنون زنان ایرانی با مبارزه بر علیه جهل حاکم چنین جایگاه اجتماعی را یافته اند، در گام نخست دستاورد خود آنها و سپس دستاورد آن پدران، شوهران، برادران و دیگر مردانی است که به آنها یاری رسانده اند و یا دست کم مانع آنها نشده اند.

حکومت اسلامی تلاش دارد یک روز قلابی را در تقویم هجری قمری به نام تولد فاطمه زهرا به جای روز جهانی زن جا زند. بهانه این است که گویا ما زن نمونه اسلامی خود را داریم. در این مورد در گذشته نیز در اینجا نوشته بودم. من که هر چه گشته ام، به جز چرندیات آخوندی چیزی که از دید تاریخی قابل توجه باشد در زندگی او نیافته ام که بشود آن را امروز، در سده بیست و یکم، مورد توجه قرار داد. تقصیر او نیز نیست که آخوندهای دین فروش زندگی بسیار کوتاه او را بازیچه منافع مادی امروزی خود قرار داده اند. به هر رو، در زندگی دختربچه ای که در کودکی در 9 سالگی در بیابان حجاز شوهر کرد و تا 18 سالگی سه بچه به دنیا آورد و سپس نیز درگذشت، چه مورد قابل توجهی می تواند سرمشق باشد، به جز آن که امروز از فرهنگی که دختربچه را مورد سوءاستفاده جنسی قرار می دهد، ابراز تنفر کنیم؟ آخوندها که روز و شب از مظلومیت فاطمه زهرا سخن می رانند، هنوز برای ما نیز توضیح نداده اند که در پهلوی انسان کدام ارگان وجود دارد که با شکستن آن انسانی بمیرد.

به هر رو، این روزا لوکزامبورگ آلمانی است که می تواند سرمشق قرار گیرد که 90 سال پیش گفت: آزادی یعنی آزادی دگراندیشان. او می تواند کماکان سرمشق باشد، چون سخنش هنوز تازه است و کاربرد دارد. نیازی به بازگشت به تاریخ پر گردوغبار نداریم. همین زنان سبز ایرانی، همین دختران گمنام که 60% از دانشگاه های ایران را گرفته اند، همین هایی که در این روزها در خیابان ها در ردیف نخست جنبش سبز هستند؛ این همه نویسنده و شاعر، این همه زن تحصیل کرده و باسواد، همین شیرین عبادی و همین شادی صدر و همه این روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان و فعالان اجتماعی زن که در زندان و بیرون آن هستند، اینها خود سرمشق هستند و از آنها بپرسید که سرمشق آنها چه کسانی بوده اند.

کسی که دیگری را سرکوب می کند، خود نمی تواند آزاد باشد. این سخن را از مارکس گرفته و برگردانده ام که گفته بود: «ملت هایی که ملت های دیگر را سرکوب می کنند، خود نمی توانند آزاد باشند.» از این روست که جنبش برابری زنان به مردان آزاداندیش نیز تعلق دارد و بخشی از جنبش برای آزادی و دمکراسی و برابری اجتماعی است.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

–   روز جهانی زن، 8 مارس است

تایید حکم اعدام برای محمد امین ولیان به جرم پرتاب سنگ

سال ها پیش در جریان انتفاضه فلسطینی ها تلویزیون BBC عکسی را از یک سرباز اسراییلی پخش کرد که در آن سرباز با قنداق تفنگش بر روی دست جوان فلسطینی می کوبید که سنگ پرتاب کرده بود. این عکس (در کنار چند عکس و فیلم دیگر) در جهان موج اعتراض بر علیه اسراییل را برانگیخت و اسراییلی ها دست کم از دید اخلاقی مبارزه با انتفاضه را باختند.

اکنون می بینیم که حکومت اسلامی بر اساس حکم شرعی آیت الله ابوالقاسم مکارم شیرازی (که انحصار واردات شکر کشور را به دست خود گرفته است)، محمد امین ولیان، دانشجوی 20 ساله دامغانی را به جرم داشتن سنگ در دست (و یا به بیانی پرتاب سنگ) به اعدام محکوم کرده است. مقایسه آشکار است و تفسیر بی نیاز. به آنچه که که سایت هرانا نوشته است، چیزی نمی توان افزود:

پانوشت:

دفتر آیت الله مکارم شیرازی ارتباط این حکم با فتوای مکارم شیرازی را تکذیب کرده و بیان داشته که این حکم هیچ ارتباطی به مکارم شیرازی ندارد.

خبرگزاری هرانا – حکم اعدام یکی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه دامغان تایید شد.

به گزارش  ندای سبز آزادی، در پرونده محمد امین ولیان، به سخنان آیت‌الله مکارم شیرازی در خصوص محارب بودن حرمت‌شکنان روز عاشورا استناد شده است و این سخنان به عنوان یک فتوای شرعی تلقی گشته و بر اساس آن حکم اعدام صادر گشته است و در دادگاه تجدید نظر تایید شده و هر لحظه امکان اجرای آن وجود دارد.

دادستانی انقلاب طی اطلاعیه‌ای تأیید حکم اعدام این جوان ۲۰ ساله در دادگاه تجدید نظر را اعلام کرد.

محمدامین ولیان، عضو فعال انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه دامغان و ستاد انتخاباتی دانشجویی میرحسین موسوی در این شهر، برآمده از خانواده‌ای مذهبی است، همواره مواضعی در چارچوب قانون اتخاذ کرده است و هیچ‌گونه وابستگی فکری و تشکیلاتی به گروه‌های معاند نظام و تشکل‌های غیرقانونی ندارد و تنها با اتهام در دست داشتن سنگ در روز عاشورا بازداشت شده است.

گفتنی است چند روز پیش از بازداشت محمدامین ولیان، شبنامه‌ای مبنی بر شرکت او در تظاهرات اعتراض‌آمیز روز عاشورا در تهران توسط طیفی از دانشجویان افراطی وابسته به بسیج دانشجویی در دانشگاه پخش شد که طی آن خواهان برخورد جدی نیروهای امنیتی و مسئولین دانشگاه با وی شده بودند. پس از انتشار این شبنامه محمدامین ولیان بازداشت و به تهران منتقل شد و در دادگاه متهمان روز عاشورا به محاربه و افساد فی‌الارض متهم گشت.

جالب اینجاست که مظلومیت او چنان آشکار بوده‌است که پس از محکومیت او به اعدام، همان دانشجوی بسیجی که مطالب شبنامه را تنظیم و او را معرفی کرده دچار عذاب وجدان شده و برای درخواست لغو حکم اعدام او اقدام به گردآوری امضا از دانشجویان دانشگاه خود کرده است. ریاست دادگاه محمدامین ولیان را قاضی صلواتی برعهده داشت و او را به محاربه، افساد فی‌الارض، اجتماع و تبانی جهت انجام جرائم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و توهین به مقامات ارشد نظام متهم کرد.

بنا به گزارش خبرگزاری ایسنا محمدامین ولیان در جلسه دادگاه خود گفت: «من وقتی در زندان بودم در تلویزیون دیدم که سران بزرگ اصلاحات در این دادگاه ایستاده‌اند.» مطلبی که حاکی از تحت فشار قرار دادن وی و دادن اخبار دروغ و کذب توسط بازجویان به او است. گفتنی است در این دادگاه امین ولیان هیچ یک از اتهامات را نپذیرفت و حتی نماینده دادستان در پاسخ به ولیان و وکیل تسخیری وی که اتهام محاربه و افساد فی‌الارض را رد کردند، به طور غیرمستقیم از ایراد این اتهام به این فعال دانشجویی دانشگاه دامغان عقب‌نشینی کرد و گفت: «در باب محاربه اختلاف نظر زیادی وجود دارد که این موضوع جای بررسی دارد و تصمیم با ریاست دادگاه است».

همچنین گفتنی است در این دادگاه در مورد بیانیه‌های انجمن اسلامی دانشگاه دامغان و دفتر تحکیم وحدت و همچنین برگزاری مناظره انتخاباتی بین مصطفی تاج‌زاده و اسماعیل گرامی مقدم به وی اتهاماتی وارد شد. ولیان در جریان دادگاه فقط پذیرفت که در تظاهرات برای دفاع از خود و به دلیل عصبانیت ناشی از اقدامات وحشیانه نیروهای نظامی و لباس شخصی در سه مرحله سنگ پرتاب کرده است، اما این سنگ‌ها به کسی آسیب نزده است و از دادگاه خواست که بررسی کنند که چرا احساسات و نارضایتی او به این شکل بروز کرده است.

او همچنین اعلام کرد که در راهپیمایی‌ها شعار “مرگ بر دیکتاتور” سر داده است. محمدامین ولیان از روز بازداشتش تاکنون هیچ‌گونه ملاقاتی با خانواده و امکان انتخاب وکیل تعیینی و ملاقات با وی نداشته است و مستقیما از سلول انفرادی در بازداشتگاه‌های نامعلوم اطلاعات سپاه به دادگاه منتقل شده است.

رهبران نامرئی جنبش سبز و جهل حاکم

دیکتاتورها احمق هستند، به ویژه آن هنگام که گمان می برند که این سخن تنها در باره دیگر دیکتاتورها درست است و نه در باره آنها.

حکومتیان جهل آخوندی، این روزها دیگر هر کسی را که می شناسند، دستگیر می کنند. برخی می گویند که میان سپاه و وزارت اطلاعات اختلاف افتاده و سپاه، وزارت اطلاعات را به بی عرضگی متهم می کند. اکنون گویا وزارت اطلاعات هم با دستگیری این و آن می خواهد نشان دهد که بی عرضه نیست. حتی ابراهیم یزدی را که همیشه در تلاش بود راهی میانی و مسالمت جویانه میان درگیری های بی شمار حکومت اسلام و دنیای متمدن بیاید، را نیز گرفته اند و بسیار دیگران که من تاکنون نامشان را نیز نشنیده بوذم. به گفته ای تا هفته پیش 1100 نفر و حال شاید باز هم بیشتر را دستگیر کرده اند. از این همه که گرفته اند، بسیاری از مسئولان همین نظام بوده اند. از سخنگوی دولت خاتمی گرفته تا شمس الواعظین و این وزیر سابق و آن روزنامه نگار و فعال سیاسی و دانشگاهی. در برخی موارد به سراغ زندانی سیاسی دوران شاهنشاهی نیز رفته اند. دیگر علی می ماند و حوضش!

و روشن است که این کار در راستای تلاش آنها برای مهار جنبش سبز است و از دید آنها دستگیری «رهبران» یعنی خوابیدن جنبش.

اما تاثیر این دستگیری ها بر جنبش سبز چه بوده است؟ آیا قبول دارید که هیچ؟ نگاهی که از پنجره به بیرون می اندازیم، می بینیم که این دستگیری ها هیچ گونه تاثیر بازدارنده، خردکننده و یا حتی آرام کننده بر این جنبش نداشته است. بلکه در روز عاشورا دیدیم که جنبش تندروتر نیز شد و چهره ای نوین از خود نشان داد. چرا این گونه است؟ گمان کنم این پرسشی است که این روزها حکومتیان در جستجوی پاسخی برای آن هستند. مگر می شود 1100 نفر از دید آنها رهبر و فعال سیاسی را بگیرند و جنبش هیچ تکانی نخورد؟ کماکان همه فعالیت ها همان گونه هماهنگ و سازمان یافته پیش می روند و همه به گونه ای هماهنگ عمل می کنند که انگار ارتشی است در میدان، با یک ستاد فرماندهی! و همین است که اکنون حکومتیان وامانده و ندانم کار، به دنبال این ستاد می گردند و می روند سراغ هر کسی که می شناسند. ولی این ستاد نامرئی است، قابل رویت نیست. چون اصلا وجود خارجی ندارد.

نخستین نتیجه ای که می شود گرفت، همانی است که گویا سپاه گفته است. البته در اینجا این تنها وزارت اطلاعات نیست که بی عرضه است. بلکه همه حکومت اسلامی است که جاهل و نادان است و حتی از راستای حفظ خود نیز کارهای نابخردانه انجام می دهد. آقایان اکنون با این دستگیری ها نشان داده اند که به راستی نادان هستند. پس از آن عاشورای خونین چیزی به مفز آقایان نرسید به جز این که هر آن کس که هست را بگیرند. ندیدند که در روز عاشورا چیزی روی داد که از دید کیفی با جنبش سبز تا آن روز تفاوت داشت. در این روز این مردم بودند که دست به تهاجمی کوچک زدند و اجازه ندادند که اوباش آنها را چون روزهای گدشته کتک بزنند. این حرکت از سوی مردم جدید بود و دیدیم که به چه آسانی نیروهای سرکوب در هم ریختند. حکومت این را نفهمید که این کارها تنها باعث رادیکالیزه شدن جنبش می شود و در این مسیر حکومت نمی تواند برنده باشد. حال این همه را دستگیر کرده اند و ذره ای از تحرک جنبش سبز کاسته نشده است. چرا؟ آیا هنوز رهبران اصلی را نیافته اند؟

حال که دیده اند که سرکوبشان پیش نمی رود، گمان می کنند که خوب سرکوب نکرده اند و حال از چین ماشین سرکوب آب پاش و اسیدپاش وارد کرده اند. اوج جهل و نابخردی!

جنبش سبز یک جنبش مدنی است و بر پایه خواست های روشن مدنی حرکت می کند. هر چند که من در باره میزان پختگی مدنی جنبش سبز همیشه تردید داشته ام، اما تردیدهای من روز به روز کم رنگ تر می شوند و هر روز با حرکت های حدید، به گونه ای مثبت غافلگیر می شوم.  به هر رو، یک جنبش مدنی بر پایه یک آگاهی عمومی و یک درک مشترک خودساخته حرکت می کند و نه بر اساس یک برنامه سیاسی از پیش تعیین شده از سوی یک حزب و یا یک رهبر کاریسماتیک (که البته می تواند آن را هم داشته باشد). این یک تفاوت جدی میان این جنبش و انقلاب سال 57 است.

اهداف یک جنبش مدنی درازمدت و گسترده است. در اروپا از این گونه جنبش های مدنی در دهه های پیش بسیار داشته ایم، چون جنبش زنان، جنبش حفظ محیط زیست، جنبش علیه انرژی هسته ای، جنبش علیه نظامی گری در دوران جنگ سرد و استقرار موشک های برد متوسط آمریکایی در اروپا و غیره. همه اینها ده، بیست سال زمان داشته اند تا به درکی کمابیش یگانه و مشترک دست یابند و اهداف خود را بر آن پایه اساس گذارند. دستاوردهای بزرگشان را نیز امروز می شود در جامعه و در قانون های کشورهای مختلف دید.

جنبش سبز نیز یک جنبش مدنی است که البته ارایه یک تعریف همه جانبه برای آن جرات می خواهد، چرا که خطر آن می رود که جنبه ای و پهنه ای را از قلم بیاندازی. اما من تلاش می کنم تا آنجا که می شود، جنبه های گوناگون آن را بیاورم. باشد که دیگران نیز آن را تکمیل و یا به نقد و اصلاح بکشند.

–          آمدگاه جنبش سبز از شهر است، از شهر بزرگ و از میان آن قشر اجتماعی که نیروی پیش برنده زندگی شهری است، از میان قشر متوسط شهری. آن قشری که در سال های اخیر رشد کرده، هم از دید اقتصادی و هم از دید فرهنگ اجتماعی. هم از دید کمی رشد داشته و هم از دید کیفی. موتور آن نیز نسل جوان روشن اندیش است که نگاه به جلو دارد. این قشر شهری مرفه است که نیروی نخستین جنبش را تشکیل داده است و اکنون دیگر اقشار اجتماعی کم کم با انگیزه های خود به آن می پیوندند. در اینجا ما با یک یا چند شخص، با یک حزب یا جبهه مشترک با یک برنامه خاص سیاسی روبرو نیستیم. با یک درک اجتماعی روبرو هستیم که سی سال و یا به بیانی دیگر، دست کم از دوران انقلاب مشروطیت، صد سال زمان داشته است تا خود را بپرورد و تدوین کند. درکی که امروز بر خلاف سال 57 خیلی خوب می داند که با چه و چرا مخالفت می کند و به جایش چه را می خواهد بیاورد.

–          کسی در مقام کلیدی وجود ندارد که بشود او را دستگیر کرد. این درک همگانی آن بخش از جامعه ایران است که حکومت اسلامی را نمی خواهد. از این روست که به عمل یکسان می رسد چون بر پایه خرد مشترک عمل می کند و نیازی به هماهنگی جدی ندارد. تا می گویی الف، تا آخر را خود می خواند. این که موسوی، کروبی و دیگران می گویند که رهبران جنبش سبز نیستند، از روی احتیاط آنان و جلوگیری از دستگیر شدن نیست. آنها این جنبش را در اساس رهبری نمی کنند. آنها تنها رهبران نمادین هستند و به برکت جهل و بی خردی حکومتیان خواسته هایشان نیز خواسته های پایه ای و حداقل جنبش شده است. اکنون جنبش در مجموعه خویش از آنها گذشته است و می گوید: «ما بی شماریم!» و حکومت جهل هنوز این را درنیافته است که مفهومش چیست.

–          جنبش سبز یک جنبش خرد است بر علیه جهل. تضاد میان جهل حاکم در دستگاه حکومتی کشور و خرد ناشی از زندگی شهری و تاثیرهای دنیای متمدن در پرتوی امکانات ارتباطی و اینترنت و ماهواره، در پرتوی تاریخ باستانی ملی کشور (یا دست کم آنچه که مردم این کشور از تاریخ باستان خود دست چین کرده اند) و بسیار چیزهای دیگر، همه وهمه در تضاد آشکار به جهل حکومتی و نظام استوار بر پایه فساد اخلاقی، دروغ و ریاکاری، خرافات و حماقت، بی سوادی و ساده اندیشی و انگیزه های روشن اقتصادی و منافع شخصی گروهی دزد حاکم است.
در ایران، ما از جمله گسل های بسیار اجتماعی، گسلی داریم میان اندیشه و جهل، میان لباس شخصی و دانشجو، میان حوزه به اصطلاح علمیه و دانشگاه، میان آخوند جاهل و انسان اندیشمند، میان ذهن ساده اندیش خرافاتی جادو جنبلی و اندیشه بر اساس زمان و منطق، میان ذهن درهم برهم جن و پری و ورد و جادو و اندیشه خطی تاریخی و دترمینیستیک و غیره.  این گسل و اگر بخواهیم به زبان دیالکتیک سخن گوییم، این تز (جهل) و آنتی تز آن (خرد و اندیشه)، سنتزی پدید می آورد به نام جنبش سبز! چنین چیزی رهبر نمی خواهد و کسی نیست که بشود او را دستگیر کرد.

–          جنبش سبز تبلور درگیری گسترده و چند جانبه میان مردم و حکومت است. میان شما حکومتیان و زنانی که حجاب اجباری را به آنها تحمیل کرده اید، میان شما حکومتیان و مردمی که ماهواره را بر آنها ممنوع کرده اید، میان شما حکومتیان و جوانانی که با جداسازی جنسی زندگی سالم و طبیعی آنها را، شادی و شادابی آنها را تخریب کرده اید، میان شما حکومتیان و مردمی که از دوچهرگی و دروغ گویی خسته شده اند، میان شما و کودکانی که خسته شده اند که از شش سالگی دروغ بگویند که در خانه شان ویدئو نیست و ماهواره نیست و این نیست و آن نیست، در حالی که هست. میان شما و پدر و مادرهایی که از دورویی و این فاجعه تربیتی برای تربیت کودکان خود خسته شده اند. میان شما بنیادگرایان حکومتی و کسانی که حس می کنند که شما اعتقادات مذهبی آنها را به سخره گرفته اید، میان شما و اقلیت های مذهبی ایران، یهودی و مسیحی و بهایی و بی دین و سنی و درویش و هندو و هر عقیده دیگر که همیشه ایران خانه شان بوده است و اکنون شما خودخوانده صاحب خانه شده اید، میان شما و …چه کسی مانده است؟

چه کسی را گذاشته اید بماند که با شما دشمن نباشد؟ به راستی که به جرات می توان گفت که تک تک ایرانی ها با نگاهی به خود و پیرامون خود به اندازه کافی دلیل می یابند که با شما مخالفت ورزند و یا دست کم همراه نباشند. برای همین است که نیاز به پول و سوبسید و ساندیس و ساندویچ دارید تا بتوانید شماری مردمان ساده دل و یا بی مال و منال را برای زمانی کوتاه، برای یک راه پیمایی همراه خود سازید. آن قدر گسل های اجتماعی گوناگون میان خود و جامعه ایرانی ساخته اید که این جنبش دیگر نیازی به رهبر کاریسماتیک ندارد. البته جنبش مدنی در اساس و در طبیعت خویش نیازی به چنین کسی که رهنمود و فتوا بدهد، ندارد. اگر باشد، بهتر، اگر نباشد هم اتفاق خاصی نمی افتد. رهبری جنبش میان افراد بی شماری همواره تقسیم شده است. به گفته میرحسین موسوی، هر کسی خودش هم سرباز است و هم رهبر. این که آیا او این را با همین درکی که من گمان می کنم گفته است یا نه، را نمی دانم. ولی از دید من بسیار درست گفته است. این است که می گویند: «ما بی شماریم!» و این تنها یک شعار نیست.

تنها یک ذهن عقب افتاده و کودن و یا یک ذهن دروغ زن و ریاکار می تواند همه این دگرگونی ها و شکاف هایی را که شما در دهه های پیشین ساخته اید، را نبیند و آنچه را که اکنون در جنبش سبز تبلور یافته است، را توطئه آمریکا و انگلیس و بی بی سی و غیره بخواند. فاجعه اینجاست که گویا آقایان به این چیزها جدا باور دارند و این حرفها تنها تبلیغ برای گمراه سازی افکار عمومی نیست. ژرفش جهالت حاکم گویا بیش از اینهاست که بشود آن را تصور کرد.

جنبش سبز و یا هر جنبش مدنی دیگر، ارکستر فیلارمونیک اروپایی نیست که اگر رهبر آن را بگیرید، به هم ریخته و دیگر نتوان سازها را هماهنگ کرد، بلکه همان فی البداهه نوازی موسیقی سنتی خودمان است که صد سال تمرین کرده است و نیازی به رهبر ارکستر ندارد. باید همه آن 50، 60 و 70 میلیون نوازنده را بگیرید!

دیگر نوشته ها در این زمینه:

آقای مخملباف به کدام سو می رود؟

برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

– جنبش مدنی سبز و ادبیات آخوندی

آقای خاتمی، روضه امام حسین و جنبش مدنی

جنبش زنان یک جنبش اجتماعی است و نه جنسی (پیرامون سخنرانی شادی صدر در کلن)

V=2V

نمیدانم کیست و نامش چیست. زخمی است و خونین و با این حال دستش را یه علامت پیروزی بالا برده.

Vبرای Victory. اما این V که او برعکس گرفته، یک معنی دیگر نیز می دهد که اهالی انگلیس آن را می شناسند. هر چند که گمان نمی کنم که او خود آن را بداند، ولی نوش جانتان آقای خ.ر و ا.ن و دیگر کودتاچیان!

به این می گویند یک تیر و دو نشان یا: یک علامت و دو معنی بجا!

آقای مخملباف به کدام سو می رود؟

ابتدا محسن مخملباف به خارج آمد و گفت که نماینده و سخنگوی جنبش سبز است. سپس در بروکسل در پارلمان اروپا، همراه با مرجانه ساتراپی، در مصاحبه مطبوعاتی آن سند از وزارت کشور (نامه صادق محصولی به خامنه ای) را به تماشای خبرنگاران گذاشت که من نیز با اعتماد به محسن مخملباف و مرجانه ساتراپی آن را در اینجا گذاشته بودم که پس از چند ساعت برداشتم؛ سندی که هیچ گاه درستی آن روشن نشد و بیشتر به یک جعل شبیه بود. پس از آن هم آقای مخملباف را می بینیم که بیانیه های آتشین می دهد. در روز عاشورا نامه ای به خامنه ای نوشت و ان را در تلویزیون صدای آمریکا خواند و در اینترنت منتشر کرد. در آنجا او خامنه ای را پست تر از یزید خواند و این که «ما ترا به زیر می کشیم.» دیروز نیز در نوشته ای طولانی تمام اسرار خامنه ای و خاندانش را منتشر کرد. در آنجا از ثروت افسانه ای خامنه ای و فرزندانش می گوید، از علاقه های شخصی و روابط مافیایی و غیره.

با این پیش سخن، از آنجایی که آقای مخملباف خود را نماینده رسمی و از رهبران جنبش سبز می داند، می خواهم چند مورد را با آقای مخملباف در میان بگذارم.

–          هر کسی که دوست دارد می تواند رهبر جنبش سبز باشد و جالبی این جنبش نیز همین است که رهبری روشنی ندارد و پخش است. همین نیز حکومت کودتایی را درمانده کرده است. آنها نمی فهمند که جنبش مدنی نیازی به رهبری کاریسماتیک ندارد که اگر او را بگیری، همه جنبش بخوابد. دیروز 1100 را گرفته اند و هیچ چیز تفاوتی نکرده است. بنابراین کسی بخیل نیست که آقای مخملباف رهبر، سخنگو و یا هر چه که دوست دارد، باشد و برای جنبش سبز هر گامی که می خواهد و می تواند، بردارد. البته روشن است که در این صورت توقع از او و از هر کس دیگر در جایگاه او، بالاتر می رود و همین انگیزه این نوشته است.

–          جنبش سبز یک جنبش مدنی است و نه مذهبی. این را شما در مصاحبه با صدای آمریکا نیز گفتید. اگر خودتان را نماینده، سخن گو، پیشرو و یا هر چیز دیگر جنبش سبز می دانید و همیشه هم این گونه رسمی حاضر می شوید، پس دست از سر ادبیات آخوندی، یزیدی، عاشورایی بردارید. شما بارها بیان داشته اید که سکولار هستید. پس به این اصل از هم اکنون باید پایبند باشید. اگر خود شما مذهبی هستید، این را برای خود نگاه دارید. شما بیان داشتید که جنبش سبز جنبش روشنفکری است. اگر می خواهید حکومت کودتایی و خامنه ای را رسوا کنید، بهتر است از واژه ها و محتوای امروزی، مدنی و بر اساس خرد و عقل انسان امروزی  یاری جویید و نه از آنچه که 1300 سال پیش روی داده و کسی هم درست نمی داند که چه بوده. اگر هم گمان می برید که با این مقایسه یزید و خامنه ای توجه مردم مذهبی را بهتر جلب می کنید، همان مردم به زبان دیگری نیز قابل دسترسی هستند. خودشان هم بلدند بدون یاری شما به این نتیجه ها برسند. اگر اعتقاد به سکولاریسم دارید، از همین حالا پایه را در رفتار خود درست بگذارید. ادبیات آخوندی به درد ما نمی خورد. چوب این کارها را بارها در تاریخ ایران خورده ایم.

–          این اطلاعاتی که از خاندان آقای خامنه ای و ثروت افسانه ای و بی حد او منتشر کرده اید، را مدتهاست همه به عنوان شایعه می شنوند. نه می شود آنها را تایید کرد و نه رد. اما آقای مخملباف، در یک جامعه مدنی شما برای هر یک از این حرفها باید پاسخگو باشید. نمی شود چیزی را به کسی نسبت داد، بدون آن که سند و مدرک محکمه پسند ارایه شود. اگر سندی دارید، آن را انتشار دهید. اگر ملاحظاتی برای انتشار اسناد دارید، پس اصلا مطرح نکنید. تفاوت این کار شما با پرونده سازی های حکومت اسلامی در تمام این سی سال چیست؟ این کار شما را بر اساس کدام اصل مدنی می توان توضیح داد؟ اگر اکنون این متن در وبلاگها و سایت های فارسی زبان بسیاری پخش شده است، حتی یک روزنامه دوریالی اروپایی یا آمریکایی، از همانها که در ورودی مترو مجانی پخش می کنند، نیز حاضر نخواهد شد آن را منتشر کند، بدون این که شما چند سند قابل قبول نشان دهید. اگر مدعی رفتار مدنی هستید، اینها مقررات بازی است.  همین اکنون و در شرایط سخت است که باید نشان دهید که به اصول مدنیت پای بند هستید، نه زمانی که هوا آفتابی است و همه چیز آرام. اگر اقای خامنه ای و یا کسانی که نامشان را در آنجا برده اید، به فرانسه بیایند و از شما شکایت کنند، اگر نتوانید سخنان خود را ثابت کنبد، شما را در دادگاه به جرم افترا محکوم خواهند کرد و برای خود حقانیت خواهند ساخت. اگر سند دارید، پس ارایه دهید و آن زمان است که می توانید ببینید که چه اثری این افشاگری شما خواهد داشت. اشکال من به این افشاگری نیست. بسیار هم لازم است که این افشاگری ها صورت گیرند تا جهره حکومت برای آنهایی که هنوز به آن پایبند هستند روشن شود. بلکه به عنوان کسی که خود را سخنگو و نماینده جنبش سبز می داند باید مستند سخن گویید.

–          تاثیر احساسات بر رفتار شما خود را قوی نشان می دهد. آن زمان که پیرو پروپا قرص امام خمینی و راه امام بودید نیز از دیدگاه خود همان گونه «پرشور»، قاطع و برحق بودید که امروز در دشمنی با راه او و میراث او. آن زمان از دید خود بر حق بودید و اکنون نیز هستید. این چیزها انسان را نگران می کند. به بیان دیگر، آقای مخملباف، ما هنوز نمی دانیم که انتقاد شما به گذشته خود تا کجا می رود. آیا تنها جبهه را عوض کرده اید (که همین به تنهایی نیز خوب است) یا روش خود را نیز؟ما نیاز به خویشتن داری، رفتار از روی خرد و تعقل داریم. رفتار از روی احساسات که کاری ندارد و از هر کسی برمی آید. کسی که می خواهد نقش هدایت کننده در کاری بر عهده بگیرد، نباید هیچ گاه به احساسات خود، فرای خرد و تعقل میدان دهد. آقای مخملباف، از این حرکات احساسی و پرشور و از این انشاهای آتشین بسیار ضربه ها خورده ایم که ابتدا به به و چه چه این و آن را برمی انگیزد و سپس باعث ضربه سنگین می شود. تجربه زندگی سیاسی خود شما در افراط و تفریط همین را نشان می دهد.

–          اگر ایراد من بیجاست و شما بر احساسات خود تسلط دارید، آنگاه مشکل بزرگتر می شود. پس باید این برداشت را کرد که شما این روزها تلاش دارید که جنبش رادیکال تر شود، می خواهید به آن شتاب ببخشید، کار یکسره شود. اگر جنبش رادیکال شود، مطمئن باشید که شما از خارج از کشور نخواهید توانست آن را هدایت کنید. اختیار کار دیگر در دست خرد و اندیشه نخواهد بود. رادیکالیسم خواست جنبش و راه مبارزه مسالمت آمیز نیست. اگر حکومت اسلامی بشدت ضعیف شده است (که البته به این روشنی هنوز نمی شود این را گفت)، لزوما دلیل بر قدرت همه جانبه جنبش سبز نیست. حکومت، به ویژه این روزها،  تنها منتظر همین است که حرکتی خشن از سوی جنبش سبز انجام گیرد تا آن را سرکوب کند و ازسوی دیگر جلوی تردید های کنونی و ریزش نیروهای مسلح را بگیرد. برگ برنده جنبش سبز مسالمت جویی آن (در عین دفاع از خود) و بار اخلاقی بالای آن است. این که مردم جلوی مزدوران و یا پلیس های به دام افتاده می ایستند، به آنها آب می دهند و ازادشان می کنند، بسیار با ارزش است. این ارزش اخلاقی بسیار نیرومندی دارد. روش های به کار گرفته در دوران انقلاب 57 امروز به هیچ گونه پاسخ نمی دهند که هیچ، بیشتر ضربه می زنند. یادتان که نرفته آقای مخملباف که مردم آن روزها چگونه بودند. در میدان فوزیه (امام حسین کنونی) مردم سرهنگی را از تانک بیرون کشیدند و او را به معنای واقعی کلمه تکه تکه کردند. تنها کافی بود به خانه کسی اشاره کنی و بگویی این ساواکی است و مردم آن خانه را به آتش می کشیدند. چه بسیار مردم بی گناه به دست دیگر مردم انقلابی پرشور و آتشین کشته شدند و یا خانه هایشان به آتش کشیده شد. آیا وجه تشابهی در مردم آن روز که خود به نسل آنها تعلق دارید و سبزهای امروز می بینید؟ این تفاوت ها را باید گفت و برجسته کرد تا آنهایی که آن زمان نبودند، متوجه ارزش این جنبش امروزی باشند.

–          طرح خواست های افراطی، عدم خویشتن داری و برخورد احساسی بدون توجه به روند واقعی رویدادها در داخل کشور، از ویژگی های خارج از کشور نشینان چون من و شماست. آیا تاکنون به این اندیشیده اید که چرا در این سی سال یک اپوزیسیون نیم بند نیز در خارج ایجاد نشده بود؟ حتی یک جبهه کوچک، یک روزنامه یک رادیو یا تلویزیون جدی که مورد قبول %10 باشد، نیز وجود ندارد. همین امروز نیز وجود ندارد. البته جنب و جوش اخیر را که پیرو جنبش سبز است را کنار می گذاریم. یکی از دلیل هایش همین دور بودن از واقعیت داخل کشور و حرکت بر اساس احساسات و ذهنیات خود و عقب ماندگی اجتماعی-سیاسی است. متاسفانه بخش بزرگی از خارج از کشور نشینان و به ویژه آنهایی که در حزب ها و گروههای سیاسی رنگارنگ هستند و همه شان هم در کشورهای دمکراتیک و از دید مدنی پیشرفته و پیشتاز زندگی می کنند، از محیط پیرامون خود چیز زیادی نیاموخته اند وگرنه این گونه ذهن گرا، رادیکال و دور از جریانات نبودند. کسی که در غرب جامعه دمکراتیک پیرامون خود را خوب شناخته باشد و در زندگی سیاسی و اجتماعی آنجا شرکت داشته باشد (نه این که در جزیره کوچک خودساخته ای با چند ایرانی دیگر هم فکر خود نشسته باشد)، نمی تواند این گونه شعارهای پوچ، رادیکال و توخالی بدهد که بسیاری از جریان های سیاسی خارج از کشورنشین در این سی سال داده اند.

آقای مخملباف، این تجربه خارج از کشوری ها را ببینید و اشتباه آنها را تکرار نکنید.

پانوشت: علیرضا نوری زاده که خود یک سال پیش این افشاگری ها را کرده بود در برنامه خود گفت که اساس این موارد درست است اما در رقم ها اغراق شده است.

از همین جا مشکل شروع می شود که بیاییم شتاب زده چیزی را بیان کنیم و سپس روشن شود که در رقم ها اغراق شده است. اینجاست که تردیدها به کل جریان پدید می آیند و این احتمال که افشاگری لوث شده و به ضد خود بدل شود. حکومت نیز بیاید و مظلوم نمایی کند که اینها دروغ می بافند. مگر هدف روشنگری در میان هواداران حکومت نیست؟ مخالفان و سبزها که نیازی به آن ندارند تا انگیزه حرکت خود را با آن تعریف کنند.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

– برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

– جنبش مدنی سبز و ادبیات آخوندی

– آقای خاتمی، روضه امام حسین و جنبش مدنی

برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

عکس ها نیازی به تفسیر ندارند. این روزها زیاد دیده ایم که مزدورهای بسیج و لباس شخصی یا گارد ویژه نیروی انتظامی در گوشه ای گیر می افتند و مردم به آنها اسیب نمی رسانند. اما در مقابل، آنها هر که را گیر می اندازند، به زیر باتوم و لگد می گیرند و یا به قتل می رسانند. تفاوت آشکار است.

آیا مزدوران حکومتی و اینهایی که روی مردم صلح جو دست بلند می کنند، اینهایی که سرتاپا مسلح یک زن تنها را کتک می زنند، این را درک نمی کنند که این مسالمت جویی بی پایان و بدون مرز نیست؟ دیروز عاشورا از این دیدگاه نقطه عطفی بود که مردم برای نخستین بار دست به مقاومت زدند، برای نخستین بار آنها به مزدوران حکومتی حمله بردند و دیدیم که چگونه و به چه سادگی صف مزدوران مسلح از هم پاشید.

من نگرانم که زمانی رسد که مردم دیگر مسالمت جو نباشند، دیگر کسی نگوید «ولش کن، ولش کن»   و آن پیش آید که در سال 57 پیش آمد. چرا حکومت جاهل این را نمی فهمد که دیگر قدرت در دستش نیست؟ که شاید رهبران جنبش سبز نیز نتوانند این جنبش را هدایت کنند و جنبش رادیکال شود.

چائوشسکو و صدام حسین به چهارراه آذربایجان نزدیک تر از آنی هستند که حکومتیان گمان می برند.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

– جنبش مدنی سبز و ادبیات آخوندی

– آقای خاتمی، روضه امام حسین و جنبش مدنی

آقای مخملباف به کدام سو می رود؟

آقای خاتمی، روضه امام حسین و جنبش مدنی

فیلم حمله لباس شخصی های حکومتی به حسینیه جماران در شب عاشورا را همه دیدیم. خوب، این که آنها به آنجا که بخشی از خانه امام خمینی است، حمله کنند، چیزی غریب نبود و مشت حکومت امام زمانی را باز کرد که یک هفته قبلش پاره کردن عکس خمینی را با آن سروصدا جار می زد که «به امام توهین شده است».

آن چه در آن فیلم توجه مرا جلب کرد (البته تا آن اندازه ای که در فیلم مفهوم است)، این بود که آقای خاتمی داشت روضه امام حسین می خواند و از بدن پاره پاره و این چیزها سخن می گفت. این چیزی بود که دست کم  من تاکنون از آقای خاتمی ندیده بودم.

این همان آقای خاتمی است که آن زمانی که رییس کتابخانه ملی بود، در گفتگویی خصوصی، به دوستی گفته بود که از این که این لباس را بر تن دارد، شرم دارد. البته من کاری به این ندارم که آقای خاتمی لباس آخوندی بر تن دارد. این تصمیم خودش است که این گونه از خانه بیرون می آید. اما آقای خاتمی از دید من دارای آن ظرفیت هست که از او پرسیده شود که:

–          جناب خاتمی، بر کدام اساس و کدام سند تاریخی روضه امام حسین می خوانید و تفاوت روضه شما با روضه آخوندهای حقه باز و دین فروش در چیست؟

–          اگر به عنوان یک روحانی از کارهای حکومت اسلامی امام زمانی ناراضی هستید، رفتار متفاوت شما را در کجا می شود دید؟ اگر معتقد هستید که حکومت از دین سوءاستفاده می کند، چرا خود شما نیز همان روش را به کار می گیرید و از دین استفاده ابزاری می کنید؟

–          اگر برای شما اعتقادات دینی اهمیت دارد، آیا بهتر نیست که دین امری خصوصی و شخصی باشد و نه این گونه چون امروز آماج حمله و انتقاد کاملا بجای همگان؟ اگر حاکمان جاهل حکومت اسلامی به گفته شما و همفکران شما از دین استفاده ابزاری کرده اند، بهتر نیست که شما این را نشان دهید و خود این کار را نکنید و دین را از درگیری سیاسی خارج ساخته و به امری خصوصی و شخصی تبدیل کنید که به گفته بسیاری از خود مسلمانان نیز جایش همانجاست؟

–          آیا قبول دارید که جنبش سبز یک جنبش مدنی است و کاری به دین ندارد و خواسته هایش خواسته هایی کاملا روشن، دنیوی و امروزی است؟ اگر قبول دارید، باید به زبان مدنی سخن گویید و کاری به دین نداشته باشید.

این گونه می توانید در عمل راهتان را از «اقتدارگرایان» حاکم، نامی که شما بر آنها نهاده اید، بهتر جدا کنید. هر چند که ما هنوز به روشنی نمی دانیم که آیا شما حاضر هستید اسلام را از حکومت جدا سازید یا نه.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

– جنبش مدنی سبز و ادبیات آخوندی

برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

– آقای مخملباف به کدام سو می رود؟

جنبش مدنی سبز و ادبیات آخوندی

مردم را دست کم گرفته اید و یا به قدرت جنبش مدنی و آگاهی امروزی مردم ایران اعتماد ندارید؟ یا قرار است حکومت اسلامی ولایت فقیه با یک حکومت اسلامی خوب جایگزین شود؟

کدام است؟

چرا باید برای توضیح حقانیت جنبش نیرومند مدنی مردم ایران برای آزادی، در سال 1388 و در سده 21، از ادبیات 1400 سال پیش و واژگانی استفاده جست که همه ما (چه مذهبی، چه غیرمذهبی) می دانیم که ساخته و پرداخته آخوندهای حقه باز و دین فروش است؟ آیا برای نشان دادن چهره واقعی حکومت جهل آخوندی و نداشتن حقانیت آن چیز دیگری به ذهن ما نمی رسد به جز مقایسه خامنه ای با یزید و توسل به چیزهایی که 1300 سال پیش روی داده است و کسی به درستی نمی داند که در آن روزهای محرم چه روی داده بوده است؟ آخوندی که هر سال امام حسین را می کشد و نظام پشت سرش، هیچ گاه اجازه پژوهش تاریخی در این مورد را نداده اند و نمی دهند. تنها روایت آنها درست است و حال می بینیم که در جنبش سبز، چهره های تاثیرگذار با همان ادبیات با ما سخن می گویند. از همان زبان استفاده می کنند تا شمر زمانه و یزید زمانه را به ما نشان دهند. متدولوژی برخورد در بخشی از جنبش سبز، همان متدولوژی آشنای آخوندی است.

به جرات می توان گفت که اینهایی که در خیابان شعار می دهند که «ما اهل کوفه نیستیم، پشت سر یزید بایستیم»، خود نیز نمی دانند که جریان چه بوده است، کوفه کجاست، یزید چه می گفت و امام حسین چه، سوادشان در این مورد همانی است که آخوند هر شب و هر سال بالای منبر، به هر مناسبتی که می خواهد باشد، روضه می خواند. چه اهمیتی نیز دارد که نسل جوان اینها را بداند؟ هیچ! برای یافت راهکار برای دشواری های امروز جامعه ایرانی، داستان کربلا و عاشورا هیچ اهمیتی ندارد و هیچ چیزی را نشان نمی دهد. شاید به جرات بتوان گفت که بیشتر ایرانیان مسلمان شیعه نیز در این باره چیزی فراتر از روضه های منبری آخوندی نمی دانند. و همین خود نشانگر این است که این چیزها برای امروز راهکار نیست و همه اش تعارف است.

دست از تعارف برداریم که سی سال پیش نیز همین نداشتن قاطعیت و ضعف دانش دمکراسی و ضرورت جدایی دین از حکومت باعث شد که دست اندرکاران گوناگون انقلاب 57، از چپ سوسیالیست گرفته تا ملی گرا و ملی-مذهبی و دیگران، قدرت را به آخوندها واگذاردند و شاید در چاله چوله های پست مدرنیسم بود که در آنها «توان ضدامپریالیستی» دیدند و معتقد شدند که «ابتدا استقلال اقتصادی و سیاسی، سپس آزادی» و این بود که کلاهی گشاد بر سر همگان و از جمله خود آنها رفت که همه می دانیم.

برای نشان دادن حقانیت مردم ایران در مبارزه برای دمکراسی و جامعه مدنی، نیازی به افسانه ها و بافته های 1300 سال پیش و ادبیات و واژگان آنها نیست. اگر جز این است، پس در دانش امروز خود ضعف داریم، پس در مدنیت خود ضعف داریم، پس در این که می گوییم «دین باید جدا از حکومت باشد»، قاطع نیستیم، پس اعلامیه جهانی حقوق بشر را نخوانده ایم و یا آن را نفهمیده ایم که گمان می کنیم باید پایه های اخلاقی و حقانیت حرکت خود را از رویدادهای 13 سده پیش بگیریم، تو گویی در این 1300 سال هیچ پیشرفتی در زمینه اخلاق و دانش و تمدن نبوده است و برای توضیح حقانیت هر حرکتی، باید از امام حسین و یزید و حضرت علی و غیره روایت بیاوریم و ببافیم، همان گونه که آخوند همیشه بافته است.

اخبار، نقدها و سخنرانی ها پر است از این گونه واژگان: کربلا در تهران است، عاشورای تهران، حکومت یزیدی، ابوالفضل زمانه، شمر زمانه، ما مردم کوفه نیستیم…، ابولفضل علمدار …

به شعور میلیونها ایرانی که درصد بالایشان زیر سی سال هستند و دانش امروزی دارند، اعتماد داشته باشید. اگر سکولار هستید، اگر اعتقاد دارید که این جنبش، جنبشی مدنی است و خواست های مدنی دارد، دست از این بازی ها با واژگان بردارید و مرزها را روشن بکشید. از همین حالا روشن و صریح باشید. اگر هم برخی از مردم با ادبیات شیعه اعتراض می کنند، دیگر همه شماهایی که در رسانه ها سخن می گویید و می نویسید، این کار را نکنید. شعور مردم بیش از اینهاست و آنها (حتی مذهبی ترینشان) امروزی تر از این حرفها هستند، به ویژه نسل جوان بیست و سی ساله که جنبش در دست آنهاست. اگر به اعتقادات مذهبی مردم احترام می گذارید، پای امام حسین و ابوالفضل و علی اصغر را از این درگیری امروزی ما با حکومت جهل و تقلب بیرون بکشید نه این که در چاله مغالطه آخوندی بیافتید و آنها بگویند که آشوبگران به عاشورا توهین کردند و شما بگویید که نه، حکومت در ماه حرام آدم کشته است و این حکومت اصلا اعتقادی به اسلام ندارد و همه اش تظاهر است و غیره. توگویی که قرار است حکومت متظاهر به اسلام برود و حکومت راستین اسلام واقعی بیاید.

نگویید مردم ما مذهبی و معتقد هستند و باید این گونه گفت تا آنها نبز بفهمند. این توهین به شعور مردمی است که ابن گونه به پاخاسته اند و تحسین جهان را برانگیخته اند. شعور این مردم فراتر از دانش 1400 سال پیش است. آنها امروزی تر از این حرفها هستند. بسیاری از همین مسلمانان از همین که دینشان بازیچه منافع امروزی و مادی حکومت اسلامی قرار گرفته است، آشفته اند و می خواهند که دین جایگاه خود را داشته باشد و خارج از حکومت باشد و ابن همه مورد توهین و بازیچه این و آن نباشد. آنها نیز خسته شده اند از این که همگان به آنها می گویند که این اسلام شماست و اسلام همین است و غیره و آنها پاسخی نداشته باشند. بسیاری از همین مسلمانان سکولار هستند و می خواهند که دین امری خصوصی و شخصی باشد و بازیچه کسی نباشد.

نسل جوان ایرانی و هسته نیرومند جنبش سبز با فیس بوک و یاهو و گوگل بزرگ شده است و درک و شعورش امروزی است

اگر، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، سکولار هستیم، اگر به اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر که پایه ارزش های اخلاقی و مدنی امروز است، باور داریم، پای مذهب را از درگیری سیاسی کنونی بیرون بکشیم و با ادبیات امروزی و مدنی سخن بگوییم.

نگرانم که فردا مثلا محسن سازگارا بیاید و از ثواب اخروی قیام بر علیه خامنه ای بگوید.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

برتری اخلاقی و مسالمت جویی، راز جنبش سبز

– آقای مخملباف به کدام سو می رود؟

روسری مردانه، نماد غیرت ملی مرد ایرانی: ما همه مجید توکلی هستیم

اکنون دو چهره از این سرزمین این روزها در برابر هم ایستاده اند: حکومت جهل و فریب و ریای آسمانی آیت الله های دیروزنشین در یک سو و اندیشه سبز و پرطراوت جوان در سوی دیگر، دروغ گویان الهی کپک زده بازمانده از زباله های تاریخ در یک سو و پویندگان راستی پلشتی ستیز در سوی دیگر، کوتوله فاشیست آرادانی و ارباب هپروتی اش، پیامبران مرگ و پستی و زشتی و ریش و پشم در یک سو و نیروی جوان زندگی و امید در سوی دیگر، خودفروخته ها و مزدورهای انسان نمای چماق به دست چهارصد هزار تومانی در یک سو و شیر زنان ایران زمین و سبزپوشان در سوی دیگر …

ابتدا فارس نیوز مزدور عکس فتوشاپی از مجید توکلی را با پوششی که حکومت اسلامی به تعریف خود بر زنان تحمیل کرده است، پخش کرد که گویا او در حال فرار از دانشگاه دستگیر شده است. به این خیال که او را کوچک کنند، تحقیر کنند که در مغز علیل آنها زن حقیر است. غافل که ذهن مرد ایرانی نیز این روزها در حال تحول است و اگر زمانی کمی، ذره ای خود را برتر از زن می دانست، اکنون در حال تکاندن خود است.

در حقارت بی حد و مرز این موجودات غریضی، این رهروان هورمونی و پیامبران زیرشکم، این ریش و پشمیان متعفن هر آنچه رنگ زنانگی دارد، وحشت زاست. چون خود حقیر هستند و دست و پایشان را در برابر اعتماد به نفس زنانه گم می کنند.

من دیدگاهم را در مورد مرد ایرانی همواره در اینجا نوشته ام (یک نمونه در اینجا)؛ در باره همان بخشی از جامعه که سی سال و یا بیشتر است که آن چه بر این سرزمین می گذرد را نمایندگی فکری می کند. او اگر جایی نیز خودی نشان داده و مثبت بوده، بی غیرتی های تاریخی و ملی دراز مدتش کم نیست. به شما بر نخورد. منظورم شما نیستید. شما استثنا هستید. به گفته ابراهیم نبوی از خودم که اجازه دارم انتقاد کنم و از بغل دستی ام و آن یکی که الان رد شد.

سی سال پیش همان برادر پیراهنش را روی شلوارش انداخت و با ریش و پشم  به خیابان آمد و فریاد زد: «یا روسری یا توسری» و یا هیچ نگفت و در خانه اش نشست. غر زد، به آخوند ناسزا گفت ولی کاری نکرد. خیلی هم که خواست اعتراض کند، یک کراوات قناس در سرکارش در بیمارستان، در عروسی و یا عید نوروز به گردن خودش انداخت که بگوید : من جزو اینها نیستم. اما روسری هم به او ربطی نداشت و مشکل او نبود. آن زمان که اراذل گشت ارشاد جلوی زن و خواهر و مادر و دخترش را می گرفتند، او آنجا نیود و کماکان نیست. این بود که سی سال این پوشش اجباری به نیمی از جامعه ایران تحمیل شد و آن نیمه دیگر سکوت اختیار کرد که اگر چیزی گفته بود، امروز اینجا نبودیم و جای دیگر بودیم. در این سالها زن ایرانی در زیر همان پوشش اجباری که هیچ گاه آن را نپذیرفت، گام به گام پیش رفت و در مقاومت مسالمت آمیز خود سنگر به سنگر رفت و به اینجایی رسید که امروز با غرور ایستاده است. کمپین یک میلیون امضاء را به راه انداخت، جلوی تغییر قانون خانواده را گرفت، چندی از ماده های قانون خانواده را به سوی حق برابر تغییر داد ویا تعدیل کرد، گام به گام اکثریت سهمیه تحصیل دانشگاهی را به خود اختصاص داد تا امروز بیایند و برای مردان سهمیه بگذارند تا آقا پسر با نمره پایین تر برود کنار زنان در دانشگاه بنشیند. …

آن زنانی هم که از روی اعتقاد پوشش اسلامی را بر تن دارند، از مردانشان بسیار جلوتر و پیش رفته تر هستند. با نوع پوشش دشواری نیست، با اجباری بودن آن هست.

سالهاست که می گویم اگر مرد ایرانی غیرت داشت، خود با روسری و مانتو در همان سال 58 به خیابان می رفت و به واپس گرایان و رهبر حقه باز و دروغگویشان نشان می داد که راهش با آنها یکی نیست. به خیابان می رفت و این پوشش اجباری مسخره را بیشتر رسوا می کرد. چیزی هم که مانعش نبود و قانونی هم این کار را برای مرد منع نمی کند. ما قانونی نداریم که روسری یا مانتو را بر مرد ممنوع کرده باشد…

این را اینجا و آنجا می گفتم و لبخندی تحویل می گرفتم که: شوخی باحالی بود!

مرد ایرانی اگر می فهمید که پوشش اجباری برای زنان، توهین به شعور مردان نیز هست، آن را به این سادگی نمی پذیرفت، همان گونه که زن ایرانی هیچ گاه آن را نپذیرفت و رژیم جهل و فساد نیاز به اوباش گشت ارشاد داشت تا بتواند جلوی رنگ شاد، طراوت و زیبایی را، شکافی در لباس و طره مویی زیبا را بگیرد تا مبادا اسلام زیر کمرشان به خطر افتد. که هیچ گاه نتوانست جلوی آن را نیز بگیرد و زن ایرانی در همین پهنه نیز در مرز تحمل حکومتی با یک ذره تخطی اینجا و یک ذره تخطی آنجا، یک طره موی بلند در اینجا و یک رنگ شاد آنجا، چکمه ای امروز و شکافی در مانتو فردا، حکومتیان و مزدوران رنگارنگ گشت ارشادی و غیره را چنان فرسوده کرده است که شاید ده درصد آن چه را که حکومت در مورد پوشش اسلامی در ذهنش بود، را نیز نتوانسته است پیش برد و همه ایده های چادر اسلامی و جدایی سازی جنسی و کلاس جداگانه و راه پله و پیاده روی جداگانه و غیره، بیشتر در ذهن معیوب آنها و روی کاغذ مانده اند و آن یک ذره هم که تاکنون با سرکوب و نیرو و هزینه زیاد پیاده کرده اند، در هر ثانیه در معرض محو شدن است.

… و همه این مبارزه را زن ایرانی به تنهایی به پیش برده است و مرد ایرانی او را تاکنون تنها گذارده است.

من در عربستان سعودی مدتی زیسته ام وشباهت ایده های جداسازی جنسی در آنجا و ایران را از نزدیک دیده ام. از نزدیک دیده ام که افکار حکومتیان در ایران با افکار آخوندهای سعودی تا چه میزان شبیه است و یکسان. و همیشه نیز درهمین وبلاگ از آنجا گفته ام و تاکید داشته ام که اگر مقاومت زن ایرانی نبود، امروز ایران شبیه عربستان سعودی و افغانستان دوران طالبان بود که گشت ارشاد بیاید در خانه  و به هنگام اذان مردم را با چوب به مسجد براند، در 15 دقیقه میان دو نیمه فوتبال چند نفر محکوم به مرگ را در استادیوم گردن بزنند و یا سنگسار کنند و یا پدرانی دختران خود را که جرات کرده اند رانندگی کنند را خود به توصیه قاضی شرع، به مرگ محکوم کنند و در استخر خانه در حضور و تایید فامیل غرق کنند. استاد زن خارجی را که با همکار مردش در تریای دانشگاه قهوه ای نوشیده است و یا با مردی دست داده است، از کشور اخراج کنند و در گذرنامه او مهر «فاحشه» بزنند تا پس از سالها خدمت در کشور، دیگر نتواند پایش را به آنجا بگذارد. این شباهت ها و تفاوت ها را دیده ام که این گونه به روشنی از شهامت زن ایرانی می گویم و بخشی بزرگ از مردان ایرانی را «بی غیرت تاریخی» و بی عرضه می نامم.

همین امروز نیز در قانون جزایی ایران کشتن فرزند به دست پدر هیچ گونه مجازاتی ندارد و مجاز است و همگان می دانیم که برخی از مردان ایرانی از این «حق» آسمانی حود به راحتی استفاده می کنند، فرزند خود را می کشند و تنها دیه ای به مادر فرزند می پردازند. تا امروز شاهد هیچ «کمپین یک صد امضا»یی قراضه نیز از سوی مردان ایرانی نبوده ایم که به حکومت اسلامی امام زمانی فشار آورد و این بند از قانون جزایی را حذف کند. اما زن ایرانی تا امروز در کارزارهای بسیاری برای حقوق خود جنگیده است و دستاوردهای بسیاری نیز داشته است که امروز همه ما شاهد آن هستیم و تنها شرمساری اش برای ما مردان ایرانی مانده است که در این راه، نه به آنها چندان یاری رسانده ایم و نه در برابر این توهین سی ساله به شعور خودمان ایستاده ایم. وگرنه این آبروریزی سی ساله این همه به درازا نمی کشید.

خداوندگار رژیم اسلامی نیز با آنها یار نیست. آنها را زشت  و زن ایرانی را چنان زیبا آفریده است که این هورمون های دوپا تمام عمر خود را در وحشت از او می گذرانند و همه هم و غمشان سرکوب، پنهان و محدود ساختن اوست. دستاربندانشان دهها سال را در مدرسه های بلاهت می گذرانند تا توضیح المسائلی در آداب غسل و طهارت و سرکوب زنان بنویسند. جهنمشان همین جاست، در همین دنیا و در مقابله با زن ایرانی!

از زیبایی فراری هستند که خودشان این چنین زشت، ناپاک و دهشتناکند و اکنون رنگ سبز که زمانی برای آنها رنگ مذهبی بود، به کابوس شب و روزشان تبدیل شده است. برایشان جهنم سبز است و جهنم نشینان همین زنان و مردان سبز ایرانی.

به هر رو، با تمام این حرفها این روزها در جنبش سبز، مرد ایرانی چهره ای نوین از خود نشان می دهد که با آن انسان حقیر و بدبخت گذشته تفاوت دارد. اکنون کم کم کارزاری برای حمایت از مجید توکلی به راه می افتد که از مرز حمایت از او نیز فراتر می رود. و این تنها آغازی است برای فرهنگی نوین. من بسیار شاد شدم که دیدم در حمایت از او مردان بسیاری عکس خود را با روسری در وبلاگها و جاهای گوناگون گذاشته اند. تنها با همین یک کار می توان گفت که مرد نوین ایرانی همیت و غیرت خود را نشان می دهد؛ بی تفاوتی خود را نسبت به نابرابری و تحقیر تاریخی زنان ایرانی به کنار می نهد و خود را دخیل می بیند. همه جا اکنون زن و مرد ایرانی دست در دست بر علیه حکومت کودتایی برخاسته اند. برای برداشتن حجاب اجیاری زنان باید اکنون مرد ایرانی همان حجاب را بر تن کند.

هیلا صدیقی زیبا را دیدید که با چه شجاعتی آن «غزل مثنوی پاییزی» را خواند؟

من و تو نسل  بي پرواز  بوديم

اسير  پنجه هاي   باز   بوديم

همان بازي كه با تيغ سرانگشت

به پيش چشمهاي من ترا كشت

بگو  آنجا  كه رفتي  شاد هستي ؟

در آن  سوي  حيات آزاد  هستي ؟

هواي  نوجواني  خاطرت  هست ؟

هنوزم عشق ميهن در سرت هست ؟

بگو آنجا كه رفتي هرزه اي نيست؟

تبر تقدير سرو و سبزه اي نيست ؟‌

كسي  دزد شعورت  نيست  آنجا ؟‌

تجاوز  به  غرورت  نيست  آنجا ؟

خبر از گورهاي بي نشان هست ؟‌

صداي ضجه هاي مادران هست  ؟‌

بخوان همدرد من همنسل و همراه

بخوان شعر مرا با حسرت و  آه

دوباره  اول   مهر ست و  پاييز

گلوي   آسمان  از  بغض   لبريز

من و ميزي كه خالي مانده از تو

و گلهایی که پژمرده سر میز

ویدئوی شعر هیلا صدیقی: کلاس درس خالی مانده از تو

سر فرود آوریم در برابر این واژگان پرقدرت و سراینده شان!

مسیح علی نژاد با پیشنهاد خود اکنون توپی تاریخی در زمین مرد ایرانی انداخته است. اکنون است که باید کارزار یک میلیون روسری برای مردان را به راه انداخت و به این جانوران الهی نشان داد که شبیه زن بودن افتخار است؛ که پوشش زنانه، حتی اگر آن پوشش اجباری از سوی شما باشد، مایه غرور است.

ما مردان ایرانی به زنان خود بسیار بدهکار هستیم. به ندای عزیزمان که با واپسین نگاهش آتش بر جان ما و جهانیان کشید، به ترانه که مظلومانه طعمه کفتاران الهی شد، به مریم که با شجاعت گام به میدان گذاشت و از آنچه که بر او از سوی مردان خدا رفته بود، پرده برداشت و سنت پوسیده سکوت ناموسی را در هم شکست، به هیلا که این شعر را سروده و با صدایی رسا خوانده است که در تنها چند روز نامش در همه جا پخش شده است، به مادران قربانیان زر و زور و جهل که خواب را بر حکومتیان حرام کرده اند …و به همه آن زنانی که نامشان را نمی دانیم. به همه آنهایی که جنبشی را به راه انداخته اند که خانم «لوخبیلر» نماینده پارلمان اروپا دو هفته پیش در برنامه ای در باره اش چنین گفت: «جنبش زنان ایران از دید کیفی و کمی در جهان مشابه خود را می جوید.«

در برابر شیرزنان ایران زمین سر فرود آوریم.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

–  “ زبان بدن” مرد ایرانی و دیگر چیزها

–  احمدی نژاد و روح انسان خاورمیانه ای

–  چشمهایش

ویدئو: «ما همه مجید هستیم«

پانوشت:

– این عکس آخری بابک تختی است.

نیویورک تایمز عکس فتوشاپی آقای خامنه ای را با لباس زنانه منتشر کرده است.

لینک های بسیار مردان باحجاب:

قصه تحقیر مجید توکلی و قصه تحقیر زنان

روسری سبز مردان، گام نخست اعتراض سبز به حجاب اجباری

–  مجید توکلی تکثیر شد نه تحقیر

–  حمایت تحسین برانگیز مردان از مجیدتوکلی و همه’ زنان و دختران ایرانی

–  پروژه اعتراض به تحقیر زنان

–  مردان با حجاب در حمایت از جنبش دانشجویی

–  خانم ها جسارتا از خودتان هم مایه بگذارید

–  تعصب بیجا

–  اگر زن بودن تحقیر است پس من زنم

–  جان زنانه جنبش

همایش اتحاد جمهوری خواهان در شهر کلن آلمان: دو دنیای جوانان جنبش سبز و جوانان سابق

هفته پیش در نزدیکی شهر کلن بودم که در اینترنت خواندم که اتحاد جمهوری خواهان در شهر کلن همایش سالانه خود را برگزار می کند و در روز نخست ورود برای همگان آزاد است. در برنامه ای که در اینترنت اعلام کرده بودند، سه «پنل» (یعنی میز گرد) گذاشته بودند که هر کدام حدود دو ساعت طول می کشید. من به میزگرد دوم و سوم رسیدم با موضوع «جوانان سبز» و » جنبش سبز، آینده‌ ایران و موقعیت جمهوری خواهان».untitled

انگیزه من که در ابتدا کنجکاوی و شاید دیدن برخی از دوستانم در شهر کلن بود، با دیدن این که نمایندگانی هم از جنبش سبز در آنجا هستند، بیشتر شد، نه برای این که بروم از آخرین مسایل با اطلاع شوم. دیگر در دوران ارتباطات و اینترنت نیازی به حضور فیزیکی در بسیاری جاها نیست. برایم این جالب بود که ببینم این دو گروه زمانی که در یک جا گرد می ایند، چه روی می دهد. به هر حال، من پیرامون اپوزیسیون خارج از کشور همیشه در اینجا نوشته ام و انتقادهای خود را گفته ام. آن چه که در آن چند ساعت برایم جالب شد و به آن پرداختم، کمتر محتوای دیدگاههای طرح شده بود. بیشتر می خواستم ببینم که در این چند سال چه کسانی چه تفاوتهای داشته اند و اکنون در برابر جنبش سبز چه حرفی برای گفتن دارند. 50 و 60 و 70 ساله هایی که رهبران نامدار اپوزیسیون خارج از کشور نیز هستند، در برابر جوانان 20 و 30 ساله چه حرفی برای گفتن دارند و چه تجربه ای را می توانند به آنها منتقل کنند.

انتقاد من به اپوزیسیون خارج از کشور همیشه این بوده که پایشان روی زمین نیست، پیشرو هم نیستند، نقش آنها در تحولات ایران نزدیک به صفر است و حتی از دیدگاه نظری و اجتماعی نیز از داخل کشور عقب تر هستند و با وجودی که نه فشار سانسور بر آنهاست و نه کسی تعقیبشان می کند و نه برای کارشان دشواری مالی دارند، در این سی سال تقریبا دستاوردی جدی نداشته اند، نه توانسته اند جبهه واحدی حتی برای یک کار یک روزه تشکیل دهند و نه دیدگاه جدیدی تدوین کرده اند. نه برنامه سیاسی روشنی برای دوران پس از جمهوری اسلامی ارایه داده اند و نه همین چندی پیش که سرجوخه آرادان به نیویورک رفته بود، توانستند یک تظاهرات واحد به راه بیاندازند و به جایش سه گروه با پرچم زرد و سرخ و شیروخورشید به رقابت با جنبش سبز پرداختند. انتقاد من به عموم آنها و به ویژه رهبرانشان (نگویید همه را یک کاسه کرده ای) این است که از اهالی دیروز هستند و سازمان هایی که می گردانند، بیشتر به کلوپ آدم های بیکار و بیعار شبیه است که در آنها  می نشینند و به قول یکی از دوستان قدیمی من که زبانی تیز داشت، «به خودارضایی فکری» مشغولند. حتی این پیش نویس قانون اساسی که این روزها گویا به بحث گذاشته شده است (من آن را ندیده ام)، در داخل ایران تهیه شده و برای تبادل نظر به خارج فرستاده شده است.

البته این را هم بگویم که اینهایی که در اتحاد جمهوری خواهان جمع شده اند، بخش خوب، سالم و معتدل تر اپوزیسیون خارج از کشور هستند. اگر تنها سازمان های خارج از کشوری را در نظر بگیریم، اینها جزو بهترین ها هستند. ولی به هررو، خوب یا بد، نقش چندانی در جایی ندارند.

انتقاد دیگر من به بخش عمده اپوزیسیون خارج از کشور این است که اینها در کشورهایی که زندگی می کنند، در زندگی سیاسی و اجتماعی آنجا شرکت چندانی ندارند. ایرانیانی که دارای نام و اعتبار در این یا آن زمینه علمی یا شغلی و حتی سیاسی در این یا آن کشور هستند، زیاد به سازمان های گوناگون اپوزیسیون محل نمی گذارند و اهمیتی برای آنها قایل نیستند. بیشتر نامهایی که این روزها در رسانه ها می شنویم و می بینیم که صاحب نظر هستند، کسانی هستند که در خارج از سازمان های موجود رشد کرده اند، با نام خودشان می آیند و روی پای خودشان ایستاده اند. در میان سیاسی های فعال، آدم باسواد، مسئول، صاحب دیدگاه و روشن بین کمتر پیدا می شود. یافت می شود ولی کم! بیشترشان انشاء نویس هستند، از بالا برخورد می کنند و اصلا روشنفکر نیستند، چه رسد که از نوع مترقی و پیشرفته اش باشند که این روزها مورد نیاز است. با برخی شان که آشنا می شوی، می بینی که برخورد اجتماعی شان، حتی ادبیات و واژه هایشان هم اشکال دارد. از بالا برخورد می کنند، گوش نمی دهند و بیشتر حرف می زنند و دیالوگ با آنها دشوار است و تاثیر گذاری بسیار دشوارتر.

با چنین پیش زمینه ای نشستم به ریزبینی رفتار تک تک کسانی که در آنجا در بحث ها بودند و حرفی زدند.

میز گرد دوم به جوانان سبز اختصاص داشت که نمایندگانش از جاهای مختلف و از جمله از ایران آمده بودند.  سنشان زیر سی سال، حرفهایشان ملموس، روشن و صریح بود. نه شعار شنیدم و نه انشاء نویسی. سخنانی ساده، روشن با هدف هایی دست یافتنی در کوتاه مدت با درکی نسبتا روشن و واقعی از آنچه که در ایزان می گذرد و استراتژی دست یابی به آن هدف ها نیز روشن و ملموس! مریم سطوت، از چریک های قدیمی که میزگرد را می چرخاند، خودش را جوان سابق می خواند. اگر خودش نقشی جدی برای خودش در امروز قائل می بود، خودش را میان سال امروزی می خواند و نه جوان دیروزی. تمام حرفهایش تحسین بدون تردید نسبت به جنبش سبز بود و به گونه ای تیپیک نماد تسلیم بی قید و شرط از هر نظر در برابر جنبش سبز. البته از تواناییش در گرداندن میزگرد خوشم آمد. جنبش سبزی ها هر کدام یکی دوبار سخن گفتند و از دید خود مسایل را شکافتند. به محتوای حرفهایشان کاری ندارم . در یوتیوب و جاهای دیگر هست که چه کسی چه گفت. برایم آنچه جالب بود، انسجام فکری آنها بود و این که پایشان روی زمین بود. بر خلاف این طرفی ها که آن زمان در سی سال پیش هم که در ایران زندگی و فعالیت می کردند و کلی سازمان و حزب و دسته را با هزاران نفر عضو و هوادار می گرداندند، پایشان روی زمین نبود و در کلی توهم و رویاهای رومانتیک زندگی می کردند و کارهایی انجام دادند که به همه آن فاجعه هایی انجامید که در سالهای 60 همه دیدیم. حالا پرسش اینجاست که اینها چگونه می توانند باز هم بیایند و با همان نام ها باز مدعی رهبری چیزی باشند؟

در اروپا هر گاه که در انتخاباتی، چه در سطح شوراهای شهری، ایالتی و یا کشوری، حزبی رایش کم می شود و انتخابات را می بازد، رهبر آن حزب و چند نفر دیگر در نخستین گام از مسئولیت خود کناره گیری می کنند و جای خود را به دیگران می دهند. در سازمان های ایرانی رهبران مادام العمر هستند و مصونیت همه جانبه نیز دارند. این که هزاران هزار هوادار و عضو سازمان های ایرانی به زندان رفتند و کشته شدند، برای هیچ یک از رهبرانشان مسئولیتی نداشته است و از دید اخلاقی نیز لزومی ندیده اند که انتقادکی کنند و یا دست کم از مسئولیت خود کناره گیری کنند. این مورد در باره سازمان های مختلف به درجات گوناگون صادق است. اگر در مورد سازمان مجاهدین بسیار آسان و آشکار می توان این انتقاد را داشت، در مورد دیگران باید بهتر نگریست و در آنها نیز به راحتی می توان این را یافت.

در این سالن تنها این نبود که اپوزیسیون داخل و خارج کشور در برابر هم قرار گرفته بودند. هم دو نسل متفاوت در برابر هم بودند و هم نسلی که اکنون اپوزیسیون نظامی است که آن یکی نسل درست کرده است. این را یکی از نمایندگان جنبش سبز نیز گفت که شما بودید که این نظام را به راه انداختیدو از آن حمایت کردید. به هر حال، اگر چه نمایندگان حکومت اسلامی در آنجا نبودند، نمایندگاه حزب توده و طیف فدایی و برخی دیگر که در آن زمان به تثبیت جمهوری اسلامی یاری رساندند و آن را مترقی خواندند، نشسته بودند. و از این نیز بیشتر، آنهایی که در آنجا بودند، تنها نمایندگان این سازمان ها نبودند، بلکه همان اشخاص بودند که در آن سیاست ها نقش داشتند. آسمان به زمین بیاید، اینها کماکان رهبر می مانند و پاک و منزه و بی گناه و «کی بود کی بود، من که نبودم!»

فاجعه در اینجاست که اینها که همگی در دنیای آزاد و در بهترین جای آن از دید رشد سیاسی و امکانات فرهنگی و اجتماعی، یعنی در اروپای غربی زندگی می کنند، در این بیست و سی سال نیازی ندیده اند که چیزی از فرهنگ و دنیای سیاست این کشورها برای کار خود یاد بگیرند و بسیاری از آنها شرایط سیاسی کشورهای ساکن را درست نمی شناسند و حرفها و تحلیل هایشان فراتر از آنچه که در اخبار شب تلویزیون گفته می شود، نمی رود. از سوی دیگر بیشتر ایرانی هایی که در کشورهای اروپایی در حزب های گوناگون به مقام هایی دست یافته اند و یا در پارلمان ها نماینده هستند، از سازمان های اپوزیسیون ایرانی فاصله می گیرند.

هر کس این سخنان را غلو می داند، بیاید و در اینجا دستاورد این رهبران در زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره در این سی سال را نشان دهد. دستاورد علمی در زمینه های مورد ادعا پیشکش که شاید بشود گفت که هیچ کدامشان رابطه ای با مراکز بی شمار و باز علمی اروپایی ندارند.

این ذهنیت من است در زمانی که در این جلسه نشسته ام.

در میان برنامه، دختر جوانی که گفت 23 سالش است و نوار سبز نیز بر دست داشت، از میان تماشاگران برخاست، به جلو رفت و میکروفن را گرفت و چند دقیقه سخن گفت. حرفهایش روشن و صریح بود، ساختار داشت و بدون تکرار، اول داشت و آخر. حرفش را زد و بازگشت و سر جایش نشست. اگر جای دیگری می بود، توجه کسی را جلب نمی کرد و من در گردهمایی های دیگر (غیرایرانی) در کنگره های تخصصی، جلسه های کاری و غیره همواره می بینم و رفتاری است کاملا بدیهی.  ولی در چنین گردهمایی هایی چون این جلسه، وقتی آدم کمی آن دیگران را چه به نام و چه شخصا بشناسد و سالها حرفهای پیچیده، انشایی و کم محتوای رهبران پر اسم و رسم را شنیده و خوانده باشد، رفتار یک دختر جوان خیلی قابل توجه می شود، چون از هر نظر بر همه این رهبران 50 و 60 و 70 ساله برتری داشت.

در زمان استراحت با جند نفر از دوستانم ایستاده بودیم که علی کشتگر آمد و در حال رد شدن گفت: «اینارو که می بینیم، فکر می کنم که بهتره همین جوونا ادامه بدن و ما تعطیلش کنیم و آبرومون بهتر حفظ بشه.» در جوابش گفتم: «کاش می شد این حرفی که شما گفتید را همین امشب تصویب کنید، سندش کنید و رسما به قول شما «تعطیلش» کنید تا همه چیز بهتر پیش برود.» جواب نداد. او عاشق مونولوگ است و هیچ گاه عادت ندارد به چیزی گوش کند. همیشه می گوید و رهنمود می ترکاند و این دیگران هستند که باید گوش دهند. او از دید من نماد کلوپ بحث و گنده گویی است. اگر به کنایه من توجه کرده بود، آن حرف خود را ده دقیقه بعد در میزگرد بازگو نمی کرد که کرد. در میان سخنان خود در میز گرد گفت که به شوخی گفتم که … شوخی؟ قبول ندارد حرفی که زد، یک واقعیت تلخ و دردناک را برای خود و دیگرانی چون او در بر داشت. آن را شوخی می پندارد. اما من اطمینان دارم که روزی به شیوه دردناکی مجبور خواهد شد «تعطیلش» کند. از این گذشته، ادبیات سیاسی یکی از سرشناس ترین رهبران چپ ایران را می بینید؟ گویا خودش هم کاری را که انجام می دهد، جدی نمی گیرد و نتیجه زندگی خودش را به گونه ای ارایه می دهد که گویی از دکان خواروبار فروشی می گوید که در برابر فروشگاه مدرن شهروند بهتر است تعطیل شود. ارزیابی قابل توجهی است.

نیازی نیست که حتما آدم متخصص علم سخنوری (Rhetoric) و آگاه به سقراط باشد تا از جمله بندی ها و واژگان اینها پی به عمق اندیشه و سطح اعتماد به نفسشان ببرد. داستان ساده تر از این حرفهاست.

در پنل سوم (ببخشید، میز گرد سوم) به موضوع «جنبش سبز، آینده‌ ایران و موقعیت جمهوریخواهان» پرداخته شد که در آن مهدی خانبابا تهرانی، نوشابه‌امیری، ملیحه محمدی ،علی کشتگر و کاظم کردوانی و یک نفر دیگر که نامش را به خاطر ندارم، به طرح دیدگاه های خود پرداختند. گرداننده این میزگرد، مهدی‌ فتاپور، عضو شورای مرکزی اتحاد جمهوریخواهان ایران بود که همان ابتدا به همه تذکر داد که: کوتاه حرف بزنید و من حریف بعضی از شماها نمی شوم. او همکارانش را خوب می شناسد. گفت: «مهدی! (منظورش مهدی خانبابا تهرانی هفتاد و چند ساله و یکی از بنیان گزاران جنبش چپ دانشجویی و کنفدراسیون است) این را به تو می گویم و به یک نفر دیگر که نزدیک من نشسته و من جرات ندارم اسمش را بیاورم.» به نظر من منظورش علی کشتگر بود.

در این سخنان که به شوخی بیان شد و خود او و برخی دیگر نیز خندیدند، واقعیتی تلخ و ناپسند بیان می شود. آقایان رهبران جنبش چپ ایران قادر به کنترل زبان و اندیشه خود نیستند و نمی توانند آنچه که می خواهند بگویند را در زمان تعیین شده به گونه ای منظم، ساده و کامل بیان کنند. توجه انسان جلب می شود که باید به کسانی که سی، چهل و یا پنجاه سال از عمر خود را در مبارزه سیاسی و اجتماعی سر کرده اند، تذکرهای این چنینی داد که در هر جلسه دیگر می تواند توهین سنگین تلقی شود. کلوپ نشین هستند دیگر! در تمام سالهایی که در زمینه کاری خود اینجا و آنجا رفته ام، به ندرت دیده ام که در جلسه ای به کسی تذکر دهند که کم حرف بزن و یا حرفت را فشرده و به قول مهدی فتاپور «کامپکت» بگو. (اینم فارسی بود؟)

مهدی خانبابا تهرانی این تذکر را به شوخی گرفت و آن را نپذیرفت که: «من به تو گفته بودم که اگر بیایم این جوری حرف می زنم. من مثل مدرسه نظام نمی تونم نمی خواستم اصلا بیایم. دخترم گفت برو.» مدرسه نظام؟ اصول ابتدایی یک جلسه عمومی را نیز رعایت نمی کند و به شعور شاید دویست نفر در سالن هم اهمیتی نمی دهد. هر چند که حرفهای خوبی زد. گفت: «این جوانها را که دیدم تکلیفم روشن شد. حالا می روم در خانه ام می نشینم و امر مبارزه را به اینها وامی گذارم.» حرف حساب!

به راستی اینها تاکنون در یک جلسه رسمی و حرفه ای ننشسته اند؟ می شود به چنین باوری رسید؟ احترام به اراده جمع که از سوی میزبان و مجری اعمال می شود، یعنی مدرسه نظام؟

اگر من با دید سخت گیرانه به این چیزها می نگرم، از این روست که اعتقاد ژرف دارم که توانایی کسی برای رهبری سازمانی و انجام کاری را سن و سال، سابقه و موی سپید (و یا رنگ شده سیاه) او تعیین نمی کند، بلکه توانایی و تخصصی که انجام آن کار می طلبد، معیار است. حال این آقای خانبابا تهرانی باشد یا آن دختر 23 ساله. در ضمن من بیشتر این خانم ها و آفایان را که در اینجا نام برده ام را از کتابها و نوشته هایشان می شناسم و نه شخصا. این از بدشانسی شان است که آن روز در آن بالا نشسته بودند و اکنون کسی چون من اینها را در باره آنها می نویسد. آنها نماینده نسل و اندیشه و روش خاصی هستند که در اینجا مورد توجه من است. دشواری شخصی با هیچ کس ندارم.

علی کشتگر که گمان کنم شاید بیش از چهل سال است که در مبارزه زندگی می کند (یعنی کار دیگری و هویت دیگری از او ندیده ایم)، چنان غرق در سخنان خود مبنی بر جلوگیری از شعارهای تند و افراطی در جنبش سبز شده بود که مجری برنامه به او تذکر داد که «علی جان وقتت تمام شده است» و او نیز همان جا حرفش را تمام کرد و گفت: «من حرفم را همین جا تمام می کنم» و ساکت شد. البته ما نیز احساس نکردیم که حرفی نیمه کاره ماند. چون تکرار می کرد و دور خود می چرخید، با ادبیات و کلمه های پرطمطراق و کم محتوا. یک بار دیگر هم که مهدی فتاپور در ادامه، دوباره به او اجازه سخن داد، او در میان حرفهایش گفت: «اگر گمان می کنید که حرف من زیاد طول می کشد، می توانید از بخش های بعدی برای من کم کنید.» یعنی به من برخورده است که مجری برنامه وقت را به من تذکر می دهد. عجیب نیست؟ الفبای حرف زدن، آنهم در پای یک میزگرد در یک همایش مهم یک سازمان سیاسی مهم تر، در برابر آن همه شنونده در سالن را هنوز بلد نیست و یا شاید هم نمی خواهد اراده جمع و عرف بدیهی این گونه جلسات را بپذیرد. نه نظم فکری دارد و نه نظم در رفتار.

شاید هم خطا از من و چون من است که این همایش را زیادی جدی گرفته بودیم و فکر کردیم که چه خبر است. شاید برای خودشان همان کلوپ وراجی بی حد و مرز یکشنبه بعد از ظهر یود که آدم نمی داند چگونه باید گذراندش.

حال، همین علی کشتگر که اکنون سخن از میانه روی می کند و به جنبش سبز هشدار می دهد، یکی دوسال پس ار انقلاب با تندروی خود در بزرگترین سازمان چپ ایران یعنی سازمان فداییان اکثریت انشعاب به راه انداخت و عده ای را از آنجا برد و یک سازمان دیگر درست کرد که آن نیز چند بار دچار انشعاب شد. اکنون نزدیک به سی سال گذشته است و من نمی دانم طیف «فدایی» چند تکه است، هفت تا، هشت تا، ده تا؟ و نمی دانم که چرا اینها هنوز حتی دوتایشان میان خودشان یکی نشده اند. همه شان هم گویا در خارج از کشور زندگی می کنند، به هم نزدیک هستند و با هم مشکلی هم ندارند و به هم «علی جان» می گویند. من فقط نمی دانم که چرا نمی توانند برای یک کار مشترک یکی شوند. ولی برای جنبش سبز رهنمودهای فراوان دارند که مواظب باشید تندروی نکنید چون حکومت دنبال همین است که بهانه به دستش بدهید تا سرکوبتان کند. انگار حرف دیگری ندارند که بزنند و جنبش سبز اگر این را نمی شنید، به تندروی می رفت. به راستی حرفتان همین بود؟ نتیجه سی سال مبارزه پرشکوه سیاسی همین بود؟ آیا این عجیب نیست که نماینده نسل 57 و همان کسی که در سال 57 با مسلسل و خشونت کامل در آن انقلاب شرکت مسلحانه داشت، اکنون آمده و به نماینده جنبشی که در سکوت راه پیمایی می کند و به بسیجی گل می دهد، می گوید: تندروی نکنید، به رادیکالیسم کشیده نشوید! و این در حالی است که هنوز از رفتار سی سال پیش خود نه انتقاد کرده و نه تحلیل ارائه داده است. چند بار هم گفت «انقلاب ارتباطی». در حال سخنگویی همانجا واژه های جدید اختراع می کنند. حالا ما باید بیاییم و به مغز محدود خود فشار بیاوریم که شاید منظورش اینترنت و تکنولوژی ارتباطات است. کلی هم از «بعضی ها» انتقاد کرد که «کارگردان خوب» کشورمان هستند و می آیند و خود را نماینده جنبش سبز می دانند و در پارلمان اروپا سخن رانی می کنند و می خواهند جنبش سبز را رادیکال کنند. اسم از کسی نبرد و ما مجبور شدیم که مغز خود را زیر فشار بگذاریم و حدس بزنیم که شابد منظورش مخملباف است. حتما آقای کشتگر اسم این را روشن گویی و صراحت می گذارد. بگذریم که زننده تر و زشت تر از این نمی شود در باره کسی حرف زد. حال این محسن مخملباف باشد یا نباشد. آدمی که خود را رهبر سیاسی می داند، این گونه حرف نمی زند که به جای بردن نام و انتقاد صریح و روشن در لفافه حرف بزند تا شاید جای تکذیب و فرار را برای بعدها باز گذاشته باشد که: منظورم شما نبودید آقای مخملباف.

سخنان کاظم کردوانی از انسجام بیشتر و منطق قوی تری برخوردار بود. خانم نوشابه امیری نیز پس از آن که کلی توضیح داد که روزنامه نگاری خوانده است و این را می داند و آن را، به مهدی فتاپور گفت که «شما دارید مجری گری را با ما امتحان می کنید.» یعنی من روال برنامه و اداره جلسه را قبول ندارم و راه خودم را می روم و موضوعات خودم را طرح می کنم. مهدی فتاپور اگر هم مجری خوبی نباشد، اما در چارچوب یک میزگرد بیان چنین جمله ای از سوی یک میهمان، بی ادبی است. اینها گویا تاکنون در یک جلسه حرفه ای ننشسته اند. البته من نوشابه امیری را خوب نمی شناسم. شاید او نیز از این «حرفه ای» های مادام العمر به ستوه آمده است که این گونه می گوید. فتاپور با شنیدن این حرف سرخ شد و چیزی نگفت.

برای من که چند ساعت پیش در محل کار خود در جلسه ای کاری با گروهی آلمانی نشسته بودم و پس از آن به این همایش آمده بودم، دنیایی فاصله بود میان آن جلسه و این همایش.

آقای «فریدون احمدی» که شاید چهل سال است کار سیاسی می کند، از میان تماشاچیان با یادداشت درخواست صحبت کرد. میکروفن را به او دادند. چند دقیقه حرف زد که اگر از رادیکالیسم انتقاد می کنیم، باید از دنباله روی از رهبری جنبش سبز و موسوی نیز اجتناب کنیم. در واقع روشن بود که با علی کشتگر مخالف است. حرفهایش ساختار نداشت. در ابتدا چیزی را تایید کرد که در جمله بعدی همان را رد کرد و درست 180 درجه آن را تبلیغ کرد. در نهایت من احساس کردم که شاید فهمیده باشم که چه گفت. شاید هم نه. باید پیچیده حرف بزنند که ما هم نیاز به توضیح المسایل داشته باشیم. یک جمله اش را ببینید: «به نظر من اگر نتونه (منظور اتحاد جمهوری خواهان است) یعنی جامعه دمکراسی رو جامعه برآیند ندونه که مولفه های مختلف حرف خودشونو می زنن با توجه به شرایط بدون این که پیش بتازونن اما خود رو با معدل تنظیم نمی کنن. معدل رو جامعه می سازه. … (در اینجا مجری می گوید: «فریدون جان، جمع و جور کن») … برآیند رو تاثیر چند نیروی مختلف خواهد گذاشت و این جنبش مارو از نیروهای مدرن ترش محروم نکنید.«

اصلا فهمیدید که چه می خواهد بگوید؟ اگر هم فهمیدید، نمی شود اینها را به زبان ساده و رسا گفت؟ این نامش گفتگوست که کسی چیزی را بگوید با این هدف که شنونده نه تنها آن را بشنود، بلکه آن را بفهمد و بتواند پاسخ گوید؟

یاد یکی از مربی های سخنوری افتادم که می گفت: «کسی که نمی تواند حرفی را رسا بیان کند، بدانید که در ذهنش نیز در همان مورد آشفته بازار است.» جدا باید این سخن را طلا گرفت و بر دیوار این سالن در چهار جهت آویخت.

تازه باید مجری هم تذکر بدهد که جمع و جور کن. یعنی این که داری پراکنده حرف می زنی. «وقتت تموم شده.» نتیجه اخلاقی: پس از چهل سال هنوز نمی توانند با ساختار فکری و منسجم حرفی را بزنند که شنونده هم بفهمد. هنوز پس از چهل سال باید مجری برنامه به آنها تذکر دهد که وقتت تمام شده است. ادبیاتی هم که مورد استفاده قرار می گیرد نیز خود ویژه است: «جمع و جور کن!» به کسی هم بر نمی خورد کاربرد چنین واژگانی. عادت کرده اند! یاد سخنرانی اخیر معمر القذافی در مجمع عمومی سازمان ملل در همین چند هفته پیش افتادم که او نیز جور دیگری شبیه اینهاست.

این تکه در اینجا در یوتیوب هست. خودتان گوش دهید و قضاوت کنید.

شاید کسی بگوید که داری زیادی سخت می گیری. اما سخن اینجاست که در این سالن کسانی نشسته بودند که اگر به قدرت می رسیدند، کمتر از وزارت و صدارت قبول نداشتند و همیشه خود را آخر دانش سیاسی و تحلیل اقتصادی و اجتماعی و هر چه فکرش را بکنید می دانسته اند و گمان کنم کماکان می دانند. اگر هم اکنون در ایران انتخابات آزاد برگزار شود، احساس من این است که همین چهره ها خود را با تمام نیرو نامزد ریاست جمهوری و نخست وزیری و وزارت خواهند کرد. بنابراین باید سخت گرفت و در جستجوی شایسته ترین ها بود.

تنها این نبود که اکنون می بینیم که اینها می آیند و از چند جوان سبز بیست و چند ساله تعریف و تمجید می کنند. نوشته هایشان در سالهای 50 و 60 هست و باید رفت و آنها را خواند و دید که چه ادعاهایی را داشته اند. اگر در تک تک این رهبران دقیق شوید، می بینید که بسیاری از آنها (و نه همه) حتی یک مدرک دانشگاهی پایه در یک رشته علوم اجتماعی هم ندارند. تخصص پیشکش! بسیاری از آنها در پیش از انقلاب شانس این را هم نداشته اند که از سال دوم دانشگاه بالاتر روند چون کار سیاسی می کرده اند و ساواک شاهنشاهی آنها را گرفته و به زندان انداخته است. پس از انقلاب هم که همه شان قهرمان و رهبر و غیره بوده اند و زمانی برای کسب دانش نبوده. سپس حکومت اسلامی به سرکوب آنها پرداخت و دربدری و مهاجرت شروع شد. ابتدا در مهاجرت بود که آنها فرصت کسب دانش پایه ای در آنچه که همیشه مدعیش بوده اند، را داشته اند که بیشتر آنها این کار را نکردند، چون دیگر رهبر بوده اند و کسر شان می شده است که بروند و در دانشگاهی در ترم یک علوم سیاسی یا اقتصاد و این چیزها بنشینند. البته در میان آنها چند نفری را می شناسم که همان بیست سال پیش راهشان را جدا کردند و به دانشگاه رفتند و به بالاترین درجه علمی رسیدند. جالب اینجاست که اینها که اکنون در زمینه های تخصصی خود کار می کنند، دیگر در این سازمان ها فعال نیستند و اگر آنها را در جایی ببینی (چون همین همایش)، در گوشه ای نشسته اند و گوش می دهند. در آن روز نیز چند نفر از آنهایی که می شناختم در سالن در میان شنوندگان نشسته بودند و بدون این که حرفی بزنند و یا کسی از آنها دعوت کند که چیزی بگویند، به تحلیل های درجه یک سیاسی علی کشتگر و دیگرانی در میزگرد گوش می دادند که شاید هنوز دیوار یک دانشگاه را از داخل ندیده اند و چون نابغه زاده شده اند، همه چیز را می دانند و نیازی به تحقیق و مطالعه و کار علمی مستمر ندارند.

همه این آسمان و ریسمان ها را برای این می بافم که همین را بگویم: آن چه که همیشه در سازمان های سیاسی اپوزیسیون ایران نمادین بوده است، این است که عده ای رهبران مدرسه نرفته مدعی دانش همه چیز، همه قدرت در دستشان است و دیگرانی که سالها زحمت کشیده اند و صاحب نظر هستند، باید در کنار بنشینند. همین است که افراد شایسته در خارج سازمان های سیاسی رشد می کنند و جوانتر ها هم رغبتی به ورود به این سازمان ها نشان نمی دهند و اکنون این سازمان ها از دوتا و نصفی آدم بیشتر عضو ندارند.

چند ماه پیش که شنیدم جنبش سبز در برخی شهرها چند تکه شده است، به چند نفر از کسانی که جدی و باسواد هستند و تجربه قوی در سازماندهی و تبلیغات و کار سیاسی دارند، گفتم که چرا شماها که تجربه دارید به این جوانها کمک نمی کنید که این قدر خطا در کارهایشان نکنند. گفتند یک عده از شکست خوردگان سیاسی سابق خود را قاطی کرده اند و اجازه شرکت به ما نمی دهند.

به هررو، در آن روز در این همایش هر سو می نگریستی، تحسین می دیدی برای جنبش سبز با نگاهها و رفتارهای تحسین آمیز. البته این درست است که جنبش سبز تحسین و تایید تمام جهان آزاداندیش را برانگیخته است. اما آن چه من در پس این تحسین در این سالن می دیدم، تنها تحسین نبود بلکه فروریزش یک ساختمان پوشالی بود. فروریزش اعتماد به نفس دروغین در برابر حقیقت جنبش سبز بود که به تایید همه آنهایی که سخن گفتند، ادامه انقلاب مشروطیت است. حال گیریم این حرف درست! (البته کسی استدلال علمی بر اساس پژوهشی ارایه نداد که ما برویم بخوانیم و به همین نتیجه برسیم). تنها نمی دانم که اگر این جنبش سبز ادامه انقلاب مشروطیت است، چرا همین سخنگویان که دهها سال است که رهبر سیاسی هستند، خود در آن جایگاهی ندارند. عجیب نبست؟

من که همه را نمی شناختم ولی اسمهایی که شنیدم، چون مهدی خانبابا تهرانی، علی کشتگر، بابک امیر خسروی، مهدی فتاپور و غیره، اینها نامهایی هستند که سالهاست ادعای رهبری جنبش چپ را دارند. آدم اینها را که می بیند، انتظار دارد که آن همه ادعای دهها ساله اکنون نتیجه ای داشته باشد و خود را نشان دهد؛ جنبش سبز احساس کند که می تواند از توان کیفی آنها استفاده کند و آنها بتوانند به سرعت گوشه ای از کار رابگیرند و نقشی گسترده ایفا کنند. اما نه! دست کم در این نشست خبری نبود. همه آن طمطراق و کبکبه سی و چهل ساله باد هوا شد و رفت. یک جنبش سبز 4 ماهه و حضور 6-5 نفر جوان سبز، همه ادعاها و آن همه نامهای مشهور باسابقه سیاسی چند ده ساله را چون بادکنکی ترکاند و همه آنها بدون آن که جنبش سبز خواسته باشد و حرفی زده باشد، خودشان خود را به به کنان و چهچه زنان بازنشسته کردند، هر چند که هیچ گاه کاری نکرده بودند.

دستاورد بزرگ جنبش سبز تاکنون همین بوده است که بیشتر رهبران اپوزیسیون سی ساله را به کره مریخ فرستاده و بازنشسته کرده است. سازمان های سیاسی اپوزیسیون چون همین اتحاد جمهوری خواهان، طیف گسترده چپ، جبهه ملی، مشروطه خواهان، مجاهدین و دیگران اگر می خواهند در رویدادهای کنونی ایران نقشی به جا و فعال داشته باشند، باید با چهره های جدید و امروزی بیایند و نه با مهره های سوخته، چیزی که در هر حزب سیاسی دنیای آزاد کاملا بدیهی است.

جنبش سبز از میان خود رهبران خود را نیز می سازد و به میان می آورد. «جوانان سابق» بهتر است کلوپ خود را ببندند و در بازنشستگی به گل و گیاه خانه شان برسند.

دیگر نوشته ها در همین زمینه:

جنبش سبز و گیر سازمان های سیاسی ایرانی در گل تاریخی

روزهایی سرنوشت ساز در راهند و ما نلسون ماندلا نداریم