فیلمی از تهران ۱۳۵۸: لطفا از بردن اسلحه به داخل سینما خودداری نمایید!

در سایت ایران نگاه به این فیلم نیم ساعته از تهران ۱۳۵۸ برخوردم و دلم نیامد لینک آن را در اینجا نگذارم که بسیار جالب  و خاطره انگیز است. نیاز به هیچ تفسیری هم ندارد. سرود آفتابکاران که از سوی ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی به نام خود مصادره شده بود نیز در فیلم شنیده می شود.

یک رویا …

در این دو،سه هفته که گرم آن نوشته هفته نامه اشپیگل پیرامون کوروش و نوشته های پیرامون آن بودم، یک بار دکتر گالاس که یکی از کسانی بود که در نوشته اشپیگل نامش برده شده بود، به من تلفن زد و چیزی نزدیک به یک ساعت گفتگو داشتیم. او گفت که برگردان ساختگی کتیبه کوروش را به دست آورده بوده بدون آن که بداند که آن متن ساختگی است و غیره که البته این ها را کامل نوشته ام. او گفت که به قدری از آن متن قلابی پیرامون حقوق بشر خوشش آمده بود که ان را به میکیس تئودوراکیس، آهنگساز بزرگ یونانی (کدام ایرانی بافرهنگی است که تئودوراکیس را در تب و تاب انقلاب ایران و یا موسیقی فیلم زوربای یونانی و بسیار آثار زیبای دیگر نشناسد) نشان داد. تئودوراکیس با خواندن آن متن چنان به هیجان آمده بود که گفته بود من یک آهنگ برای این متن و جشنواره شما می سازم. به هرحال، اگر نوشته های مرا در این باره خوانده باشید، می دانید که پس از آن که دکتر گالاس پی برد که آن متن کتیبه حقوق بشر کوروش ساختگی است، به تئودوراکیس خبر داد و او را دلگیر کرد.

من در رویا فرو رفتم. فکرش را بکنید: تئودوراکیس بزرگ یونانی آهنگی برای کوروش یا داریوش می سازد و سپس ارکستر سمفونیک آن را در خرابه های تخت جمشید با رهبری میکیس تئودوراکیس و هزاران شنونده اجرا می کند. چقدر چنین صحنه ای می تواند زیبا باشد! اجرای اثری زیبا از یک آهنگساز بزرگ یونانی برای آن ایرانیان بزرگ باستان بر ویرانه های کاخ هایی که یک یونانی بزرگ دیگر خراب کرد. این یک تراژدی کامل است. شاید روزی بتوانیم شاهد چنین چیزی باشیم.

تئودوراکیس را در سالهای 80 اینجا و آنجا زیاد می دیدم. او سمبل هنری مقاومت مردم یونان بر علیه دیکتاتوری نظامی یونان در آن سالهاست. آهنگ های او با صدای جاودانه ماریا فارانتوری نه تنها یونانیان را، بلکه هر انسان ضد جنگ و خواهان صلح را به هیجان می آورد. در سالهای 80 که اروپا لبریز از راه پیمایی های صلح بر علیه جنگ سرد و پایگاه های موشک های برد متوسط آمریکایی و روسی در اروپا بود، همه جا تئودوراکیس و خیلی دیگران را می شنیدی. بارها او را دیدم که در جایی که اثری از او اجرا می شد و او ساکت در گوشه ای نشسته بود، ناگهان هیجان زده از جا می پرید و با آن هیکل درشت و موهای همیشه درهم، به روی صحنه می رفت، یک میکروفون برمی داشت و از همان میان اجرا شروع به خواندن می کرد. چه شور و شوقی و این انسان بزرگ چه لحظاتی مارا همراهی کرده است!

در سالهای 80 آنگاه که حکومت نظامی دیوانه آن زمان ترکیه با یونان درافتاد و کشتی های جنگیشان روبروی هم صف آرایی کردند، ترک ها و یونانی های صلح دوست برنامه هایی را با هم بر ضد جنگ برگزار کردند. در یک برنامه که آنجا بودم تئودوراکیس و عزیز نسین، طنز نویس بی همتای ترک با هم آمدند. وکدام ایرانی است که عزیز نسین را با برگردان درجه یک رضا همراه نشناسد و نگوید که نوشته های او همگی انگار برای ایران نوشته شده اند.

در آن شب این دو انسان دوست داشتنی با هم آمدند. همان بردن نام عزیز نسین کافی بود که نظم یک برنامه به هم ریزد. افزون بر آن تئودوراکیس با آن هیبت 1،90 سانتی درشت و عزیز نسین نحیف 1،50 سانتی در کنار یکدیگر خود کافی بود که سالن را برای 10 دقیقه در خنده و تشویق فروبرد. عزیز نسین در آن شب جریان آشنایی و ازدواج خود با همسرش را تعریف کرد که حاضران در سالن از خنده دیگر قادر به کنترل خود نبودند.

و تئودوراکیس با موسیقی خود سخن گفت و همه را به وجد آورد.

خوب این هم از رویا! بیدار شویم و به امروز بنگریم که احمدی نژاد کریه نظر و کریه اندیشه می تازد و می راند، دزدان را همه جا بر کار گذارده و صفار هرندی جاهل تعیین و تکلیف می کند که گلشیفته فراهانی در آنسوی دنیا در هالیوود چه گونه بازی کند یا نکند.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

پاسخ پروفسور ویسهوفر پیرامون نوشته اشپیگل و کتیبه کوروش- اسناد… – بخش دو

دیروز پروفسور ویسهوفر به نامه من پیرامون نوشته اشپیگل در باره کتیبه کوروش و پرسش های من در این مورد پاسخ داد. برگردان نامه را در اینجا می آورم.
=======================
آقای … محترم،
از پیام شما صمیمانه تشکر می کنم. پیش از آن که با دانشجوهای خود به یک سفر علمی بروم، می خواهم امروز به نامه شما پاسخ دهم. نخست اجازه دهید به شما این را بگویم که من با روش همیشگی اشپیگل که مسایل پیچیده را با زبان مناسب آن موضوع بیان نمی کند و آنها را جنجالی وانمود می سازد، موافق نیستم.
من هیچ گونه مصاحبه ای با اشپیگل نداشتم و تنها تلاش کردم در گفتگویی تلفنی مهم ترین اطلاعات را به آنها بدهم. در عین حال نوشته خود را که در سال 1999 پیرامون شاه به عنوان وارث هخامنشیان منتشر کرده بودم، به آقای شولتس دادم. در آنجا (و در عین حال در کتاب خود به نام «ایران باستان») همه چیز را به تفصیل توضیح داده ام، البته در کتاب بدون ارتباط با رویدادهای دوران معاصر. از این رو امروز دیدگاه های خود را برای شما تنها به صورت نکته وار توضیح می دهم:
1) کوروش بنیان گذار نخستین امپراطوری جهانی دوران باستان است که با سیاستی هوشمندانه و با احترام به سنت های ملت های زیر سلطه، اما هم چنین با کاربرد زور (جنگ با شهر های یونانی در غرب آسیای صغیر پس از شورش پکتیا را در نظر گیرید و غیره) جغرافیای سیاسی خاور نزدیک باستان را در سال های 559 و 530 از اساس دگرگون ساخته است. هرچند که همه مردم از این دگرگونی ها سود نبردند.
2) او به یک حکمران ایده آل تبدیل شد چون بخشی از میراثی که سنت های اروپا را شکل داده است، او را این گونه ساخته است:
a. متن های عهد عتیق به خاطر اجازه بازگشت یهودایی ها از «اسارت بابل» که از او انتظار می رفت (و شاید هم این دستور را داده باشد) و به عنوان ابزار یهوه نیز به «قدیس» خدا تبدیل می گردد. البته بازگشت یهودایی ها و آغاز بازسازی معبد ابتدا در دوران داریوش اول صورت گرفت.
b. کتاب گزنفون به نام «کوروش نامه» که در ارتباط با اندیشه یونانی پیرامون نظام سیاسی ایده آل نگاشته شده است (نگاه کنید به افلاطون و دیگران)، او را حکمرانی ایده آل معرفی می کند ( که البته در مقابل آن نیز در کتاب 8 دوران منحط ایرانی گزنفون قرار داده می شود). این کوروش گزنفون آن کوروش تاریخی نیست و این اثر بیشتر مخلوطی از یک رمان تاریخی و اندرزنامه ای برای یک رهبر (Fürstenspiegel) است. هیچ تاریخ شناسی «کوروش نامه» را به عنوان منبع برای رویدادهای تاریخی به کار نمی گیرد. «کوروش نامه» یکی از پرخواننده ترین کتاب های ابتدای دوران نوین اروپا بود.
3) در برابر این دو سنت، تصویرهای انتقادی تر از کوروش (چون هرودوت) کمتر نما یافته اند.
4) «استوانه کوروش» کتیبه ای است که از سوی خود او سفارش داده شده است که در آن کوروش خود را برگزیده مردوک، خدای بابل، می نامد و تلاش می کند که خود را از حریف «بد» خود، نبونید، دور نگاه دارد. شکل و محتوای کتیبه در راستای سنت درازمدت شرق باستان است. کوروش خود در کتیبه خویش پادشاه آشوری، آشور بنی پال، را نام می برد. کارهای یاد شده در کتیبه کارهایی هستند که از سوی یک پادشاه جدید، آن هم یک بیگانه، انتظار می روند. این کارها همه در ارتباط با بایل هستند (از یهودیان نیز نامی برده نمی شود). از کارهایی چون پایان دادن به نوکری برای ارباب ها (آن گونه که در برگردان ساختگی کتیبه که در اینترنت پخش شده است، نام برده می شود) در این کتیبه چیزی نیست. برگردان این کتیبه از سوی هانس پتر شاودیگ را می توانید به آسانی بیابید. شرق شناسی باستان به تصویر متعدلی نیز از نبونید، رقیب کوروش دست یافته است (نگاه کنید به: Banlieu و دیگران).
5) هر گونه استفاده از این کتیبه برای روشن ساختن اندیشه و کارهای کوروش باید خصلت این کتیبه به عنوان ابزار کسب مشروعیت او را نیز در دید داشته باشد.
6) پژوهش گران هنوز پیرامون اندیشه مذهبی کوروش اختلاف نطر دارند. اکثریت او را پیرو اندیشه های زرتشت نمی داند. جنبه های مثبت سیاست کوروش که بر ما آشکار است، هیچ ارتباطی با ایده های حقوق بشر که از ایده های دوران جدید است، ندارند. اگر اینگونه غیرتاریخی با واژه «حقوق بشر» برخورد شود، آنگاه چندین تن از حکمرانان باستان می توانند به عنوان پیشاهنگان حقوق بشر مطرح شوند. کوروش یک شخصیت تاریخی است که با میزان های زمان خود باید سنجیده شود. در دوران او هنوز چیزی به نام «حقوق بشر»، آن گونه که ما می فهمیم و آن گونه که می خواهند القا کنند، وجود نداشت.
7) ایجاد ارتباط تاریخی شاه با هخامنشیان برای آن بود که او می خواست با حماسه سازی خلاء مشروعیت نداشته خود را پر کند. حماسه سازی تاریخی برای کسب مشروعیت برای نیازهای امروزی اکنون نیز در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر جهان نیز وجود دارد.
8 ) در پایان یک سخن شخصی: من با هیچ کشوری در کره زمین آنگونه که با ایران، احساس نزدیکی نمی کنم. من بارها اجازه داشته ام که از میهمان نوازی و محبت مردمان آنجا لذت برم. آرزوی من برای آینده این کشور و مردمانش، زندگی در صلح و عدالت است. در ایران پر است از سرمشق های فوق العاده برای چنین آینده ای: شاعرانی چون حافظ، سعدی یا رومی و یا حماسه سرایی چون فردوسی و یا مردی چون زرتشت. این گونه انسان ها امروز نیز در ایران هستند، با وجودی که بر آنها دشوار می رود. کوروش در میان پادشاهان باستان به خاطر سیاست هوشمندانه و موفق خویش برجسته تر است، اما من شخصا ترجیح می دهم از او به عنوان «صلح آور» یاد کنم.
با بهترین سلام ها،
یوزف ویسهوفر شما

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

اسناد پیرامون کتیبه کوروش و نوشته اشپیگل – بخش یک

همان گونه که در نوشته پیشین قول داده بودم، در اینجا برخی از اسنادی که آقای دکتر گالاس برایم فرستاده بود را می گذارم. در این میان نامه ای نیز از آقای مرادی غیاث آبادی دریافت کردم به همراه لینک هایی که در اینجا گذاسته ام. وب سایت او بسیار خواندنی و پرارزش است.

اسناد به آلمانی و انگلیسی را به همان زبان در اینجا گذاشته ام که زبان دانان خود به آنها بپردازند. این اسناد به pdf هستند.

1) نامه نگاری میان ایران شناسان آلمانی:

دکتر گالاس با سه ایران شناس پیرامون کتیبه کوروش و متن ساختگی که یافته بود، نامه نگاری کرده بود. پاسخ های کوتاهی میان آنها به صورت ایمیل رد و بدل شده بود که او در اختیار من گذارد:

==========

از: یوهانس رنگر

به: یوزف ویسهوفر

مورد: کوروش

آقای ویسهوفر عزیز،

متنی که به همراه است را برای شناسایی منبع آن برای من فرستاده اند. من از برگردان کتیبه کوروش خود نمی توانم چیزی در این متن بیابم. آیا شما می توانید به من کمک کنید؟

با تشکر،

یوهانس رنگر

پروفسور دکتر یوهانس رنگر

انستیتو شرق شناسی باستان

دانشگاه آزاد برلین

==========

از: یوزف ویسهوفر

به: یوهانس رنگر

مورد: کوروش

آقای رنگر عزیز،

این متن کاملا ساختگی است و هیچ گونه ارزشی ندارد. من در گذشته پیرامون حقوق بشر در کتیبه کوروش نوشته ای منتشر کرده ام. (در: س. کونرمن (ناشر)، حماسه ها، داستان ها و هویت ها (آسیا و آفریقا، 2)، هامبورگ 1999). این نوشته را با کمی تغییر نیز در یک سخنرانی استفاده کرده ام (متن این سخنرانی را نویسنده اشپیگل برای نوشته خود استفاده کرده است و در اختیار من قرار دارد. – نویدار). حتی شخصیت های مورد احترامی چون شیرین عبادی نیز از کتیبه کوروش به عنوان منشور حقوق بشر نام می برند.

با سلام های صمیمانه به برلین

یوزف ویسهوفر

2) برگردان کتببه کوروش از اکدی به فارسی، رضا مرادی غیاث آبادی، و از کتاب متن كتیبه حقوق بشر كورش و روشنگری‌هایی در باره آن به زبان‌های فارسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی، چاپ ششم، انتشارت نوید، 1386

3) متن ساختگی به نام «منشور کوروش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) به فارسی. این نوشته متاسفانه از سوی شیرین عبادی به اشتباه مورد استفاده در سخنرانی خود در اسلو قرار گرفت.

4) برگردان کتیبه کوروش از اکدی به آلمانی (پروفسور شاودیگ، دانشگاه هایدلبرگ)

Hanspeter Schaudig, Die Inschriften Nabonids von Babylon und Kyros’ des Großen samt den in ihrem Umfeld entstandenen Tendenzumschriften. Textausgabe und Grammatik. Alter Orient und Altes Testament 256 )Münster 2001=, pp. 24-27.

5) ورود کوروش  کبیر به بابل در سال 539 پیش از میلاد (به آلمانی، از کتاب «شکوه و عظمت پادشاهان بزرگ – امپراطوری جهانی پارس «، هانس شاودیگ، انتشارات موزه تاریخی فالس، اشپایر، (اشتوتگارت 2006) 31-36.

H. Schaudig, “Der Einzug Kyros’ des Großen in Babylon im Jahre 539 v. Chr.”, in: Pracht und Prunk der Großkönige – Das Persische Weltreich. Herausgegeben vom Historischen Museum der Pfalz, Speyer (Stuttgart 2006) 31-36

6) برگردان کتبیه کوروش به انگلیسی، برگرفته از «خاور نزدیک باستان، جلد یک: مجموعه تصویر»، جیمز ب. پیچارد. ویکی پدیا

The Ancient Near, Volume I: An Anthology of Pictures”, ed. by James B. Pritchard. Wikipedia

7 ) نوشته آقای دکتر پرویز رجبی پیرامون نوشته اشپیگل (بسیار خواندنی)

8) ایران باستان، از 550 پیش از میلاد تا 650 پس از میلاد، یوزف ویسهوفر، برگردان: مرتضی ثاقب فر. – تهران: ققنوس، 1377.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

پاسخ دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش – بخش دو

دکتر گالاس همان گونه که در پاسخ نامه من نوشته بود، در گفتگوی تلفنی با من گفت که نوشته اشپیگل پیرامون کوروش «آبکی» است و بیشتر هدف جنجالی دارد. او گفت که به ماتیاس شولتس، نویسنده اشپیگل تلفن کرده و به او اعتراض کرده است. هر چند که به هر رو نوشته اشپیگل چاپ شده است و اعتراض فایده ندارد.

دکتر گالاس که باستان شناس و متخصص تاریخ هنر است و یک موسسه انتشارات تاریخی و هنری نیز دارد، پیشینه این جریان را این گونه توضیح داد:

من در سال 2007 از سوی شهر وایمار، Weimar، (آرامگاه گوته و شهری که او در آنجا وزیر بود – نویدار) مامور سازمان دهی یک جشنواره فرهنگی برای تبادل فرهنگی میان کشورهای خاورمیانه و اروپا شدم. مدیریت افتخاری این جشنواره نیز در اختیار وزیر خارجه آلمان، آقای فرانک والتر اشتاین مایر است. در این شهر نیز دو مجسمه از گوته و حافظ قرار دارند که توسط آقای خاتمی در سفر خود به وایمار پرده برداری شدند. نام این جشنواره را «دیوان غربی- شرقی» گذاشته ایم که از اثر مشهور گوته به همین نام گرفته شده است. (گوته دیوانه وار مجذوب حافظ بود و گفته بود آن چه که زبان بشر بتواند در قالب شعر بیان دارد، حافظ تکامل یافته آن است. –نویدار) از این رو ما تصمیم گرفتیم که نخستین کشور در جشنواره سال 2009 ایران باشد و می بینید که چرا این جشنواره در چنین شهری باید با نام ایران آغاز شود. در گرماگرم کار برای سازمان دهی این جشنواره و جستجو در تاریخ ایران برای تهیه برنامه ها به ترجمه «منشور حقوق بشر کوروش» برخوردم که مرا به شدت مجذوب کرد (این ترجمه که در اینترنت پخش شده است، متنی است ساختگی و هنوز روشن نیست چه کسی این کار را کرده است – نویدار). هر چند که کوروش را به عنوان پادشاهی بسیار ویژه و با انعطاف که به فرهنگ سرزمین های اشغال شده احترام می گذاشت و حتی پادشاهان آنها را نیز در مقام خود باز می گذاشت، آشنا بودم. اما این که کسی در آن دوران به این صراحت از حقوق بشر سخن گوید، برایم تازگی داشت. این متن را برای میکیس تئودوراکیس (کدام ایرانی است که این آهنگساز بزرگ و وارسته یونانی را نشناسد – نویدار) فرستادم و از او خواستم که بر روی این متن و برای جشنواره آهنگ بسازد. تئودوراکیس پس از خواندن متن به گونه ای هیجان زده شده بود که بدون تامل پذیرفت که آهنگی برای آن بسازد.

اما برای من که متن های باستانی زیاد خوانده ام، این متن بیش از حد روان و روشن بود و این مرا به تردید انداخت. آن را برای سه استاد ایران شناسی در سه دانشگاه در آلمان، پروفسور ویسهوفر (Wiesehöfer) از دانشگاه کیل، پروفسور یوهانس رنگر(Johannes Renger) از دانشگاه برلین و پروفسور هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig) از دانشگاه هایدلبرگ فرستادم و از آنها خواستم که دیدگاه خود را بنویسند. هر سه ایران شناس جدا از یکدیگر گفتند که این نوشته ساختگی است و آنی نیست که روی منشور کوروش به خط میخی نگاشته شده است و ترجمه درست را از خط میخی برایم فرستادند. از موزه لندن (British Museum) که این منشور در آنجا نگاه داری می شود، نیز برگردان انگلیسی را دریافت کردم که همه این اسناد را به همراه بیانیه سازمان ملل متحد پیرامون هدیه دولت ایران به این سازمان (کپی منشور کوروش که از سوی اشرف پهلوی به سازمان ملل متحد هدیه شد و آن را در آنجا به تماشا گذارده اند – نویدار) برای شما می فرستم.

با بررسی همه این اسناد به نتیجه رسیدم که متن من ساختگی است و در متن اصلی سخنی از حقوق بشر وجود ندارد. این آن چیزی است که من به هفته نامه اشپیگل گفته ام. اگر سازمان ملل از این منشور به عنوان نخستین منشور حقوق بشر یاد می کند، بر خطاست. کسی نمی گوید کوروش کبیر فرمانروای بدی بود. در بزرگ بودن و ویژه بودن او هیچ دانشمندی تردید ندارد. اما سخن این است: در این کتیبه استوانه ای از حقوق بشر با مفهوم امروزی سخنی نیست و متنی ساختگی در جهان پخش شده است و بسیاری را گمراه کرده است.

سپس با تئودوراکیس تماس گرفتم و جریان را برایش بازگو کردم که موجب دلگیری او شد. این ماجرا تمام برنامه ریزی مرا برای جشنواره تغییر داد. اکنون از نادر مشایخی، رهبر ارکستر سمفونیک تهران خواسته ام که موسیقی این جشنواره را بنویسد که او اکنون گرم این کار است.

دکتر گالاس سپس با اشاره به عکس العمل برخی از ایرانیان گفت: من کاری به درگیری ها و جنجال های سیاسی روز ندارم. کار من تاریخ است و به دنبال حقیقت هستم. من که همیشه به کشور های خاورمیانه سفر می کنم، به عربها همیشه می گویم که این خلیج فارس است و همیشه به این نام بوده و کارهای شما هیچ اهمیتی ندارد و نمی توانید نام آنجا را به خلیج عربی تغییر دهید. اکنون نیز به ایرانیان همین را می گویم. کوروش کبیر جایگاه خود را در تاریخ بشریت دارد اما در آن استوانه سخنی از حقوق بشر نیست.

* * *

آقای دکتر گالاس که در ماه ژوئن 2008 نیز در ایران بود، در تلاش است که دو شهر شیراز و وایمار را به احترام گوته و حافظ به یک قرارداد «خواهری» بکشاند. در جشنواره سال آینده شیراز حضور فعال خواهد داشت. این را آقای اعتمادی، شهردار شیراز به دکتر والاس قول داده است.

در اینتر نت در جایی دیدم که گروهی برای اعتراض به هفته نامه اشپیگل و روزنامه دیلی تلگراف که نوشته مشابهی منتشر کرده است، Petition راه انداخته اند و گرم جمع آوری امضا هستند. سوال این است: امضا جمع می کنید که چه بشود؟ به که می خواهید آن را ارائه دهید؟ این نشاگر آن است که هنوز برخی فکر می کنند که برای هر چه که از ان خوششان نمی آید باید به خیابان بریزند، اعتصاب غذا کنند و راه را ببندند و حرف خود را تحمیل کنند. این جمع آوری امضا تفاوتی با این کارها ندارد. مگر با حکومت جمهوری اسلامی روبرو هستید که زبانی جز این نمی فهمد؟ که باید برای رفع تبعیض از زنان به حق یک میلیون امضا جمع کرد تا آقایان دایناسور این چیزهای بدیهی جهان متمدن را بپذیرند؟

آیا گمان می کنید با جمع آوری پنج میلیارد امضا می توانید چند اندیشمند دانشگاهی را وادار کنید که حرف خود را زمین بگذارند و حرف شما را بپذیرند؟ هنوز می خواهید گالیله را وادار کنید که بگوید زمین گرد نیست؟ به جای این کارها بروید خط میخی یاد بگیرید و خود این سنگنبشته ها را به فارسی برگردانید که برای تدوین تاریخ کشور خود این گونه محتاج غرب و شرق و بالا و پایین و راست و چپ نباشید.

اسناد را در نوشته بعدی می گذارم.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

پاسخ دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش – بخش یک

پس از آن که بازگردان نوشته هفته نامه اشپیگل به نام «فرمانروای قلابی صلح» را در این وبلاگ گذاشتم، دو نامه برای پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس فرستادم. نویسنده اشپیگل، ماتیاس شولتس، از این دو گفته هایی را نقل کرده بود و استدلال خود را بر این گفته ها، که جمله هایی کوتاه بیش نبودند، پایه نهاده بود. در این نامه ها من از آنها خواستم دیدگاه خود را به پیامی که نوشته اشپیگل در کل انتقال می دهد، بیان کنند و برای گفته های خود نیز استدلال علمی بیاورند.

دو روز پیش آقای دکتر گالاس به من تلفن کرد و در یک ساعت گفتگو نه تنها دیدگاه خود را کامل شرح داد، بلکه از فعالیت های خود پیرامون شناساندن فرهنگ ایرانی به اروپا و برنامه هایی که در دست تهیه دارد، گفت. چکیده گفته های او را می آورم. او سپس اسنادی ار پژوهش های خود پیرامون کتیبه کوروش و مکاتبه با دیگر ایران شناسان و شرق شناسان را برایم فرستاد که پس از دسته بندی در اینجا خواهم آورد.

از پروفسور ویسهوفر متن سخنرانی او پیرامون کوروش به نام «کوروش دوم، پادشاه ایران: بنیان گذار امپراطوری جهانی، فرمانروای دانا و حکمران بدون مرز» را در 25 صفحه دریافت کردم که به نظر می آید که نوشته اشپیگل با استفاده از این سخنرانی تهیه شده باشد. این سخنرانی را پس از بازگردانی به فارسی در اینجا خواهم گذارد.

پیش از هرچیز، هر چند که در نوشته پیش به دیدگاه ها و عکس العمل جامعه ایرانی به نوشته اشپیگل پرداخته بودم، باز نیز لازم می دانم چند مورد را در اینجا بیافزایم:

برخی از سایت های جدایی طلب آذربایجانی نوشته اشپیگل را در راستای اندیشه های خود دیدند و آن را با نام من در سایت خود گذاشتند بدون آن که منبع آن را، که این وبلاگ باشد، بیاورند. برخی نیز با تذکر منبع را آوردند. نمی دانم به چه دلیل آنها گمان بردند که این نوشته اشپیگل در راستای تخریب کوروش بوده است و نمی دانم که به چه دلیل آنها از تخریب و وارونه نگاری تاریخ ایران خوشحال می شوند. زمانی را به چرخیدن در این گونه وبلاگ ها گذراندم و به جز چند نوشته خوب، چیز قابل خواندن نیافتم. در آنجا نیز جنگی با فارس های تندروی نژادپرست راه انداختند که به این وبلاگ نیز کشیده شد. این وبلاگ جای این درگیری های نابخردانه نیست و دیدگاههای بنیادگرایان نژادپرست ترک و فارس و هر جای دیگر بدون پاسخ پاک خواهد شد. اینجا تنها مکان تبادل خرد، اندیشه و استدلال است بدون تعصب ملی و میهنی و قومی و قبیله ای و نژادی و دینی و هر چیز دیگر.

در میان دیدگاه هایی که در پای نوشته ها آورده می شود بسیار می بینیم که می گویند: غرب می خواهد تاریخ ایران را تخریب کند. اینها توطئه غرب است که به اشپیگل پول داده. اینها توطئه جمهوری اسلامی است که به اشپیگل پول داده. ما باید روی تاریخ خود، چه خوب و چه بد، تعصب داشته باشیم و از آن دفاع کنیم و بسیار سخنان نابخردانه دیگر که خود می توانید ببینید.
من گمان می برم که کسانی که سخن از توطئه غرب و پرداخت پول به این و آن (و حتی به یک دانشگاه) می رانند، شاید تاکنون یک دانشگاه را از درون ندیده باشند و ندانند که اندیشه علمی چگونه کار می کند و ابزار پژوهش چیست و یک پژوهش گر چه مرزهایی را می پذیرد و چه را نمی پذیرد. دیگر آن که اینها شاید تنها درکی از آنچه که «غرب» می نامند، داشته باشند، از رسانه های جمهوری اسلامی باشد و ندانند که «غربی» که آنها در ذهن خود دارند، تنها در همان جاست و وجود خارجی ندارد. شاید هیچ گاه سفر نکرده باشند (که اشکالی هم ندارد) ولی نمی خواهند که دست کم از دیگران بشنوند. و یا کسانی باشند که در کشورهای غربی به دروغ خود را پناهنده سیاسی جا زده و بدون آن که در جامعه ادغام شوند، کار کنند یا درس بخوانند، در حاشیه نشسته، سربار جامعه شده و از بودجه تامین اجتماعی سوئد، هلند، آلمان، انگلیس و غیره استفاده می کنند و به غرب ناسزا می گویند. چرا نام از این گروه می برم؟ چون من از این نوع ایرانیان پرگوی دروغ گوی ریاکار هزاران هزار در کشورهای گوناگون دیده ام که آنگاه که به آنها انتقاد می کنی که شما چرا کار نمی کنید، چرا زبان بلد نیستید و چرا در جامعه شرکت ندارید، جمله ای نفرت انگیز نیز بر زبان دارند که: برای اینها کار کنیم؟ ما را استثمار کنند؟
اینها در گذشته ما را چاپیده اند و حال باید پس بدهند. این پول نفت ماست که از اینها می گیریم. منظورشان استفاده از امکانات تامین اجتماعی است که برای فقیران، بیکاران و از پاافتادگان مردم خود آن کشورهاست و از مالیات کسانی تامین می شود که کار می کنند. از چنین نابغه هایی چه انتظاری می توان داشت؟ تعداد پناهندگان دروغین ایرانی سربار جامعه و مفت خور در اروپا از صدها هزار فزون است. اما بیشتر آنها یک ویژگی مشترک دارند: ناسزا به غرب که خرجشان را می دهد و تعصب عجیب و غریب به آن توهمی در ذهن خود که نامش را ایران و تاریخ ایران گذاشته اند.

دیدگاه هایی این گونه که جویای حقیقت نیستند، بیشتر حرف می زند تا گوش فرا دهند و با تعصب از این یا آن چیز دفاع می کنند، نخست نشان گر اندیشه بنیادگرای صاحبان آنهاست. سپس اعتماد به نفس پایین را می رساند که در پژوهش و آشکار شدن حقیقت، به هم ریختن دنیایی را می بیند که برای خود ساخته است، بخشی از هویت خود اوست و وحشت از دست دادن آن را دارد. دیگر، درک پایین مدنی شخص را می رساند. چون انسان مدنی به قبیله و اصل و نسب اعتقاد ندارد و تاریخ ملی خود را بخشی از تاریخ تمدن بشر می داند و نه ابزاری برای فخرفروشی به این و آن و یا پایه نژادپرستی سخیف خاورمیانه ای که خود آماج هجوم نژادپرستی همنوع و همفکر غربی خود نیز هست.

متعصبان رنگارنگ تاریخ ایران اگر هم کتابی خوانده باشند، نویسنده اش کیست؟ پژوهش های پیرامون ایران را از که دارید؟ به جز این است که تمام این پژوهش ها در سده های اخیر از سوی باستان شناسان و ایران شناسان غربی و روسی انجام یافته اند؟ همین الان و در همین لحظه چند تا کتاب تاریخ ایران می شناسید که نویسنده اش ایرانی باشد و از سوی دانشگاه های معتبر مورد قبول و شایسته تدریس باشد؟ آیا جز این است که در دوران پیش از انقلاب پژوهش در تاریخ ایران اگر مخالف با روایت رسمی شاهانه انجام می شد، پذیرفته نمی شد؟ از سال 1357 تاکنون نیز اگر چه کارهای زیادی در حال انجام هستند، ولی هنوز هیچ یک قابل قیاس با کارهای غربیان نیستند. تازه برخی از حکومتیان جمهوری اسلامی نیز بر این دیدگاه هستند که تاریخ ایران را از نو باید نوشت و البته نظرشان را نیز رهبرشان در بی حرمتی به تخت جمشید و کورش چندی پیش در شیراز نشان داد. تاریخی که اینها بنویسند، طاریخ خواهد بود که در آن کوروش و داریوش هر سه دختران بخط النثر و برادران مردوک و سربازان اهود برک خواهند بود.

ده سال پیش در تخت جمشید از پیرمردی که آنجا نشسته بود، پرسیدم که در دوران انقلاب در اینجا چه خبر بود؟ گفت ما با مردم این منطقه در اینجا چندین گروه نگهبانی تشکیل داده بودیم و شب و روز از اینجا و پاسارگاد مراقبت می کردیم و نمی گذاشتیم کسی وارد شود وگرنه کسانی بودند که می خواستند اینجا را خراب کنند. یادتان هست که آرامگاه رضاشاه را خراب کردند؟ جمهوری اسلامی اگر زورش برسد، این گونه تاریخ می نویسد. اینها نسلی را چون خود نیز پرورش داده اند که دشمنشان است ولی همانگونه فکر می کند و من گمان کنم در دوران پس از جمهوری اسلامی اینها بخواهند با بولدوزر به آرامگاه خمینی بروند و آنرا خراب کنند. حرف های اینگونه را همه ما اینجا و آنجا می شنویم. تاریخ نویسی اینان این گونه است؛ دل بخواه!

دو سال پیش در موزه لوور پاریس در غرفه هخامنشیان که چشمان همسرم با دیدن ستون های تخت جمشید پر از اشک شد که اینها چرا باید در اینجا باشند، با خود اندیشیدم که بهتر است که اینها همین جا در پاریس، لندن و برلین باشند. اینجا جایشان امن است.  وگرنه که می داند که کدام وطن فروش حکومتی اینها را از موزه های کشور دزدیده و در کدام پستو و دخمه در دوبی به حراج نگذارد. مگر نکرده اند این گونه تاکنون؟

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

نامه به پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش

دو نامه جداگانه به پروفسور یوزف ویسهوفر و دکتر کلاوس گالاس که نویسنده نوشته اشپیگل پیرامون کوروش از آنها گفته هایی برای استدلال های خود آورده بود، فرستادم و دیدگاه درست آنها را خواستار شدم. بر خلاف دید کسانی که همه چیز را توطئه و غرض می بینند و دیدگاههایی نیز هم در زیر نوشته من در اینجا و هم در وبلاگ های دیگر که نوشته مرا گذاشته بودند، نوشته بودند، این گونه نیست که گویی عده ای نشسته اند و هیچ کار و زندگی ندارند به جز توطئه بر علیه ملت ایران. ماتیاس شولتس، نویسنده اشپیگل در نوشته خود از قول پروفسور ویسهوفر می گوید «… که این لوح خط میخی بیش از یک “پروپاگاند” (تبلیغ) نیست و “این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است.” او سپس از قول دکتر گالاس می گوید که “سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است» که منشور کوروش را در آنجا گذارده است. نخست برای کمک به کسانی که یک توطئه جهانی در این نوشته می بینند، این دو نفر را معرفی کنم:

پروفسور یوزف ویسهوفر، استاد ایران شناسی دانشگاه کیل در شمال آلمان، یکی از معتبرترین ایران شناسان دوران کنونی است که کتاب «ایران باستان» او در دانشگاه های گوناگون در دنیا تدریس می شود و کتاب مرجع است. این کتاب از سوی مرتضی ثاقب فر و انتشارات ققنوس به فارسی نیز برگردانده شده است و در هر کتاب فروشی در ایران می توانید آن را بیابید. او یکی از اعضای مشهور هیات تحریریه «دانشنامه ایرانیکا» زیر نظر پروفسور احسان یار شاطر نیز است. بنابراین او نمی تواند انگیزه ای برای مخدوش ساختن تاریخی داشته باشد که همه عمر خود را صرف کاوش در آن کرده است.

دکتر کلاوس گالاس نیز یکی از باستان شناسان و شرق شناسان آلمان است. او اکنون از سوی دولت آلمان مسئول برنامه ریزی فستیوال فرهنگی آلمان و ایران (”دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) در شهر وایمار، زادگاه گوته است.

بنابراین این گونه انسان ها کسانی نیستند که ندانند که چه می گویند و یا بازیچه این و آن قرار گیرند. هر چه می گویند، درست یا نادرست، دیدگاه خودشان است. از این رو باید بر سخنان آنها تامل کرد و نخست گوش فرا داد. از سوی دیگر کسانی که گرم تاریخ هشتند این را می دانند که برخی چیزها در تاریخ از آنجا که دارای منابع اصلی زیادی هستند، اثبات شده و غیر قابل تردید هستند. برخی دیگر چیزها هنوز مورد تردید هستند و باستان شناسان گمان خود را طرح می کنند و از این رو دیدگاه های متفاوتی می تواند پیش بیاید. من با نوشته های آقای ماتیاس شولتس در هفته نامه اشپیگل آشنایی از گذشته داشتم و می دانستم که او گرایش به نگارش جنجالی دارد. از همین رو در پیش نوشت خود نوشتم که نوشته بوی فرهنگ از گونه روزنامه کیهان می دهد (بدون این که بخواهم اشپیگل را با یکی از روزنامه های فارسی زبان مقایسه کنم که مشابه در هیچ کدام ندارد)، برای یوزف ویسهوفر و کلاوس گالاس نامه ای فرستادم و در ابتدا دیدگاه آنها را نسبت به نوشته اشپیگل و آنچه که از سوی آنها بازگو کرده است، خواستار شدم. از پروفسور ویسهوفر خواستم که پیرامون این گفته اش در بالا توضیح بیشتر دهد و منابع علمی و یافته هایش را در اختیارم گذارد. از دکتر گالاس نیز خواهش کردم پیرامون یافته هایش پیرامون منشور کوروش و «خطای» سازمان ملل توضیح دهد.

امروز پاسخی کوتاه از کلاوس گالاس دریافت کردم که در اینجا می آورم. ========================================

آقای … عزیز،

از این که مرا در این مورد آگاه ساختید و اطلاعات دقیقی در اختیارم گذاشتید، بسیار ممنونم. من با کمال میل به همه پرسش های شما پاسخ خواهم داد. اما متاسفانه امروز قادر با این کار نیستم چون ار یک سفر کاوشی بازگشته ام و تا چند روز گرم کارهای ضروری هستم. من در روز 21 اوت 2008 از سوی هفته نامه «دی تسایت» به یونان بروم و به شما قول می دهم پیش از این سفر پاسخ مفصلی به تمام پرسش های شما بدهم. اما چند پاسخ کوتاه را تا اینجا بپذیرید: – نوشته آقای شولتس بسیار «آبکی» است و تلاش برای جنجال دارد. – من منابع اصلی بسیاری در اختیار دارم که با کمال میل در اختیار شما قرار خواهم داد. چون انگیزه من این است که تصویر درستی از استوانه کوروش ارایه گردد. – خطای سازمان ملل متحد را نیز توضیح خواهم داد. با سلام های دوستانه، دکتر کلاوس گالاس ========================================

با دریافت این پاسخ ها آنها را در اینجا خواهم گذارد.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

نوشته اشپیگل پیرامون کوروش و وبلاگ های ایرانی

پس از آن که نوشته هفته نامه «اشپیگل» به نام فرمانروای قلابی صلحبه قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz را به فارسی برگردانده، در اینجا گذاشتم،

گمان می بردم که به ایجاد یک گفتگو و تبادل اندیشه یاری می رساند که البته کماکان بر این دیدگاه هستم که همه گونه اطلاعات باید در دسترس همگان باشد تا هر کسی خود بتواند با در نظرگیری همه جانبه دیدگاه خود را بسازد.

آن چه مرا کمی غافلگیر کرد، برخوردی بود که برخی از خوانندگان و وبلاگ های دیگر نشان دادند. آنها نشان دادند که حاضر به تحمل دیدگاه های دگرگونه نیستند و به راحتی دنیای پر از رنگ را در دنیای ساده سیاه و سپید خود می گنجانند و این همه تلاش برای آزادی دگراندیشی، آزادی نشر خبر و اندیشه و تلاش برای رشد جامعه مدنی بر اینان هیچ گونه تاثیری ندارد که اینان خود قطب دانش جاودانیند. برخی نیز خود مدعی هستند که قربانیان دیکتاتوری و سرکوب هستند که گیریم درست باشد. اما گوبا در ناتوانی خود برای رشد در جامعه مدنی و بویژه در پهنه اینترنت که آزادی اندیشه برقرار است، خود تبدیل به دیکتاتورهای کوچک گشته اند که دیکتاتورهای بزرگ آینده نیز از چنین جاهایی می آیند. گشتی در وبلاگ هایی که این نوشته را گذاشته اند بزنید و دیدگاه ها را بخوانید تا ببینید چه می گویم.

گروهی شروع با ناسزاگویی به هفته نامه اشپیگل کردند که گویا پول از این و آن گرفته است تا این نوشته را بنویسد. تئوری توطئه که گمان می بردیم از نفس افتاده باشد، باز به کار عده ای آمد تا بگویند که غرب می خواهد تمدن ایرانی را زیر سوال ببرد، کتاب «بدون دخترم هرگز» نوشته شد، سپس فیلم «300» آمد و اکنون نیز این نوشته. همین تئوری توطئه به گروهی دیگر یاد داد که بگویند که اشپیگل از آخوندهای ایران پول گرفته است. اینها همه نشان گر ضعف اندیشه دمکراسی و اندیشه جامعه مدنی است. از انجا که راه و کار جامعه آزاد را نمی شناسند و کنجکاو هم نیستند که بشناسند، گمان می برند که رسانه های کشورهای آزاد نوکر این و آن هستند. نمی خواهند باور کنند که همین مجله اشپیگل بود که با افشاگری خود دولت ویلی برانت در آلمان را سرنگون کرد و بارها و بارها فساد سیاسی، اقتصادی این یا آن حزب یا نماینده و یا شرکت بزرگ را فاش ساخته است. اینها نمی توانند بپذبرند که وجود چنین رسانه های آزادی یکی از پایه های سلامت جامعه هستند. برای اینها همه چیز کلک و حقه و توطئه است. اگر هم در این میان کلک و حقه ای هم بیابند که دیگر واویلاست و آنها تایید گفته های خود را برای پانصد سال آینده می گیرند. کسانی که جز کیهان و دیگر روزنامه های فرمایشی چیز دیگری ندیده اند، گویا نمی تواننند باور داشته باشند که رسانه هایی چون «اشپیگل»، «اشترن»، «تایم»، و بسیار دیگر رادیو ها و تلویزیون های دنیای آزاد برای هیچ حکومت و قدرتی تره خرد نمی کنند. اگر هم جنحالی بنویسند (چون همین نوشته اشپیگل پیرامون کوروش) یا اخبار نادرست پخش کنند، در همان چارچوبی است که خود تعیین می کنند و در راستای منافع خودشان است و دستور از هیچ حکومتی نمی گیرند. گوییم که گروهی در غرب بخواهند تاریخ ایران را خدشه دار کنند و تاریخ را از نو بنویسند. این گونه کارها با هدف کوتاه مدت سیاسی همیشه در تاریخ بوده و نتیجه ای هم نداشته است. از سوی دیگر گیریم اینجور باشد. آنگاه که رییس جمهور جاهل ایران هولوکست را انکار می کند، آنگاه که آقای خامنه ای در شیراز به تخت جمشید اشاره می کند و آن سخنان سخیف را یر زبان می آورد، آنگاه که سد سیوند ساخته می شود و یا در ایران گروهی در اساس منکر تاریخ ایران پیش از اسلام می شوند، دیگر چه انتظاری از یک عده در خارج دارید؟

عجیب هم نیست که ایرانیان این گونه فکر کنند و همه چیز را توطئه انگارند. حداقل در تاریخ معاصر ایران، این مردم کدام دوره متداوم آزادی رسانه ها و دمکراسی را دیده اند که اکنون بتوانند هر چیزی را در جای خود بگذارند و دست از سر دایی جان ناپلئون مرحوم بردارند؟

وبلاگ های ترک های جدایی طلب آذربایجانی استقبال جانانه ای از این نوشته کردند. چند تا از آنها در ابتدا نوشته مرا برداشته، به همراه نام من در وبسایت خود گذاردند بدون آن که من خبر داشته باشم و یا آنها منبع را بیاورند. «نویدار» ناگهان شد نویسنده وبلاگ دانشجویان آذربایجان جنوبی و چند وبلاگ دیگر در صفحه اول! یاشاسین آذربایجان! بلوچ ها نیز لطف رساندند و از افشای کوروش توسط من (!) تشکر کردند.

در این میان آقای ناصر پورپیرار هم نوشته را از یکی از این وبلاگ های چندطبقه برداشت و در وبلاگ خود گذارد و به عنوان منبع همان وبلاگ ترک های تندروی جدایی طلب را آورد و نام من. که البته با پیام به او لینک نوشته را درست کرد. سپس فارس های تندروی نژادپرست وارد معرکه شدند و در جنگ با هر کس که کوچکترین تردیدی در باره تاریخ شاهنشاهی ایران داشته باشد. اعتراض به من نیز از همه سو سرازیر که چرا این را ترجمه کرده ای، چرا در سایتهای جدایی طلب می نویسی، چرا دور و بر ناصر پورپیرار می گردی و …

تا آنجا که دیدم کسی نوشته مرا بدون منبع آورده، تذکر دادم. برخی با اولین ایمیل و برخی با دو تذکر منبع نوشته را آوردند، هرچند با اکراه و کوچک در گوشه ای. برخی نیز توجه نکردند و اگر در روزهای آینده لینک را درست نکنند، آنها را در اینجا لیست خواهم کرد. چه اصراری غریبی دارند که کسی را بر خلاف میل خود به زور به جنبش خود بچسبانند!

صرف نظر از ضعف اندیشه مدنی و آزادی دگراندیشی در جامعه ایرانی که چنین چیزهایی را پدید می آورد، این همه نشان گر وجود یک نکته حل نشده در جامعه ایرانی است و آن مساله ملیت های ایرانی و جایگاه آنهاست که هیچ گونه ارتباطی به نوشته اشپیگل ندارد. آنهایی که برای منافع و انگیزه های سیاسی زمان حال به جان تاریخ باستان می افتند، نه تنها جهالت خود در برخورد به مشکلات روز خود (که برخی نیر به حق هستند) را نشان می دهند، بلکه تاریخ خود را نیز نفی می کنند. کوروش متعلق به یک ملت پارسی نیست بلکه به تمدن باستان شرق زمین تعلق دارد. حال چه او پیشاهنگ حقوق بشر باشد یا نباشد، کارهای او در تاریخ فراوان ثبت شده است و او چیزی نیست که بتوان به سادگی انکارش کرد. از فاصله دورتر نگاه کنید تا این نکته را ببینید.

انگیزه آقای پورپیرار در آوردن نوشته اشپیگل را درنیافتم. آیا تلاشی بود برای دیدگاه او که همه چیز و هر کس را در بند توطئه یهودی ها می پندارد؟ چرخی در نوشته های او زدم و سرم سوت کشید! تاریخ نگاری دوباره بدون در نظرگیری اساسی ترین روش های تحقیق علمی و برچینی اینجا و آنجای تاریخ در راستای اثبات دیدگاه های از پیش تعیین شده، عدم توجه به منابع دست اول و بدعتی جدید در گذاردن قرآن به عنوان مرجع تاریخی که این یکی دیگر نوبر نوبر است. یکی بیاید یک کتاب مقدس را رد کند و انرا تحریف بداند و به کتاب مقدس دیگری استناد کند که آن نیز از دیدگاه علمی، تاریخی و باستان شناسی نه تنها مورد تایید نسیت، بلکه هیچ مرجع اسلامی تاکنون به گونه جدی این ادعا را نکرده بود. این قاراشمیش را او می خواهد به ما به عنوان تاریخ نویسی علمی بقبولاند.

جالب بود.

کوروش کسی نیست که بتوان این گونه او را زیر سوال برد. انبوه منابع اصلی در باره کارهای او گزارش داده اند. اگر ایرانیان اعتماد به نفس ملی دارند، نباید از این گونه دیدگاه ها برافروخته شوند. چه اشکالی دارد که کسی بیاید و چیزی را در تاریخ زیر سوال برد؟ اتفاقا بیان این گونه تردیدها پیرامون تاریخ ایران یک نتیجه مثبت در ایران دارد و آن اینکه گروهی می روند و چند کتاب می خوانند تا اطلاعاتشان بیشتر شود و آمار تاسف انگیز کتاب خوانی در ایران یک ذره بهتر شود.

انگیزه من کماکان انتشار دیدگاه های گوناگون پیرامون کوروش و این بخش از تاریخ ایران است. از پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس که در نوشته اشپیگل مورد مصاحبه قرار گرفته بودند، خواهش کردم دیدگاههای خود را توضیح دهند. امیدوارم با وجود تعطیلی دانشگاه ها پاسخ را دریافت دارم که در اینجا خواهم آورد.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

منشور حقوق بشر کوروش کبیر «یاوه بزرگ»؟

25 اوت 2008: پس از آن که این نوشته را در ماه ژوییه 2008 در اینجا گذاشتم، با پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس تماس گرفتم و دیدگاه های آنها را جویا شدم. پس از خواندن نوشته زیر پاسخ آنها را در اینجا بخوانید.

نویدار

======================

هفته نامه «اشپیگل» چاپ آلمان در شماره 28 سال 2008 نوشته ای به نام «فرمانروای قلابی صلح» به قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz منتشر کرده است. در این نوشته نویسنده می گوید که کوروش پیام آور صلح و حقوق بشر نبوده است و یکی چون دیگر دیکتاتورهای زمان خویش بوده است و در این راستا منشور حقوق بشر کوروش را یک «سند تبلیغاتی» می خواند.

این نوشته که در هفته نامه معتبر «اشپیگل» چاپ شده است، کم کم دارد توجه همگان را جلب می کند. ایرانیان آلمانی زبان چند واکنش به این نوشته نشان داده اند. تا آنجا که در اینترنت دیدم، واکنش ها تاکنون بیشتر عصبی و غیرمنطقی بوده اند.

در اینجا برگردان نوشته «اشپیگل» را می آورم تا هر کس درک مستقل خود را از نوشته اصلی به دست آورد و چون بسیار مورد های مشابه دیگر تفسیرهای دست چندم به وجود نیاید. خود نیز زمان برای پژوهش بیشتر پیرامون استدلال های این نوشته نیاز دارم؛ هر چند که نوشته از دید من چندان پخته به نظر نمی آید و دارای چند اشکال ساختاری است و به جای کاربرد روش های علمی کمی نیز از فرهنگ پلمیک یاری جسته است. با وجودی که هیچ گونه تعصبی به این گونه مورد ها ندارم، کمی نیز بوی فرهنگ از گونه روزنامه کیهان می آید. اما دارای چند نمونه و استدلال تاریخی است که نیاز به تامل دارد.در تاریخ ایران نکته های مبهم بسیاری وجود دارند که تاکنون کسی به آنها نپرداخته است. این نکته یکی از آنهاست.

دیدگاه های خود را در اینجا بنویسید تا یک تبادل سازنده دیدگاه ها را داشته باشیم.

نویدار

=================================

فرمانروای قلابی صلح

هفته نامه «اشپیگل»، شماره 28/2008

ماتیاس شولتس

در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام «منشور باستانی حقوق بشر» وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.

قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست «انقلاب سفید» (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را «آریامهر» خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که «2500 سال پادشاهی ایران» را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای «بزرگترین نمایش جهان» اعلام گشت.

او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب «شاتو لافیت» Château Lafite گردانده می شد.

در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.

«منشور باستانی حقوق بشر » مورد ستایش همگان

با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: «یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟»

حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: «جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است.» با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق «آزادی اندیشه» را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به «سیتو اوتانت»، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان «منشور باستانی حقوق بشر» مورد ستایش قرار داد.

اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این «هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد.» سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.

تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ

به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک «پروپاگاند» (تبلیغ) نیست. او می گوید: «این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است.»

هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.

نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.

آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟

«سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.»

این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران («دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009») است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: «سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.»

با وجود درخواست های فراوان «اشپیگل» سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. «سرویس اطلاعات سازمان ملل» در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان «نخستین سند حقوق بشر» پذیرفته شده است.

پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. «برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه.» اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.

حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: «من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند.»

دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر کس دیگری به لرزه درآورد. «نبوغ نظامی» (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.

یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست

حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.

غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های «پرینه» به بردگی گرفته شدند.

سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده «پارادایسوس» (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.

«ویزهوفر» این پادشاه را «عمل گرا» (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با «سیاست شلاق و شیرینی» به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.

البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.

اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. «ویزهوفر» می گوید: «در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد.» اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.

این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است

از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، «من نیز امروز هستم.» شاه ادعا می کند که «تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود.»

اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.

در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.

سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.

این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.

روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را «کبیر» و «عادل» و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را «از نیاز و دشواری رها می سازد»، خواندند.

تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ «ایشتار» گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که «پای او را ببوسند.»

در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. «شاودیگ» محقق آن را «قطعه ای پروپاگاند درخشان» می نامد.

اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.

ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند

تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.

«گالاس» فاش ساخت که: «حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.

یک ضرب المثل شرقی می گوید: «یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند.»

* * *

این نوشته را به انگلیسی یا آلمانی بخوانید.

در همین زمینه:

نامه به پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش

پاسخ دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش – بخش یک

پاسخ دکتر گالاس پیرامون نوشته اشپیگل در باره کوروش – بخش دو

اسناد پیرامون کتیبه کوروش و نوشته اشپیگل – بخش یک

پاسخ پروفسور ویسهوفر پیرامون نوشته اشپیگل و کتیبه کوروش- اسناد… – بخش دو

یک رویا …

نوشته اشپیگل پیرامون کوروش و وبلاگ های ایرانی

پاسخ دکتر کاوه فرخ به مقاله‌ی اشپیگل

.این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

«وصیت نامه فرعون»: نگاهی تازه بر آمدگاه اندیشه تک خدایی

این نوشته که در هفته نامه آلمانی «اشپیگل» چاپ هامبورگ نشر یافته بود، نگاهی بر آخرین دستاوردهای باستان شناسی در مصر و اسراییل پیرامون کتاب مقدس دارد. در ابتدا باید به نکته های زیر توجه کنید:

شاید اگر این نوشته «میراث فرعون» ترجمه می شد، برای خواننده فارسی زبان ملموس تر و نزدیک تر به محتوای نوشته می بود. اما وصیت نامه به زبان های اروپایی Testament نام دارد. در همین میان تورات که ما آن را به نام «عهد عتیق» می شناسیم، در زبان انگلیسی Old Testament و در آلمانی Das alte Testament نام دارد. در سایر زبان های هم خانواده نیز نام مشابه این را دارد. از این رو هفته نامه اشپیگل با واژه ها یک بازی مفهوم دار کرده است و از این رو من نمی توانستم آن را تغییر دهم.

پیام فشرده این نوشته این هاست:

یهودیان بر خلاف ادعای خود نخستین آورندگان اندیشه تک خدایی نیستند، بلکه این اندیشه در مصر باستان توسط اخناتون، فرعون مصر، به وجود آمده است و یهودیان آن را به نام خود در آورده اند.

تورات یا عهد عتیق، کتابی است که از آسمان نازل نشده است و در طی سده ها توسط روحانیون یهودی بنا به نیاز زمان خود تدوین شده است.

پیامبری به نام موسی وجود نداشته است و نشانه های موجود دلیل بر وجود چند افسانه دارند که مستدل ترین آنها می گوید که موسی همان فرعون مرتد مصری، اخناتون است.

درگیری میان فلسطینیان و اسراییل در خاورمیانه بر یک افسانه پایه دارد.

بقیه نوشته را خود در اینجا بخوانید: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم و بخش ششم.

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

وصیت نامه فرعون – بخش ششم و پایانی

ماسیوسکی محقق بر این گمان است که این اقوامی که «دوباره به فلسطین رانده شدند، خاطره های چند سده سکونت در مصر را در ذهن خود نگاه داشته بودند.» شک او بر این است: خامودی، آخرین پادشاه بزرگ هیکسوها، که از او در نوشته های باستانی به عنوان بنیان گذار اورشلیم یاد می شود، مبنای اصلی این داستان است.

در نگارش این تاریخ رعایت امانت نگردیده است و حتی برخی رویدادها وارونه نگارش یافته اند.

هیکسو ها به عنوان اشغال گر آمده بودند.

اقامت آنها در مصر یک دوره درخشان حکومت را در بر داشت.

پس از آنها یک دوره تاریک و سقوط آغاز شد.

اما در تورات این سه مورد کاملا وارونه بیان شده اند. عبرانی ها به عنوان کارگرانی تصویر می شوند که برای بیگاری آورده شده بودند و در بردگی می زیستند تا زمانی که قوم با رهبری موسی از آنجا مهاجرت کرد.

چنین تحریف هایی برای محققان روایت ها و داستان ها کاملا آشنا هستند. آنها در این راستا از «وارونگی بیان (Narrative Inversion)» سخن می گویند: یک آغاز کوچک، درخشان تر جلوه داده می شود و پایان نافرجام، دردناک تر و تراژیک تر. ماسیوسکی می گوید: » درماندگی ملی همواره نقطه تقاطع اعصاب در شبکه عصبی قوم ها بوده است.» از این رو در روند ایجاد ملیت قوم یهود این داستان را در سده نهم و هشتم پیش از میلاد تغییر داده و با شکوه تمام به عنوان پیدایش درخشنده قوم تدوین کرده اند.

حال، موسی که بود؟ آیا او اصلا وجود خارجی داشت؟ آیا در میان انبوه تحریف ها و وارونه نگاری های کتاب مقدس می توان حقیقت را دریافت؟

با این وجود او خارج از مرزهای فلسطین شناخته شده بود. در روم باستان، در اسکندریه و در مصر هلنی، در سده های چهارم و سوم پیش از میلاد شایعه های بسیاری پیرامون این پیامبر نقل می شد. در جمع، هشت نویسنده باستانی از او نام برده اند. اما در این داستان ها موسی چهره ای ترسناک دارد. او به عنوان سردسته جذامی ها و بیماران پوستی به میان می آید. از همه وحشتناک تر داستان ترسناکی است که روحانی و تاریخ نویس مصری، «مانه تو (Manetho)» پیرامون 280 پیش از میلاد، بیان می کند. او از دوران وحشتناکی سخن می گوید که هزار سال پیش از زمان او وجود داشته است. در آن زمان، ان گونه که این نویسنده بازگو می کند، نفرینی بر کشور حاکم بوده است و 80 هزار جذامی در کویر شرق مصر بیگاری می کردند. فرعون به آنها اجازه ساخت یک منطقه مسکونی جذامی ها در «آواریس» را داد. آنها یک روحانی از هلیوپلیس (مرکز پیروان فرقه آتن) را به عنوان رهبر خود برگزیدند. نام او موسی بود.

این رهبر جدید پرستش بت ها را ممنوع کرد و حیوانات مقدس مصر قربانی شدند. سپس موسی در آواریس باروهای مستحکم ساخت و هیکسو ها را به کمک خواست. آنها با کمک یکدیگر حکومت وحشت را در مصر ایجاد کردند و قربانگاه ها را به آشپزخانه بدل کردند. موسی حیوانات مقدس را بر آتش کباب می کرد و معبد ها را ویران می ساخت.

از این رو برای آسمن جریان روشن است. این داستان پیرامون کابوسی قدیمی می گردد و خاطرات دوران اخناتون و هیکسوها را این گونه بیرون می ریزد. جذام تنها استعاره ای است برای ناپاکی. و در میان همه اینها: موسی!

آسمن موسی را تنها «ردپایی تاریخی» می داند. از آنجا که لیست شاهان و یا تاریخ نوشته شده ای وجود نداشت که تخیل مصریان را محدود سازد، مصریان فرعون مرتد را غولی بی شاخ و دم تصویر کرده و او را موسی نام نهادند.

دونالد ردفورد (Donald Redford) مصرشناس کانادایی از این نیز فراتر می رود و جزییات داستان موسای «مونه تو» را با زندگی اخناتون ارتباط می دهد. این را می دانیم که اخناتون در کویر شرق مصر اردوگاهی برای کارگران بیگاری ایجاد کرده بود. «مونه تو» می گوید که موسی سیزده سال حکومت وحشت برپا ساخته بود. دقیقا همان مدتی که اخناتون در آمارنا حکومت کرد.

همه اینها این را می رساند که اخناتون فراموش شده، در حافظه جمعی مصریان کماکان زنده است، به شکل موسی. مردم اتفاق های رخ داده واقعی در آمارنا را به همراه خاطرات ناخوشایند از وحشت و ناپاکی از ذهن خود پاک ساخته و اخناتون را نماد یک جنایتکار ساختند.

اما یهودیان نخستین که از این قیام «خورشیدی» آمارنا باخبر بودند، اخناتون را مردی نابغه می دانستند. آنها داستان های وحشتناک پیرامون اخناتون/موسی را برگرفته و به آن آنگونه که خود می خواستند، رنگ مذهبی زدند.

این که «وحی» نازل شده در صحرای سینا در اساس تبلیغاتی دروغین و جعل است، دیگر مورد تردید هیچ تورات شناسی نیست. همگان می دانند که راه به سوی اندیشه تک خدایی، آنگونه که کتاب مقدس می خواهد آن را مستقیم و صاف به ما بقبولاند، هرگز نبوده است. حتی پیرامون سال های 900 پیش از میلاد، آن گونه که یافته های حفاری ها نشان می دهند، عبرانی ها هنوز پیرو «توتم پرستی» بودند. آن ها «یهوه» را به عنوان خدای آب و هوا و باروری می پرستیدند و البته کم کم از تصور جنسی و جسمی از او فاصله گرفتند.

ردپاهای افشا کننده ای نیز در خود کتاب مقدس وجود دارد. میزان بی شماری از افسانه ها و داستان های سامی های غربی در این کتاب درهم آمیخته شده اند. با این وجود هسته قدیمی و اصلی این افسانه ها حفظ شده اند. به عنوان مثال موسی پس از مسابقه با خدا بر فراز کوه آتش، در میان شعله ها گیر افتاده است؛ شعله هایی که درخشش آنها چشم قوم را خیره ساخته است. این درخشش خود خداست. از این رو او باید پوششی بر چهره خود کشد. «رایک (Reik) » محقق، این صحنه را به عنوان «بازمانده» یک سنت جادوگران تفسیر می کند که پوست حیوان قربانی شده را بر چهره می کشند.

در پایان این روند تکاملی، یهودیان خدای خود را توانمند و بی چهره می سازند. او از دور تنها بر پیروان خود، آهنین فرمان می راند. «پیش از من خدایی نبوده و پس از من نیز نخواهد بود.» سخنی که پیامبر دویتریزایا (Deuterjesaja) پیرامون سال 530 پیش از میلاد در پای معبد بابل بر زبان رانده است.

و این پیروزی قطعی تفکر تک خدایی بود.

«یزایا»ی ترک شده میان بیگانگی و تنهایی محصور بود. قوم یهود در مهاجرت، در خطر از هم پاشیدگی قرار گرفته بود. کتاب پنجم موسی تنها یک خطر می شناسد: خطر فراموش شدن و همواره این هشدار را در گوش خوانندگان خود می خواند. فراموشی یعنی حل شدن، از دست دادن سنت ها و جهای رویایی از سرزمینی که قوم از آنجا آمده است و به آنجا می خواهد برگردد.

از این رو مهاجران خود را منزوی و جدا ساختند. آنها به دنبال هویت بودند. در این دوره است که مقدس داشتن «سبت»، قوانین تغذیه حرام و حلال و تابوهای غذایی تدوین می گردند. اسراییل زیر پرچم جاودانگی گرد آمد. ایده «برده سرای» مصر نیز در این دوره شکل گرفت. شعار روحانیون: «سر خود را بالا گیرید! ما در گذشته نیز در دشواری قرار داشتیم و پیروزمندانه به میهن خود بازگشته ایم.»

در سال 516 پیش از میلاد، امکان بازگشت برای این قوم رنج دیده فراهم آمد. کوروش، پادشاه سخاوتمند امپراطوری جهانی ایران به مهاجران اجازه بازگشت به اورشلیم را داد. اکنون پیروان یهوه دیگر صاحب اختیار خود بودند و در استان ایرانی کوچک «یهود» تصور خود را از مذهب راستین پیاده ساختند.

این مذهب، مذهبی پدرانه بود که نشانه ای بسیاری از وحشت و خشونت در خود دارد. در این زمان بود که روحانیون آن سنت خونین را نیز بنیان نهادند که روح یهودی تا امروز آن را در خود دارد. ختنه نوزادان به عنوان بیعت با خدا خوانده شد. کتاب مقدس چنین می گوید: «و یوشع سنگ کوب به پیش آمد و اسراییلیان را بر کوهی از پوست های اضافی ختنه کرد.» پس از آن بود که آنها اجازه ورود به به سرزمین موعود را دریافت کردند.

با این نشانه، زخمی بر بدن، «ازدواج» با یهوه بازگشت ناپذیر شد.فرعون اخناتون، پیشاهنگ، 17 سال در قدرت بود. اما پسران خدا در برابر جادو و ابتذال مصون بودند. آنها تنها نیاز به نگاهی بر بدن خود داشتند تا درک کنند که «سرور»، مرتدان را با چه برش های دردناکی در بدن مجازات می کند.

آنها یک نیرنگ هوشمندانه دیگر نیز به کار بردند تا توانستند به رهبری این جنبش بنشینند. ماسیویسکی گمان می برد:»برای ثبت حق نخستین تولد مذهب تک خدایی به نام فرهنگ یهودی، موسی به زادگاه اصلی تک خدایی، یعنی مصر برده شد.»

اکنون: 2500 سال پس از آن خاور نزدیک کماکان بشکه باروت است. «منطقه فرهنگی-معنوی» که غرب و شرق از روز نخست تفاوت گذاری میان «حق و باطل در مذهب» با هم زندگی می کنند، پر است از دشمنی بدون دلیل که چون ساطور عمل می کند و جدا می سازد.

البته بیشتر مذهب شناسان دگر می اندیشند. لوکاس بورمن (Lukas Bormann) از بایرویت اعتراف می کند: «آسمن ما را بشدت تکان داد.» البته او می پذیرد که کتاب مقدس از «شکل بیانی تندروانه» استفاده می کند و «پر از پلمیک» است. «دلیل آن این است که نوشته ها تقریبا همگی از سوی اشرافیت یهودی قدرت از دست داده، ثبت شده اند.»

بورمن می گوید: همین ناتوانی و رنج ها بودند که یهودیان را از دید اخلاقی بزرگ ساختند. این قوم بود که نمونه وار برای همه انسان ها صدایش را بر علیه بردگی و سرکوب بلند ساخت و امیدی جهان شمول به صلح برای همه انسان ها بیان داشت.

این را آسمن نیز رد نمی کند. او بیش از هر کس دیگر از دستاوردهای روح یهودی آگاه است. او در تازه ترین کتاب خود می نویسد: سخن یهودیان بر سر خطاهای خاص انسان ها نبود، بلکه بر سر آگاهی از «گناهکار بودن اساسی انسان، گذرا بودن او و دوریش از خدا» بود. از این روست که طلب «پشیمانی»، توبه و بازگشت از «زیر بار سنگین گناهان در زندگی تا امروز» به وجود آمده است.

توبه و بازگشت: این است درخواست ژرف کتاب مقدس. پسالم 51 بازگشت لازم به خویش را این گونه روشن می سازد: «قربانی که بر خدا خوش می آید، آن روحی است که در هم فروریخته است، آن قلبی است که در هم شکسته و له شده است.»

نویسنده: ماتیاس شولتس

بازگردان به فارسی: وبلاگ آقا اجازه؟؟ (aghaejaze.wordpress.com)، ژوییه 2008

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

وصیت نامه فرعون – بخش پنجم

نوشته زیر در هفته نامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره 52 در سال 2006 به چاپ رسیده بود. این نوشته آخرین بررسی های تاریخی و یافته های باستان شناسی پیرامون تورات یا “عهد عتیق” را نشان می دهد که در ادامه و تایید یافته های گذشته است. نکته نوین جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون آمدگاه اندیشه تک خدایی است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده که پیاپی در اینجا می آورم.

نویدار

===============

یک صد سال پیش نیز آنگاه که باستان شناسان به نخستین رد اخناتون دست یافتند، تلاش داشتند که ارتباطی میان او و موسای کتاب مقدس بیابند. نکات مشترک روشن است. آسمن می گوید: “اشتراک این دو در این است که هر دو قاطعانه تفاوت میان درست و نادرست را اساس تفرقه و تعقیب دیگران نهاده بودند.” حال چه رشته ارتباطی می توان میان آن رهبر مصری و مردی از صحرای سینا یافت؟ آیا ارتباطی نهانی چون بند ناف از نیل تا اورشلیم وجود دارد؟

جیمز بریستد (James Breasted) مصرشناس نابغه آمریکایی که در سال 1894 در برلین دکترای خود را دریافت کرده بود، این تردید را ابراز داشته بود. او گمان داشت که یهودیان به طریقی از این مذهب نورانی اطاع یافته بودند. ادوارد مایر (Erward Meyer) متخصص آلمانی تاریخ باستان نیز گمان او را تایید می کند. او می گوید: در این گذار از کویر «هسته ای از واقعیت» وجود دارد.

زیگموند فروید (Sigmund Freud) بسیار سنگین تر به این مورد پرداخت. در سال 1937، آنگاه که او از سرطان سخت رنج می برد و یهودی ستیزی در آلمان وحشیانه بیداد می کرد، پدر پسیکانالیز (که خود یهودی زاده بود) آخرین نوشته بزرگ خود را به پایان رساند: » موسی و دین تک خدایی».

در این نوشته او این دیدگاه را بیان داشت: موسی در حقیقت یک روحانی آتن (Aton) از هلیوپلیس (Heliopolis) است که پس از شکست این جنبش مذهبی، گروهی از بردگان یهودی را برگزید تا اعتقاد خود را در میزانی کوچک پیش برد. به جز نام موسی (موسی واژه ای مصری و به مفهوم کودک است)، فروید افسانه بیرون گذاردن بچه را نیز مشکوک می داند. کتاب مقدس می گوید که موسی از زن برده ای عبرانی به دنیا می آید و او نوزاد خود را در سبدی بر روی نیل رها می سازد. نوزاد بر روی آب به دست یکی از دختران فرعون می افتد که او را به سرپرستی می پذیرد و موسی در دربار بزرگ می شود.

برای فروید جریان روشن است: موسی یک مصری بود. داستان بیرون گذاردن او تنها یک حقه است برای آن که این بیگانه را «یهودی» سازند و بتوانند او را بعدها در مرکز «افسانه بنیان گزار ملی» جای دهند.

این سخن از سوی پدر اطریشی روانشناسی، اندیشه ای ماهرانه بود. و فروید این که جریان پس از آن چگونه پیش رفت را نیز می دانست: یهودیان که هنوز نیمه بت پرست بودند، خود را از برای اجرای فرمان های سخت گیرانه موسی ناتوان دیدند و او را به قتل رساندند.

آن چه که در نگاه نخست در این نظریه عجیب به نظر می رسد، در واقع بر اندیشه نیرومندی بنا شده است که به قلب اندیشه مذهب راه می یابد. فروید بر این باور بود که پیش از مرگ خود، مقدس ترین دروازه مذهب را گشوده است. پدر پسیکانالیز در سال 1912 در نوشته انتشار یافته خود به نام «توتم و تابو» درگیری پدر و پسر را به عنوان ریشه همه اعمال مذهبی بیان داشته بود. مدل فکری او این گونه است: در «جامعه نخستین» قوی ترین مرد بر دیگران تسلط می یابد و همه زنان را برای خود می خواهد و از جایگاه قدرت کامل خود از پسران و برادران خود فرمان بری مطلق می طلبد. او هر گونه مخالفت را با مقطوع النسل ساختن مخالف پاسخ می دهد.

در مخالفت با چنین مستبدی، همه مردان دیگر متحد می شوند، او را به قتل رسانده و بدن او را در «خوراک توتم» می خورند تا قدرت او به آنها انتقال یابد. پس از این کار آنها ابراز تقصیر و پشیمانی می کنند چون حامی گروه مرده است. از این رو این پدر به ضمیر ناخودآگاه انتقال می یابد و به صورت «حیوان توتم» در می آید که از سوی گروه پرستیده می شود؛ نخستین نظام مذهبی بشریت!

فروید اندیشه خود را این گونه ادامه می دهد: این مستبد پیش از تاریخ، دقیقا در دوران بسیار بعد در فرقه «آتن (Aton)» دوباره ظاهر می شود، اما این بار در آسمان. یهوه نیز به صورت یک مستبد ظاهر می گردد. از این روست که مردم نخستین نماینده او را به قتل می رسانند. موسی می میرد. از این روست که آن عقده تقصیر باستانی دوباره فعال می شود؛ و این بار با تاثیر قوی تر.

این تئوری هر چند که بسیار هیجان انگیز می نماید، نمی تواند کامل درست باشد. این جریان بیش از اندازه روشن، عملی و مشخص بیان شده است. برای قبیله ای یهودی که در سالهای پیرامون 1250 پیش از میلاد حاضر باشد که به خاطر یک روحانی «آتن» از سنگ زار های سینا گذر کند و به آزمایش های سخت روحی تن دهد، از سوی باستان شناسی مدرن هیچ گونه سندی یافت نشده است.

آنچه مستند است این است: پیرامون 1250 پیش از میلاد هنوز در صحرای سینا قبیله های راهزن «هاپیرو (Hapiru) می زیستند. در فلسطین جنوبی مردم قبیله «شاسو (Shasoo)» سکونت داشتند که از پرورش حیوانات زندگی می کردند و کم کم ساکن آنجا شدند. قومی با نام اسراییل در آنجا هنوز وجود نداشت و تنها قبیله های گوسفند چران بودند که همیشه در کوچ بودند.

ابتدا پیرامون 1000 پیش از میلاد بود که کم کم شمار مردم ساکن دهقان رو به افزایش نهاد. کلبه ها دارای محراب های کوچکی بودند که به عنوان فربان گاه برای پیشینیان و ارواح خانواده مورد استفاده قرار می گرفتند. مکان های مقدس محلی، بر فراز کوهها قرار داشتند. به بیان کتاب مقدس در سده هشتم پیش از میلاد هنوز بر فراز تپه های بلند و زیر هر درخت بزرگی آتش مقدس شعله ور بود. در این دنیای چند خدایی (Polytheistic) برای موسایی درخشان، آن گونه که کتاب مقدس می گوید، هیچ گونه جای گاهی نمی تواند وجود داشته باشد. او هنوز از کوه سینا پایین نیامده به قوم خود نخستین فرمان خود را ابلاغ می کند: «من سرور تو و خدای تو هستم.» سپس داستان به راحتی ادامه می یابد. در میان کویر موسی دستورهایی برای تزیین خیمه صادر می کند. قوم باید ظروف مسی برای مراسم مذهبی بسازد و یک میز برای نان مقدس (Shewbread) و یک شمعدان طلایی تهیه کند. حتی یک «تخت رحمت» نیز باید تهیه گردد.

در حقیقت نویسندگان کتاب مقدس در شرح چند صفحه ای خود در کتاب دوم موسی، تزیینات معبد اورشلیم را توضیح می دهند، آن گونه که پس از بازسازی در سال 516 پیش از میلاد تزیین شده بود. این جاعلان برای آن که به سراهای تازه ساخت این معبد جلوه بخشند، داستان را این گونه سراییدند که گویا تزیینات و مبلمان این معبد همانی است که در خیمه موسی در میان کویر بوده است.

همه این ها این را می رساند: روحانیون یهوه از چهره موسی به عنوان یک «دژکوب» برای پیش برد برنامه فرقه خود استفاده می کردند. این روحانیون بودند که از زبان پیامبر خود سخن می گفتند.

اما با تمام اینها ارتباط ممفیس-اورشلیم چندان هم پرت نیست. باستان شناسی مدرن نیز بر این باور است که پلی میان اخناتون، خالق تک خدایی، و جانشین مشهور او موسی، وجود دارد. این که درخشش مصر در آن زمان به کویر شرقی نیز رسیده بود را در این میان باستان شناسان اسراییلی به شکل قاطع تایید کرده اند.در «امپراطوری جدید» (1550 تا 1070 پیش از میلاد) فرعون ها سراسر سرزمین های شرقی کناره مدیترانه را در سلطه استعماری خود داشتند. واحدهای نظامی و لشکریان آنها از میان فلسطین می گذشتند.

بر سنگ نبشته مرنپتاه (Merenptah) در سال 1207 پیش از میلاد برای اولین بار نام سرزمین زیر سلطه ای به نام اسراییل آورده می شود. می توان چنین گمان داشت که سامی ها در معدن های سنگ های گرانبهای فرعون به بیگاری گمارده می شدند. گله داران و بدوی های ساکن فلسطین (که سنگ نبشته ها آنها را با ریش های نوک تیز نشان می دهند) از این راه در زندگی فرهنگی اشغال گران نیز سهم داشتند. مصر مجموعه ای متمدن و ثروتمند و آمدگاه هر نوع دانش بود.

و از این رو این صحرانشینان آسیایی زیر سلطه از وجود اخناتون بزرگ نیز آگاهی داشتند. سرود خورشید آتن شباهت شگفت آوری به پسالم 104 عهد عتیق دارد که یکی از زیباترین سروده های تورات است. انتقال آن شاید از راه پادگان های مصری و متحدان اشراف زاده در فلسطین صورت گرفته باشد.

یک ارتباط دیگر نیز وجود دارد که ژرف تر در چشمه یاریخ فرو می رود. در سده هفدهم پیش از میلاد تخت و تاج مصر مورد هجوم بیگانگان (هیکسوس Hyksos) قرار می گیرد. آنها مردمان از شرق و در واقع یهودیان نخستین بودند. نوشته های باستانی هیروگلیف می گویند: بیگانگان شهرها را به آتش کشیده، مکان های مقدس را نابود ساخته و با مردم دشمنی کردند. آنها شهر آواریس را به عنوان باروی مستحکم ساختند.

باستان شناسی مدرن این داستان را در هسته اصلی خویش تایید می کند. آواریس در کناره شرقی نیل جای داشت.مانفرد بیتاک (Manfred Bietak) از وین سال هاست که گرم بیرون آوردن خرابه های آن است که در وضعیت خوبی باقی مانده اند. نتیجه: هیکسوها 108 سال در قدرت بودند. یکی از شاهان آنها «یاکوبهر» (Ya Kobher) نام داشت که بسیار شبیه یاکوب (یعقوب)، پدر کتاب مقدس است. در سالهای 1550 پیش از میلاد بود که بازپس گیری نظامی هنجام گرفت. فرعون ها که دوباره نیرومند شده بودند، متجاوزان را به کویر باز راندند.

ماسیوسکی محقق بر این گمان است که این اقوامی که «دوباره به فلسطین رانده شدند، خاطره های چند سده سکونت در مصر را در ذهن خود نگاه داشته بودند.» شک او بر این است: خامودی، آخرین پادشاه بزرگ هیکسوها، که از او در نوشته های باستانی به عنوان بنیان گذار اورشلیم یاد می شود، مبنای اصلی این داستان است.

تصویر یکم: تندیس نفرتیتی که ناپدید شد

تصویر دوم: برج بابل

تصویر سوم: تندیس از بت های کنعانی

ادامه دارد … (بخش ششم)

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

وصیت نامه فرعون – بخش چهارم

نوشته زیر در هفته نامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره 52 در سال 2006 به چاپ رسیده بود. این نوشته آخرین بررسی های تاریخی و یافته های باستان شناسی پیرامون تورات یا “عهد عتیق” را نشان می دهد که در ادامه و تایید یافته های گذشته است. نکته نوین جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون آمدگاه اندیشه تک خدایی است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده که پیاپی در اینجا می آورم.

نویدار

===============

فرانتس ماسیوفسکی(Franz Maciejewski) جامعه شناس هایدلبرگی اخیرا در کتابی ارزشمند به نام “آرشیو پیسکانالیز و حافظه یهودی، فروید، ختنه و تک خدایی” ختنه را به عنوان موتور جنبش تک خدایی (Monotheism) شمرده است. از دید او ختنه “نیرویی نهانی و بی پایان” بود که “با آن اعتقاد تک خدایی در جامعه اسراییل باستان برای همیشه حاکم شد”. این سنت ختنه است که موجب تشکیل هویت گروهی و اعتقادی یهودیان گشته است.

اکنون پیرامون این پرسش که اعتقاد به خدای واحد از کجا ریشه می گیرد، نیز جزییات جدیدی یافت شده اند. محققان اکنون گرم آنند که پیش درآمد کتاب مقدس، که تلاش بر به فراموشی سپردن آن می شد، را –در مصر- از استتار بیرون آورند. این رد به آن قدرت مذهبی درخشان دوران باستان می رسد که اهرام را ساخت، هزاران بت را می پرستید و حتی سوسمارها را نیز مومیایی می کرد.

حکومت کناره نیل به عنوان جهان قداست و پاکی در دوران باستان شناخته می شد. یونانی ها به این سرزمین عجایب با احترام فراوان می نگریستند. اما یهودی ها نه: در زاویه دید مخدوش شده آنها، پانتئون مصر جهان ظلمات بود. هر چه بود، مخلوق خرافه پرستی و نماد جادوگری بود.

آسمن می گوید: «کتاب مقدس آشکارترین نماد مصر، یعنی تصویر نگاری، را به عنوان وحشتناک ترین گناه و نماد گمراهی و دروغ می خواند.» این موضوع چون ریسمانی سرخ در سراسر عهد عتیق دیده می شود. عبرانی ها با احساسی مختلط از تهوع و ستایش به سرزمین هیروگلیف می نگریستند که بت ها را می پرستید، اما به ریاضیات، ستاری شناشی و جراحی نیز می پرداخت.

حتی ابراهیم، پدر قوم، نیز با گله ای بز به سوی اهرام کشیده شد. یوسف نیز در پی او رفت و در آنجا به وزارت فرعون نیز رسید. 430 سال اسراییلیان در این «خانه بردگان» اسیر بودند. آنها کتک می خوردند و تحت تحقیر بودند.

سرانجام موسی قوم را به سوی آزادی رهنمون شد. در درام کتاب مقدس معجزه ای به وقوع می پیوندد و کامیابی آغاز می شود. یهوه به عنوان پرچم دار قوم را به صحرای سینا هدایت می کند؛ همان جایی که خود را بر آنان آشکار می سازد. سپس سفر به سوی سرزمین موعود ادامه می یابد.

محققان خیلی زود دریافتند که داستان راه پیمایی در میان کویر بر اساس یک مدل روانشناسی است: فرزندان اسراییل در آغوش مصر مادر پرورش می یابند و در آنجا با فریاد، پدر آسمانی را به سوی خود می خوانند که او نیز می آید و آنها را نجات داده، به سوی میهنی تازه رهنمون می شود. این که آنها از میان دریای سرخ گذشته اند، تنها این را روشن تر می سازد که سخن بر سر چیست: زایش!

اما سرزمین اهرام در کتاب مقدس تنها سایه های سیاه نمی افکند. باستان شناسانی که میان ممفیس (Memphis) و تبن (Theben) «دره فراعنه» گرم حفاری هستند، موفق به کشف حیرت انگیزی شده اند: ایده تک خدایی یهودیان در حقیقت از مصر می آید و آنها کپی کرده اند.

این اخناتون (Echnaton)، فرعون سلسله هیجدهم، مرموزترین مرد تاریخ مصر بود که با زور در آسمانها بساط بت ها و خدایان را برچید و از این رو صدها سال پیش تر از عبرانی ها بود. این حکمران تنها یک خدا را می پرستید: آتن (Aton) که به صورت دایره خورشیدی درخشان و سوزان نشان داده می شد.

اخناتون در سال 1353 پیش از میلاد مسیح بر تخت حکومت نشست و کار خود را بی درنگ آغاز کرد. جلادانش تا دلتای نیل و مصر علیا پیش رفتند و نام های خدایان را از معبد ها تراشیدند. تنها هلیوپلیس (Heliopolis) در امان ماند. شاید در آنجا پیش آهنگان این اندیشه می زیستند. چه خیزشی! بت ها از دیرباز از چشم مصریان دور و در درون ضریح های معبدها بودند. آنها تندیس هایی چهل سانتیمتری از طلا، نقره و سنگ های قیمتی بودند که هر روز از سوی روحانیون ارشد به آنها غذا داده می شد. آنها را در شیر می شستند و لباس می پوشاندند. در مقابل این بت ها نیز آرامش و امید می بخشیدند، تقدس می دادند و خوشبختی می پراکندند.

اما آتن (Aton) نامرئی بود. او نوری بود که بر این جهان می تابید. این نافرمانان (پیروان آتن) در اجرای سنت های مردگان کوتاهی می کردند. مومی کنندگان و مرهم سازان کم کم اهمیت خود را از دست دادند و ارتباط با آن دنیا بریده شده بود.

همه چیز پیرامون این نخستین پیام آور تک خدایی، اخناتون، عجیب و یگانه است. آسمن می گوید که اخناتون «نماد آغاز چیزی غیر محتمل در تاریخ است.»

در حالی که در معبد های دیگر در کشور علف می رویید، پرستش گر جدید (اخناتون) برای آتن خویش نمادهای زیبایی می ساخت. نخست دستئر داد تا برای آتن در تبن (دره فراعنه) قربانگاهی 600 متری با صدها محراب ساختند. در آن جا هر بامداد روحانیون آتن گاوها و پرندگان بسیاری را قربانی می کردند و گوشت انها را به سوی خورشد برآمده از افق می گرفتند.

در سرود بزرگ این گونه سروده شده است: «پرتو های تو بر همه سرزمین ها بر می تابند. تو میلیون ها شکل به خود می گیری که در آنها تو واحد هستی.» نیرویی شاعرانه از این سرود بر می تابد که تا آنزمان ناشناخته بود؛ نیرویی که قدیمی ترین خدای یگانه تاریخ جهان را می ستاید.

سنگ نبشته ها اخناتون را با شکم برآمده و لب های کلفت نشان می دهند. پس سر او به پشت متمایل است و پلک هایش به پایین آویزان. در مجسمه هایی که در سالهای بیست در کارناک یافت شدند، او سینه هایی تقریبا زنانه دارد و محدوده جنسی عجیب، نه زنانه و نه مردانه.

آیا این فرمانروا بیمار بود؟ برخی گمان می برند که اخناتون از در هم ریختگی هورمونی رنج می برده است. امانوئل ولیکوفسکی (Emmanuel Velikowsky) محقق باستان شناس، به او «همجنس گرایی» نیز نسبت می دهد. یا شاید او در توهم بود؟ این مرتد خورشیدی حتی یک جنگ نیز به راه نیانداخت. او رد سال پنجم حکومت به دره کویری و دور «تل الامارنا» رفت. جایی که بر اساس نشانه های مرزکشی هیچ گاه او قصد ترک آنجا را نداشت. در آنجا پایتخت جدیدی به نام آختاتون («افق آتن») می سازند. 50.000 کارمند، خدمتکار، شاهزاده و آزایش گر به آنجا کوچ می کنند. در حالی که در جای دیگر طاعون بیداد می کرد (و تا سوریه نیز پیش رفته بود)، این حاکم با همسر زیبایش نفرتیتی (Nofretete) در کالسکه ای مجلل از میان پایتخت پرنور خود می راند.

نقش های برجسته پادشاه را در جمع عزیزان نشان می دهد، در حالی که نوزادی در آغوش دارد. ظاهرا او نه دختر داشته است. اما با این وجود کسی به این که او خانواده دوست بوده است، باور ندارد. نشانه هایی وجود دارند که اخناتون هم با دختر خود، مریتاتون (Meritaton)، هم با پسر خود، سمنخکاره (Semenchkare) و هم با مادر خود تیه (Teje) ارتباط جنسی داشته است.

نفرتیتی پس از سیزدهمین سال پادشاهی ناپدید شد. آیا او به قتل رسید، آن گونه که برخی محققان می گویند؟ یک چیز روشن است: خشونت و دشمنی بی حدومرز با اعتقادات دیگران ویژگی های این حکمران بوده اند. او هر چه را که مورد تقدس مردم بود، زیر پا می نهاد.

تصویر های سنگی آن زمان پر است از «ساشائو» (Sasha’u)، پلیس هایی که به چوب های بلندی مسلح بوده اند. مردم ساده بیشتر در حالت خمیده نشان داده می شوند که شاید نمادی از تسلیم باشد. شاید هم آنها زیر ضربات ژاندارم ها می نالیدند؟

آن چه مسلم است این است: واژه «خدایان» تابو بوده است. هیچ کس حق نداشت آن را بر زبان آورد. تنها آتن بود؛ این پرتو نوری بدون حالت خورشید که به هیچ رو قابل تصویر نگاری روی سنگ نبود. روحانیون امارنا در اساس نور را می پرستیدند که بر جهان خلقت گرما بر می تابید. معبد های مذهبی انها سقف نداشتند و مراسم قربانی در هوای آزاد انجام می یافت.

پس از 17 سال این رهبر از دنیا رفت؛کسی که سنگ نبشته ها او را با کله تخم مرغیش نشان می دهند. در حکومت جانشین او سمنخکاره (Semenchkare)، این وضعیت کماکان ادامه یافت. آنگاه که او نیز مرد، یک بچه هشت ساله به نام توتانخاتون (Tutanchaton) بر تخت نشست. البته این پسربچه بعدها زیر فشار روحانیون آمون توتانخاتون نامیده شد. گنجینه مشهور آرامگاه او تخت سلطنتی را نشان می دهد با تصویری بر پشتی آن. تصویر توت (Tut) جوان که هنوز زیر نور آتن قرار دارد.

سرانجام یک ژنرال ارتش دست به کودتا زد و زمان را به عقب باز گرداند. نوعی بازگشت دمکراتیک خدایان صورت گرفت. بر سنگ قبری در باره «دوری خدایان» نگاشته شده بود که: «کشور از بستر یک یبماری برخاست.» اخناتون مرتد اعلام شد و همه یادبودهایش را نابود ساخته، تامش را نیز از کتاب های شاهان پاک کردند. به نظر می آمد که مصر از کابوس دیکتاتوری تک خدایی بیدار شده باشد.

یک صد سال پیش نیز آنگاه که باستان شناسان به نخستین رد اخناتون دست یافتند، تلاش داشتند که ارتباطی میان او و موسای کتاب مقدس بیابند. نکات مشترک روشن است. آسمن می گوید: «اشتراک این رو در این است که هر دو قاطعانه تفاوت میان درستی و نادرستی را اساس تفرقه و تعقیب دیگران نهاده بودند.» حال چه رشته ارتباطی می توان میان آن رهبر مصری و مردی از صحرای سینا یافت؟ آیا ارتباطی نهانی چون بند ناف از نیل تا اورشلیم وجود دارد؟

تصویر یکم: خشونت مذهبی (صلیبیون مسیحی)

تصویر دوم: خشونت مذهبی (تندروهای یهودی)

تصویر سوم: خشونت مذهبی (تندروهای انتحاری مسلمان)

ادامه دارد … (بخش پنجم )

این نوشته را به بالاترین بفرستید Balatarin

وصیت نامه فرعون – بخش سوم

نوشته زیر در هفته نامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره 52 در سال 2006 به چاپ رسیده بود. این نوشته آخرین بررسی های تاریخی و یافته های باستان شناسی پیرامون تورات یا “عهد عتیق” را نشان می دهد که در ادامه و تایید یافته های گذشته است. نکته نوین جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون آمدگاه اندیشه تک خدایی است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده که پیاپی در اینجا می آورم.

نویدار

===============

… بخش سوم

تندروهای آن زمان در مخالفت با این تصویر سازی ابتدایی به اعتراض برخاستند: “جنبش یهوه واحد”. این جنبش خواستار انتزاع بیشتر و معنویت بود و سیاست مذهبی حاکمان را مورد تهاجم قرار داد. پادشاهان، وزیران، روحانیون و پیامبران مقدس حکومتی، زیر فشار دایمی قرار گرفتند. این گروه در دو پیامبر “هواخاز” و “آموس” جلوه می یابد که حدود 750 پیش از میلاد می زیستند. آنها با خشم بر علیه بت پرستی مبارزه می کردند. این هشدار دهندگان کتاب مقدس به هر حیله ای دست می یازیدند. آنها مردم را به سرنوشتی شوم، پرنکبت و نفرین تهدید می کردند. “میشا” پیامبر (حکومت حدود 740 تا 705 پیش از میلاد) مردم را به زنا با بت های خویش متهم ساخت. همکارش “ایلیا” به این می بالید که در کناره کیشون، 450 روحانی “بعل” را کشته است.

فرانتس ماسیوفسکی (Franz Maciejewski) جامعه شناس مذهبی از هایدلبرگ این گروه تندروی وسواسی (Monomaia) را «اخلاق گرایان افراطی» رده بندی کرده است. دیگران آنها را «موریانه های روح» نام نهاده اند. با این وجود زنجیره ای از ناکامی های نظامی این اقلیت مذهبی را به قدرت رساند:

772 پیش از میلاد: آشوری ها سرزمین کوچک اسراییل را اشغال کردند.

587 پیش از میلاد: یهودا نیز استقلال خود را در برابر ارتش های شرقی آشوری ها از دست داد.

نزدیک به 20.000 یهودی به عنوان اسیر جنگی به بابل برده شدند و این گونه استقلال ملی پایان یافت. اکنون به دور از میهن و زیر تهدید فرهنگی بیگانه، روحانیون تیره اندیش یهوه بر دیگران چیره شدند. آنها «بره» های خود را زیر پرچم تسلی دهنده ای گرد آوردند که به جایگاه خداوند توانا ارتقا یافته بود. در این روند یک نقاب یا «پوشش» ایجاد شد؛ نوعی کتاب داستان که چون پیازی با صدها لایه از نوشته ها و گفته های باستانی تشکیل شده بود که پیاپی تغییر یافته و دوباره نوشته می شدند. کتاب مقدس: یک تو در تو (Labyrinth)!

پیام همه این ها این است: هیچ وحی نازل نشده بود. تولد خدا بیشتر روندی درازمدت، خونین و دردناک بوده است که در سده های نهم تا چهارم پیش از میلاد سرانجام یافت. با چنین تفسیری، یهودیان جایگاه پیشآهنگ مذهبی خود را از دست می دهند. از سوی دیگر در سال های 550 پیش از میلاد نیز زرتشت ایرانی، کنفوسیوس چینی و فیلسوف های طبیعت گرای ایونی (Ionian Philosophers) می زیستند. آن ها نیز دارای دیدگاه تمامیت اندیش بودند. کارل یاسپرس این دوره را «دوران محوری (Achsenzeit)» نامیده است که در آن انسان برای نخستین بار «در باره دنیا به عنوان یک تمامیت واحد» اندیشیده است. با تمام این ها هنوز معمای سرزمین مقدس حل نمی شود. کنفوسیوس تلاش در آگاهی و آرامش داشت و ایونی ها در پی دانش بودند. در مقابل کتاب مقدس پر از کینه و ناامیدی است. در دین یهودی-مسیحی جایی برای آرامش وجود ندارد و تنها از تقصیر و گناه سخن می رود.

در این فضای تحقیر و فرمانبری، از این موجود فراطبیعی کتاب مقدس، تنها وحشت متصاعد می گردد. “Emunah” (وفاداری) واژه عبری مترادف با مذهب است. خداوند خود را چون عاشقی حسود می نمایاند. او با ملت برگزیده خود «عقد» بسته است و اعتماد مطلق می طلبد. برونو بتلهایم (Bruno Bettelheim) روانشناس، می گوید که خدای سامی «بدتر از حتی وحشتناک ترین خدایان مردمان نخستین و طبیعی» بود.

بسیاری از ظرفیت های خشونتی که در کتاب مقدس جاری است، به خاطر زنجیره ای از رویدادهاست:

عرصه تدوین و رشد آن، کویر خشن و دشمن زندگی بود.

در بین سال های 720 پیش از میلاد و 70 پس از میلاد، اورشلیم دست کم شش بار از سوی ارتش های بیگانه مورد تهاجم قرار گرفته و زیر سلطه رفت.

چون تمامی انقلابیون، پیروان یهوه نیز برای سرکوب عادت های قدیمی، به زور دست یازیدند. آنها همواره از واژه هایی چون «از میان برداشتن»، «کشتن» و «ریشه کن کردن» سود می جستند.

اما: آنها این انرژی را از کجا می آوردند؟ سرچشمه این دید این مردان از خداوند کجا بود؟

هر کس که گمان می برد که در آن زمان یک روند انباشت در آسمان در جریان بوده است و مثلا بر اساس فشردگی اقتصادی، 100 دکان بقالی به یک سوپرمارکت تبدیل شدند، کاملا در خطاست. قدرت جدید در آسمان، نه تنها تناسب قوا را در آن دنیا، بلکه روی زمین نیز به هم ریخت.

روحانیون در اورشلیم یک نظام پدرسالاری بی همتا را به جامعه تحمیل کردند. روانشناسی امروزی بارها بر این نکته تاکید کرده است که در آن زمان نوعی فرقه مقدس مردانه به وجود آمده بود. خداوند «پدر» به شمار می رفت که او را با ترس آدونای (Adonai) یا «سرور» می خواندند. این موجود تسلیم و فرمان بری می طلبید، به ویژه از پسران.

زنان به شمار نمی آمدند. امروز محققان می دانند که یهوه در ابتدا دارای همسر بود، آشرا (Ashera) خدای باروری. تا سال 586 پیش از میلاد، مجسمه او در معبد اورشلیم برپا بود. اما پیامبران بر علیه این نماد به ستیز برخاستند. از دید آنها او نماد شهوت پرستی بت پرستان کافر بود. کتاب پنجم موسی با تهدید می گوید: «تو نباید نماد چوبی آشرا را برپا داری. خداوند از این کار نفرت دارد.» در پایان، این آخرین همسر خداوندگار نیز از میان برداشته شد و او از مهاجرت بابل بیوه برگشت.

سرانجام روحانیون «بیعت» خود با خدا را با حرکتی مقدس به فرجام رساندند که از آن نیز خشونت می تراود. آنها تمام نوزادان پسر را در روز هشتم ختنه کردند. «دلاک» نوزاد را بر می داشت و با ناخن آن پوست را می گرفت و قطع می کرد؛ حرکتی خون بار که چون ماه گرفتگی در بدن بر جای می ماند.

فرانتس ماسیوفسکی (Franz Maciejewski) جامعه شناس هایدلبرگی اخیرا در کتابی ارزشمند به نام «آرشیو پیسکانالیز و حافظه یهودی، فروید، ختنه و تک خدایی» ختنه را به عنوان موتور جنبش تک خدایی (Monotheism) شمرده است. از دید او ختنه «نیرویی نهانی و بی پایان» بود که «با آن اعتقاد تک خدایی در جامعه اسراییل باستان برای همیشه حاکم شد». این سنت ختنه است که موجب تشکیل هویت گروهی و اعتقادی یهودیان گشته است.

تصویر یکم: زرتشت

تصویر دوم: رقص پیرامون گوساله طلایی، نقاشی رنگ و روغن از نیکلاس پوسین، 1635 میلادی

ادامه دارد… (بخش چهارم)

وصیت نامه فرعون – بخش دوم

نوشته زیر در هفته نامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره 52 در سال 2006 به چاپ رسیده بود. این نوشته آخرین بررسی های تاریخی و یافته های باستان شناسی پیرامون تورات یا “عهد عتیق” را نشان می دهد که در ادامه و تایید یافته های گذشته است. نکته نوین جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون آمدگاه اندیشه تک خدایی است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده که پیاپی در اینجا می آورم.

نویدار

===============

… بخش دوم

پیش از همه خود موسی مشکوک است. آسمن می گوید که این بنیان گذار، پیامی شوم از صحرای سینا نازل ساخت:” موسی میان مذهب راستین و مذهب دروغین تفاوت گذارد.” این به این مفهوم است: تنها خدای او خوب بود و دیگران بازیچه و الکی بودند. از دید آسمن با این کار موسی البته “نوگرایی انقلابی انجام داد که جهان را از اساس تغییر داد”، ولی نه به سوی بهتر شدن. پیش از آن در چند خدایی (Polytheism) این گونه بود: زندگی کنید و بگذارید زندگی کنند. اما یهوه همیشه تشنه انتقام بود و حق به جانب، قدرتی آسمانی که هیچ کس را در کنار خویش بر نمی تابید.

به گفته این مصرشناس از شهر کنستانس “گونه ای نوین از نفرت” پای بر جهان نهاد؛ “نفرت از مطرودان و بت پرستان.”

از این رو رقص پیرامون گوساله زرین در کتاب «خروج» (Exodus) می تواند چون صحنه ای کلیدی وانمود شود. آسمن می گوید: «موسی در آستانه قرارگاه نمایان شد و گفت: هر کس با خداوند است، نزد من بیاید.» رهبر از خشم می لرزد. هر گناهکاری باید بمیرد، می خواهد برادر خود یا عزیزترین باشد. در همان روز 3000 نفر از نافرمانان به غبار تبدیل می شوند.تصمیمی که یهوه تحمیل می کند و وحدتی که ارائه می دهد، هرگونه پیمان میان انسان ها را در هم می شکند.

جای تعجب نیست که متخصصان الهیات تحریک شوند. بحث داغی در می گیرد. چند هفته پیش اندیشمندان فرهنگی در لوزان گرد آمدند. در ماه مارس نیز کنگره ای در ابرنبورگ (Ebernburg) در نزدیکی ماینتس (Mainz) تشکیل خواهد شد. مارتین روزل (Martin Rösel) متخصص «عهد عتیق» می گوید: «آسمن با زیر سوال بردن اساسی پایه های اعتقادی، بحثی جنجالی برانگیخته است.»

برخی این اتهام ها را چندان مهم نمی دانند. آنها می گویند که (این سخنان) یک تصویر واهی و «نور انعطاف گرای» کافرانه ایجاد کرده اند و این تهاجم از سوی «موج دلبخواهانه پست مدرنیستی» است. اوتمار کیل (Ottmar Keel)سویسی که او نیز متخصص «عهد عتیق» است،اعتراف می کند که در ابتدا خداوند در کاربرد کلمات اشتباه می کرده است. اما حداقل پس از» آحاز» دوم در دوران اسارت بابل (از 587 پیش از میلاد) یهودیان اعتقاد تک خدایی پخته ای را ایجاد کردند. و جنبش مسیحیت از این نقطه کار خود را آغاز کرد. «این خدا سرشار از خوبی و مهربانی است.»

در این تردیدی نیست که یک بحث پایه ای اخلاقی درگرفته است. با وجودی که خدای قادر را مرده قلمداد کرده بودند، اکنون او به ناگاه دوباره در جایگاه اتهام نشسته است. هنوز او در نبود خویش نیز، خود را قدرتمند نشان می دهد.

با این بحث جنجالی هر دو طرف در آن واحد ریشه تک خدایی (مونوتئیسم) را نیز مورد نظر قرار داده اند. سخن بر سر این پرسش است که ایده یک خدای واحد در اساس از کجا می آید.

نئاندرتال ها در آن زمان آیینی ساده و معتقد به جهان دیگر داشتند و مردگان خود را با گل می پوشاندند. در آفریقا امروز نیز هنوز اجسام جادویی پرستش می شوند. هندو ها و بودیست ها نیز در آسیا راه دیگری به جز غرب رفتند. به راستی در محدوده کنعان چه چیزی در اساس متفاوت، پیش رفت؟

زمانی دراز گمان می رفت که پاسخ روشن است: «نبوغ مذهبی ویژه» یهودیان اندیشه خدای بی نهایت و بی تصویر را پیش از همه مردمان دیگر ساخته است. تاکنون در بررسی ها این نکات پایه ای بودند:

در حدود سال 1800 پیش از میلاد ابراهیم قربانی خود را به خداوند عرضه کرد.

در سال 1250 پیش از میلاد موسی از مصر مهاجرت کرد.

در سال 1000 پیش از میلاد پادشاهان کتاب مقدس، داود و سلیمان، امپراطوری یهودی را برپا ساختند. سرزمینی زیبا و درخشان که از فرات تا دریای مدیترانه گسترش داشته است و سلیمان فرمانروای آن بوده است.

هیچ کدام از این سخنان درست نیست و دین شناسان مجبور گشته اند که نظریه «دوران برنز» خود را بدرود گویند. شمار بسیار زیاد یافته ها در حفاری ها ثابت نموده اند که کتاب مقدس تاریخ زیبا شده ی اسراییل باستان را بیان می کند و حقیقت تلخ غیر قابل انکار، این است که بخش اصلی آن در سالهای میان 500 پیش از میلاد و 400 پیش از میلاد نگاشته شده است. مانفرد وایپرت (Manfred Weippert) انجیل شناس می گوید که عهد عتیق، «مجموعه ای است که در گذر صدها سال به شکل کنونی در آمده است.» چهره های اصلی گردآوری آن، روحانیون یهوه معبد اورشلیم بوده اند که در سال 586 پیش از میلاد تخریب و در سال 516 پیش از میلاد دوباره ساخته شد. سررشته این کار در این معبد محقر بر فراز کوه صهیون (آنجایی که اکنون مسجد الاقصی جای دارد) به هم می رسید. روحانیون ریشو با لباسهای بلندی که از آنها بند های آبی آویزان بود، در میان این دیوارها در رفت و آمد بودند. آنها گاو قربانی می کردند و در مراسم خود لاله گوش خود را به خون قوچ می آمیختند.

این پیروان خداوندگار جاوید، در بیان واقعیت چندان جدی نبودند. برند یورگ دیبنر (Bernd-Jörg Diebner) دین شناس از هایدلبرگ، می گوید: «انجیل سازان سرزمین خود را گلگون جلوه داده و رویاهای گذشته خود به عنوان یک قدرت بزرگ را در آن انعکاس می دادند.»

سرانجام با یاری باستان شناسی و از جمله کتاب پادشاهان تورات ( که کمی قابل استناد است) بود که ما را برای آن که دریابیم که واقعا چه رخ داده بود، یاری داد. واقعیت به صورت فشرده این بوده است:

پیرامون سالهای 900 پیش از میلاد در فلسطین دو حکومت ملی کوچک وجود داشته است. در شمال، «اسراییل» با حدود 500.000 نفر جمعیت بوده است و در جنوب «یهودا» با پراکندگی جمعیتی گسترده تر و با پایتخت اورشلیم قرار داشته است. مردمان این سرزمین ها هنوز بت های خود، از جمله بعل، مولوخ و پدر خدایان «ال» را می پرستیدند. یهوه در ابتدا تنها به عنوان خدای محلی آب و هوا در شمال صحرای سینا مورد پرستش بود. یربعام پادشاه (شاید 926 تا 907 پیش از میلاد) بود که گاو مقدس را برپا ساخت و این نماد یهوه بود.

تندروهای آن زمان در مخالفت با این تصویر سازی ابتدایی به اعتراض برخاستند: «جنبش یهوه واحد». این جنبش خواستار انتزاع بیشتر و معنویت بود و سیاست مذهبی حاکمان را مورد تهاجم قرار داد. پادشاهان، وزیران، روحانیون و پیامبران مقدس حکومتی، زیر فشار دایمی قرار گرفتند. این گروه در دو پیامبر «هواخاز» و «آموس» جلوه می یابد که حدود 750 پیش از میلاد می زیستند. آنها با خشم بر علیه بت پرستی مبارزه می کردند. این هشدار دهندگان کتاب مقدس به هر حیله ای دست می یازیدند. آنها مردم را به سرنوشتی شوم، پرنکبت و نفرین تهدید می کردند. «میشا» پیامبر (حکومت حدود 740 تا 705 پیش از میلاد) مردم را به زنا با بت های خویش متهم ساخت. همکارش «ایلیا» به این می بالید که در کناره کیشون، 450 روحانی «بعل» را کشته است.

تصویر یکم: موسی هنگام دریافت ده فرمان، گالری بلودر در وین، اطریش

تصویر دوم: پدران خداوند، تاثیر های مختلف بر تک خدایی یهودی

ادامه دارد…

بقیه نوشته را در اینجا بخوانید: بخش نخست، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم و بخش ششم.

وصیت نامه فرعون – بخش یکم

نوشته زیر در هفته نامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره 52 در سال 2006 به چاپ رسیده بود. این نوشته آخرین بررسی های تاریخی و یافته های باستان شناسی پیرامون تورات یا «عهد عتیق» را نشان می دهد که در ادامه و تایید یافته های گذشته است. نکته نوین جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون آمدگاه اندیشه تک خدایی است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده که پیاپی در اینجا می آورم.

نویدار

===============

«تک خدایی» (مونوتئیسم، Monotheism) واقعا چگونه پدید آمد؟ مصرشناسان رد هیجان انگیزی را از سرزمین اهرام در کنار نیل تا اورشلیم پی گرفته اند. این چنین به نظر می آید که موسی در پیوند با اخناتون، «فرعون مرتد» مرموز قرار دارد.

آیا ایمان به یک خدای واحد به اجبار به یک دین خشن می انجامد؟

هزاران یهودی سرکش با فریاد «احاد» (خدا یکی است) در خیزش «مکبه»، نخستین جنگ مذهبی تاریخ جهان (سال 167 پیش از میلاد) کشته شدند. شکنجه گران آنها را به تخت شکنجه بستند و ناخن هایشان را کشیدند.

بر مسیحیان نخستین نیز بهتر از این نرفت. بیشتر آنها در سردابه های «کولوسئوم» ناپدید شدند و سپس با بالابر به میدان گاه آورده شده، با شادی رومیان کف بر دهان، جلوی شیرها انداخته شدند. پتروس حواری نیز بر فراز صلیب جان داد.

همه این شهیدان زندگی خود را به پای جنبشی دادند که نزدیک به 3000 هزار سال پیش در کنعان ریشه یافت. قبیله های سامی در آن زمان تصویر خدایی را ریختند که امروز 3،3 میلیارد یهودی، مسلمان و مسیحی به آن وابسته هستند. آنها با شاخه زیتون و شمشیر، اعتقاد به این پدر همگان بی تصویر را به جهان ارایه دادند. محمد («خدای ما و خدای شما، خدای واحد است») نیز به این امر یاری فراوان رساند.

این موجود کوهها را جابجا می کند، از آسمان باران ملخ می فرستد و آسمان و زمین را در هفت روز آفرید. گویا تنها در آوای ارگ های کلیسای مسیحی است که درخشش قدرت نمایی او جلوه خود را از دست داده است. یهودیان باستان خدا را با نام اختصاری یهوه (JHWA) می پرستیدند. او خود را در کتاب مقدس این گونه معرفی می کند: «من همان هستم که هستم.»

اما اکنون است که آمدگاه تاریخی این قادر متعال آشکار می گردد. مصرشناسان گهواره سرور را یافته اند. آنها ردی را پی گرفته اند که به فرعون مرموز، اخناتون (1353 تا 1336 پیش از میلاد) می رسد. او ششصد سال پیش از یهودیان بدعتی گستاخانه بنیان نهاد. او تنها سر به پرستش یک بت، موجود نوری آتن (Aton)، نهاد.

اکنون است که آشکار می گردد: با وجودی که اخناتون خیلی زود طرد شد، تابش کارهایش تا اسراییل نیز رسید. موسای کتاب مقدس، «شبح» همان «فرعون مرتد» از امارنا (Amarna) بود. پیام اساسی تازه علم دین شناسی این است.

البته این کمتر کسی را غافلگیر می سازد. هم زمان با نفوذ روزافزون و هر چه ژرف تر دانشمندان به هسته اصلی کتاب مقدس، در مغرب زمین ایمان کم کم از میان می رود. حتی کالوین اصلاح طلب در آن زمان نیز تلاش بر تربیت همه انکار کنندگان قدرت تعالی «با شلاق یا ترکه» داشت که هیچ نتیجه ای در بر نداشت. 300 سال پس از آن نیچه مرگ خدا را تشخیص داد. روح خردمند برای خدایی که انسان را از خاک شکل می دهد و در بوته تیغ دار آشکار می شود، جایگاهی نمی شناسد.

نتیجه اجتناب ناپذیر: «نسل جوان بدون خدا» (روزنامه فرانکفورتر آلگماینه) پا به میدان می نهد. تنها %23 شاگردان آلمانی به آموزه های کتاب مقدس آشنایی دارند. در ایالت های زاکسن و تورینگن بیش از نیمی از مردم بدون مذهب هستند. در ایالت شلسویگ هولشتاین این میزان به %40 می رسد.

کلیساهای مخروبه و صندوق های خالی! ارزیابی کلیسای پروتستان این است که تا سال 2030 پول دریافتی آنها از مردم به نصف کاهش خواهد یافت.

چندی پیش روزنامه «زود دویچه تسایتونگ» روند نزولی مذهب را «آرامش در صلح» خواند. البته دبگرانی هستند که احساس نگرانی دارند. یک حامی و حافظ متعالی در حال سقوط از جایگاه خود است. اما بسیاری نمی خواهند او را رها کنند. %64 از مردم آلمان به خدا ایمان دارند. اما به کدام یک؟

پیش از همه این حامیان سنت هستند که وحشت زده اند. آنها نگران این هستند که سیاست دولتی انسان دوستانه و ایجاد کمیسیون های اخلاق در دراز مدت نتوانند بنیان ارزش هایی چون زندگی اجتماعی و عشق به همنوع را در جامعه استوار سازند. از دید آنها بیشتر نیاز به گنبد های گوتیک، بوی خوش کندور و نوای سرودهای کلیسایی و هشدارهای دوری از گناه خالق توانا می رود.

اما اکنون پایه های این آخرین برج اخلاقی باروی استوار آن زمان لوتر (Luther) نیز به لرزش افتاده است. در صداقت اخلاقی خداوند تردید ایجاد شده است. اکنون سخن بر این است که «تک خدایی» اندیشه ای است خشن. آیا به راستی جهان غرب در 2500 سال پیش در راهی خطا افتاده بود؟

حامی این تردید پیش از همه یان آسمن (Jan Assmann) مصر شناس است که از شهرت جهانی در این زمینه برخوردار است؛ تردیدی که اکنون چون مرغ طوفان خشمگینی بر سر آیندگان فرود می آید. او در کتاب های بسیاری، که آخرین آنها در ابتدای این ماه (دسامبر 2006) انتشار یافت، ادعا می کند: اعتقاد به یک خدا، خصمانه و بی انعطاف است.

این پروفسور به اندازه کافی در کتاب مقدس نمونه می یابد که به سخن خود استحکام بخشد. گذشته ی بر پایه افسانه های شکل یافته اسراییلیان، در اساس زنجیره ای است از قتل عام ها، مجازات ها و خون ریزی ها. به نام یهوه راندن مردم از سرزمین خود و جدایی ازدواج های مختلط را پیش بردند.

پیش از همه خود موسی مشکوک است. آسمن می گوید که این بنیان گذار، پیامی شوم از صحرای سینا نازل ساخت:» موسی میان مذهب راستین و مذهب دروغین تفاوت گذارد.» این به این مفهوم است: تنها خدای او خوب بود و دیگران بازیچه و الکی بودند. از دید آسمن با این کار موسی البته «نوگرایی انقلابی انجام داد که جهان را از اساس تغییر داد»، ولی نه به سوی بهتر شدن. پیش از آن در چند خدایی (Polytheism) این گونه بود: زندگی کنید و بگذارید زندگی کنند. اما یهوه همیشه تشنه انتقام بود و حق به جانب، قدرتی آسمانی که هیچ کس را در کنار خویش بر نمی تابید.

به گفته این مصرشناس از شهر کنستانس «گونه ای نوین از نفرت» پای بر جهان نهاد؛ «نفرت از مطرودان و بت پرستان.»

ادامه دارد…

بقیه نوشته را در اینجا بخوانید:  بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم و بخش ششم.