لهستان و راه ناهموار رشد اقتصادی

دیروز در تلویزیون برنامه ای مستند از لهستان می دیدم. صحنه هایی از شهر ورشو را دیدم و باورم نشد که آنجا ورشو باشد. تنها وقتی ساختمان شهرداری در مرکز شهر را دیدم، متوجه شدم که این شهر چقدر تفاوت کرده است. آخرین بار که در آنجا بودم، در سال 2002 بود و هیچ یک از آن ساختمان های بلند نزدیک به شهرداری نبودند.

ورشو نسبت به دیگر شهرهای مشابه اروپای شرقی شهر زیبایی نیست و به گرد هیچ کدام از شهرهای بزرگ کشورهای همسایه نمی رسد. شاید بشود ورشو را با بخارست و یا با برلین شرقی 20 سال پیش مقایسه کرد، محله های فرسوده از یک سو با خیابان های پهن و مجتمع های ساختمان های بلند مسکونی یک شکل معماری مدرن سوسیالیستی سال های 60 از سوی دیگر، نشان گر شهری با هویت ضعیف هستند. البته لهستانی که من می شناسم با آن مردم سخت کوش و مهربان، همان گونه که در هشت سال این همه تغییر به وجود آورده اند، کماکان کشور خود را شکوفا خواهند ساخت.

نخستین بار که به لهستان رفتم، سال 1997 بود. با یک هواپیمای کوچک ملخی لوفت هانزا که شاید 20 مسافر در آن جا می شد، ار مونیخ به ورشو رفتم. خلبان گویا فرکانس رزونانس را شاید درست تنظیم نکرده بود. تمام کابین هواپیما می لرزید و با باد شدید نیز آن هواپیمای کوچک چون پشه ای اینور و آنور می رفت و من سردردی گرفتم که دو روز ادامه داشت.

فرودگاه ورشو چون یک فرودگاه محلی یک شهر کوچک، بود.چمدان من نیز نیامده بود و بدون چمدان به هتل رفتم. هر چه شهر بی رنگ و خاکستری بود، هتل اینترکنتیننتال مجلل بود. بعدها خواندم که سرمایه داران لهستانی الاصل آمریکایی سرمایه های سنگینی را به لهستان آورده اند تا میهن سابق خود را آباد سازند.

ساعت ده شب از فرودگاه زنگ زدند که چمدان آمده است. به جای آن که آن را به هتل بفرستند، گفتند شما باید خودت بیایی و آن را ببری و ما راننده نداریم. با تاکسی به فرودگاه رفتم. همه جا بسته و تاریک بود. پلیسی را که نگهبانی می داد پیدا کردم که با کمک انگلیسی دست و پا شکسته راننده تاکسی توانستم با او حرف بزنم. او مرا پیش یک کارمند گمرک برد و آن کارمند دسته کلیدی بزرگ را برداشت و گفت برویم. پرسیدم چرا فرودگاه بسته است؟ گفت: در اینجا پس از ساعت هشت شب به بعد هیچ پروازی نمی آید و فرودگاه را تا روز بعد می بندند.

با کلیدهای بی شمارش درهای بی شمار را باز کرد و با هم به بخش ترانزیت رفتیم. در آنجا از میان بارها چمدان خود را یافتم. کارمند گمرک نه کنترل کرد که آیا این چمدان من است یا نه و نه از محتوای آن چیزی پرسید. از او تشکر کردم و با چمدان به هتل برگشتم.

و این فرودگاه شهر ورشو پایتخت لهستان در سال 1997 بود. فرودگاه بوداپست نیز در آن سالها همین گونه بود و فرودگاه بخارست نیز در سال 2006! اکنون باید رفت و این شهرها را دید و تفاوت را حس کرد. به ویژه کشورهایی چون لهستان، جمهوری چک و مجارستان با اتکا به نیرو و پشتوانه خود، رشدی نمونه داشته اند در این سالها.

مرکز شهر ورشو هنوز دیوار قدیمی خود را حفظ کرده است که در گذشته دور شهر قدیمی کشیده شده بود و بیرون آن نیز یک خندق بود. در امتداد دیوار و روی آن می توان قدم زد.

میدان مرکزی بخش قدیمی شهر نیز زیباست که البته ماشین ها اجازه ورود به آن را ندارند. اطراف میدان پر از کافه است و در تابستان می شود در هوای آزاد نشست و از محیط لذت برد.

لهستان در کنار مجارستان و جمهوری چک سه کشور موفق اروپای شرقی هستند که گذار از اقتصاد سوسیالیستی برنامه ای و دولتی را به اقتصاد بازار آزاد بر پایه توان خود پیش برده اند. آلمان شرقی راه نادرستی را در پیش گرفت که مقصر آن سیاست مخرب هلموت کوهل، صدراعظم آلمان غربی بود که می خواست هر چه زودتر و سریع تر کار وحدت آلمان را در دوران خود و به نام خود تمام کند. تبلیغات ناسیونالیستی به راه انداختند و شعارهای توخالی دادند و مردم (کمی) ساده لوح شرق نیز گمان کردند که این گونه است. یادم می آید که یه یکی از اهالی برلین شرقی در سال 1990 گفتم که با آمدن سرمایه داری، با این صنایع فرسوده و ورشکسته ای که شما در شرق دارید، ابتدا حتما بیکاری می آید و سپس شاید رفاه. در پاسخ گفت: شما بدبین هستید.

نتیجه این شد که اقتصاد آلمان شرقی از هم پاشید و مردم آلمان غربی بهای این سیاست نادرست دولت خود را با میلیاردها یورو کماکان می پردازند. اکنون بیست سال است که مردم آلمان غربی سابق کماکان 8% از درآمد خود را به نام «مالیات همبستگی» افزون بر دیگر مالیات ها و بیمه اجتماعی می پردازند. اما نتیجه این شده است که بخش های بزرگی از آلمان شرقی خالی شده است و مردم به جاهای دیگر مهاجرت کرده اند و دیگر کسی در آنجاها (ایالت های شمالی و پیرامون برلین) سرمایه گذاری نمی کند. درصد بیکاری مردم پیرامون 20% است و فقر و ناهنجاری های اجتماعی ناشی از آن و نداشتن چشم انداز برای زندگی، گسترده است. چند سال پس از آن نیز افتضاح رشوه گیری های گوناگون جناب هلموت کوهل برای حزبش فاش شد که از این و آن رشوه گرفته بودند که فلان کارخانه و بهمان پالایشگاه آلمان شرقی را به چندرغاز به این یا آن شرکت غربی (از جمله فرانسوی) بفروشند تا آنها نیز از یارانه های دولتی برای بازسازی آلمان شرقی استفاده کنند و سپس در کارخانه را ببندند، کارگران را اخراج کنند و به جای خود بازگردند.

این چیزها برای کسانی که خارج از آلمان هستند، قابل دیدن نیست. اما من راهی که لهستان، مجارستان و چک رفتند را بسیار درست تر می دانستم  و اکنون نیز نتیجه اش را می بینیم.

هیچ فکر کرده اید که اگر ایران نفت نداشت، با این سیاست فاجعه بار دولت مافیایی چه بلایی بر سر ایران می آمد؟ نمی شود با کمی سهل انگاری گفت که بدترین و ناموفق ترین حکومت اروپای شرقی (مثلا روسیه سفید) ار حکومت ایران لایق تر و در اداره کشور با امکانات کم موفق تر است؟