25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود. از این رو دو انجمن «زنان آزادیخواه و فمینیست ایرانی – کلن» و «انجمن زنان ایرانی – آلمانی کلن» از شادی صدر در آخر هفته پیش برای سخنرانی پیرامون «تحلیلی بر خشونت های جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در ایران» دعوت کرده بودند. من این دو انجمن را دورادور و از طریق برخی از اعضای آن از سالها پیش می شناسم و به نظر می آید که همه گونه افکار در آن نمایندگی داشته باشند؛ از کسانی که پیرامون برابری حقوق زنان کار پژوهشی می کنند گرفته تا زنان فعال در گروههای سیاسی خارج کشوری، کسانی که به زنان پیرامون مسایل گوناگون اجتماعی مشاوره می دهند و تا گرایش های تندروی سیاسی و جنسی و هم جنس گرا که این آخری ها در کارنامه شان به هم ریختن آن سمینار مشهور برلین را دارند. در آنجا چند تا از آنها برهنه شدند، دور سالن دویدند جلسه را به هم ریختند و نتیجه اش این شد که شرکت کنندگان ایرانی آن (که در هر حال زیر فشار حکومت اسلامی بودند) پس از بازگشت به تهران بسیار آسان تر محاکمه و زندانی شدند.
فشرده سخنان خوب شادی صدر از جمله انتقادهایی را نیز به جنبش سبز به همراه داشت. از جمله انتقاد به این که چرا این جنبش مسالمت آمیز است، تنها در مناسبت ها دست به تظاهرات می زند و یا آهسته حرکت می کند. شادی صدر به ویژه مسالمت جویی جنبش سبز را این گونه تعبیر می کرد که آنها می خواهند که آسیب دیدگان، وابستگان زندانیان سیاسی و بازماندگان کشته شدگان از گناه جانیان بگذرند.
جدا از این که این ارزیابی شادی صدر از جنبش سبز تا چه میزان درست است، چند نکته توجه مرا جلب می کند که می خواهم در اینجا به آنها بپردازم.
جنبش سبز تنها یک رهبر ندارد. آنچه که برخی از آن به عنوان یک اشکال و مورد نگرانی نام می برند، از دید من بسیار مثبت است. جنبش سبز یک جنبش مدنی گسترده است که شعور جمعی و انگیزه مشترک بخشی گسترده از جامعه ایران آن را هدایت می کند و همین مدنیت آن را نشان می هد که انسان هایی، بدون رهنمود و پیام یک رهبر کاریسماتیک (چون خمینی در سی سال پیش)، همه به رفتاری تقریبا یکسان رسیده و بر اساس یک تفاهم مشترک عمل می کنند، بدون آن که هماهنگی جدی انجام یافته باشد. این چیزی است که برای کشور و ملتی چون ایران که تاریخش را بیشتر رهبران، پادشاهان و خدایگان ها رقم زده اند تا مردم، جدید است و باید آن را دستاوردی گرامی دانست. آن روزی که دسته ای از نیروهای ویژه سرکوب در خیابانی در محاصره مردم قرار گرفته بودند، دیدید که گروهی از جوانان دور آنها را گرفته بودند تا از آنها محافظت کنند؟ در فیلم ها نیز البته هجومی از سوی مردم به سوی آنها دیده نمی شد. این نشانگر رشد فکری گروهی است که می گویند: ما نمی خواهیم چون آنها باشیم و بگذارید به آنها نشان دهیم که ما دست به خشونت نمی زنیم. کسانی که انقلاب 57 یادشان است، می دانند که تفاوت در کجاست و چگونه همین مردم در آن سالها خون جلوی چشم و عقلشان را گرفته بود؛ آن هم در مبارزه با رژیمی که یک صدم خشونت و وحشی گری حکومت کودتایی امروزی را نداشت.
شادی صدر انتقاد دارد که چرا این جنبش به مناسبت هایی چون 13 آبان و 16 آذر و عاشورا برای سازماندهی اعتراض بسنده می کند و چرا اعتراض را گسترده نمی کند و به جنبش شتاب نمی دهد. چند نکته در اینجا قابل توجه است:
– جنبش سبز به بیان بسیاری از جمله خود شادی صدر و من، رهبر ندارد. پس این که به مناسبت ها پرداخته می شود، تفاهمی است جمعی. کسی به تنهایی نمی تواند آن را شتاب دهد و یا به سویی دیگر بکشاند. مردم می خواهند که این گونه باشد و این را کسی تعیین نمی کند. اگر بگردیم شاید 10 یا 20 رهبر بیابیم و یا بیشتر. گمان نکنم کسی به درستی بداند که جنبش سبز چگونه و از چه کسی یا کسانی رهنمود می گیرد. این یکی از مشخصه های جنبش های مدنی و اجتماعی است.
– کسی جلوی کسی را نگرفته است که رهبر جنبش شود. آیا کسی مانع شادی صدر است که بیاید و رهبر جنبش شده و آن را آن گونه که فکر می کند درست است، شتاب دهد؟ نه! کسی نمی تواند مخاطب انتقاد شادی صدر باشد. موسوی و کروبی بارها بیان کرده اند که رهبران جنبش سبز نیستند. حال کسی می تواند بگوید که این حرفی است تاکتیکی برای این که آنها را دستگیر نکنند. درست! اما اگر به روند جنبش تاکنون، به حرفهای این دو نفر در چند ماه پیش و امروز و به خواسته های امروز جنبش توجه کنیم، متوجه می شویم که آنها نیز خود به دنبال مردم می آیند، پس رهبر فکری و پیشروی جنبش نیستند، مدعی رهبری نیستند و نمی خواهند خود را به مردم تحمیل کند و همین ظرفیت بالای آنها را نیز می رساند.
– او می تواند خود پا پیش گذاشته و هر روز مردم را به خیابانها بکشاند و حکومت کودتایی را سرنگون کند. اراده گرایی (ولونتاریسم) حاکم بر اندیشه شادی صدر و آرمان گرایی (ایده آلیسم) خود را در اینجا نشان می دهد. امروز یک نفر یا چند نفر یا یک حزب به تنهایی نمی توانند این جنبش را هدایت کنند و همین نیز مهار و سرکوب آن را دشوار می سازد.
– مسالمت جویی جنبش سبز که از دید من ناشی از رشد کیفی و مدنی است، یک جنبه دیگر نیز دارد و آن نیز نبود توازن قواست. حکومت کودتایی در انتظار آن است که جنبش سبز یک حرکت خشونت آمیز انجام دهد تا بتواند آن را سرکوب کند. هنوز ارتش و سپاه حرف آخر خود را نزده اند و دخالتی نکرده اند. از کجا می دانید که آنها جانب چه کسی را می گیرند؟ آیا به نیروی خود مطمئن هستید که می خواهید به درگیری در میدان جنگ بروید؟ همین مسالمت جویی کنونی سبب گشته که نیروهای سرکوب ریزش کنند و حتی بسیج منفور نیز کم کم نیروهایش را از دست می دهد. هر گونه خشونت امروز، به رژیم امکان وحدت نیروهای مسلح و سرکوب همه جانبه را می دهد.
– چگونه می توان در خارج از کشور در جای امن نشست و این گونه رهنمود داد که چرا جنبش سبز آهسته پیش می رود و کار را یک سره نمی کند؟ شادی صدر باید بداند که او نیز چون من و دیگران خارج از کشور نشین است و اگر می خواهد جدی گرفته شود و نقشی بازی کند، باید در سخنان خود بیشتر احتیاط کند. او تاکنون نقش خوبی بازی کرده است و کماکان نیز می تواند و امیدوارم دست از این تندروی ها بردارد که از جمله همین تندروی ها و خیال پردازی های خارج از کشورنشین ها باعث شده که همه آنها در این سی سال به این میزان از جنبش عقب و از مرحله پرت باشند.
– تاکنون از سوی هیچ کس چنین درخواستی نشده است که مادران داغدیده ببخشند و جانیان بدون مجازات بمانند. اما شادی صدر خود نیز قبول دارد پاسخ قتل، قصاص نیست. مهم این است که جانیان محاکمه شوند و عدالت خواهی لزوما انتقام نیست. اما یادمان باشد که جانیان کودتاچی هنوز بر قدرت هستند و کسی نیز اعلام عفو عمومی نکرده است. ما را هنوز به ده راه نداده اند که سراغ خانه کدخدا را می گیریم.
بخش دیگری از سخنان شادی صدر به درستی به گستردگی خشونت بر علیه زنان در جامعه اختصاص داشت. او به درستی از مردان اصلاح طلبی سخن می گوید که آنگاه که به خانه می رسند، برابری طلبی و سخنان زیبا را در بیرون خانه پارک می کنند و در خانه همان رفتار سنتی را با همسر و دختر خود در پیش می گیرند، گویا تبعیض و خشونت جنسی در جای دیگری روی می دهد که اینجا در خانه نیست و از اینجا دور است. هر چند که شنیدن چنین سخنانی آسان نیست و کمی بوی «یک کاسه کردن» می دهد. ولی به اندازه کافی از این گونه مردان می شناسم. در همین شهر کلن (سالها پیش) زنی از شوهر توده ای خود شکایت داشت که هرگاه که از خانه بیرون می رود، در را قفل می کند تا او خانه را بدون اجازه آقا ترک نکند. در همین شهر کلن به میزان بی شماری دختران خانواده های به اصطلاح چپ و غیر مذهبی بوده اند و هستند که با پدر و مادر (بیشتر با پدر) خود بر سر دوست پسر داشتن یا نداشتن در ستیز هستند و چه بسیار که از خانه فرار کرده اند و به جای دیگر رفته اند و یا بدون درگیری رشته دانشگاهی خود را به گونه ای برگزیده اند که به شهری دور بروند و از شر آقای پدر جان چپ مترقی سکولار غیر مذهبی و مخالف جمهوری اسلامی، ولی سنتی و با تفکر آخوندی راحت شوند. اینها بچه هایی بوده اند که در آلمان به دنیا آمده و کمابیش با معیارهای اینجا بزرگ شده اند، هر چند که بسیاری از پدر و مادرها خود نتوانسته اند با جامعه آلمان خو گرفته و بر خلاف ادعاهای چپ و پیشرو بودن، کماکان سنتی مانده اند. دو سه مورد را به یاد دارم که خانواده ای «چپ» پس از 10 یا 15 سال از آلمان به ایران مهاجرت کرده است چون پدر خانواده معتقد بوده است که دخترها پیش از آن که پانزده سالشان شود، بهتر است در ایران بزرگ شوند چون جامعه اینجا «ناسالم» است. بارها شده که کسی این حرف را زده و من به او که دقیق شده ام، این جمله به ذهنم رسیده است: «کافر همه را به کیش خود پندارد!»
از دید من اتفاقا جامعه آلمان از دید اخلاقی و اجتماعی از جامعه ایران سالم تر است. البته ابن بحثی است جدا از این نوشته.
در این جلسه سخن رانی شادی صدر در شهر کلن، گروهی شاید 4-3 نفره نیز در سالن بودند که چند بار جلسه را به هم ریختند. اینها که خود را دگرباش (یعنی همجنس گرا) می خواندند، دشواریشان با مردان بود. حال چه مردان حاضر در آن جلسه باشند با هر مردی. از دید آنها مشکلات جهان گویا ناشی از وجود مردان است. همه چیز را جنسی می دیدند و آن را با همان خشونتی بیان می کردند که خود به آن انتقاد داشتند. دو زن جوان که شاید سنشان به سی هم نمی رسید، با موهای کوتاه و لباس و رفتار مردانه، به گونه ای حرف می زدند که بیشتر به عربده کشی شبیه بود. پس از فروکشی بخش تندروی جنبش زنان در آلمان، سال ها بود که دیگر چنین چیزی ندیده بودم. آنها رو به بخشی از مردان حاضر در سالن می گفتند: «مشکل در اینجاست که شما مرد هستید و ما زن. ما پریود می شویم و شما نمی شوید. مشکل در این است که شما زور بدنی تان بیشتر از ماست.» استدلال های اندیشمندانه را می بینید؟
آنگاه که به این چرندیات گوش می دادم، به این فکر فرورفته بودم که اینها که تا این میزان ضد مرد هستند و همه مشکلات را ناشی از وجود مردان می دانند، چرا خود را مردانه آراسته اند و ذره ای زنانگی در ظاهر و رفتارشان نیست؟
انگار آن مردانی که سالهاست همیشه در جنبش زنان حاضر بوده اند، از آن حمایت می کنند و در آنجا نشسته بودند، بر صندلی محاکمه نشسته اند و باید به اینها پاسخ گو باشند. آنگاه که مردی با موهای سفید به آنها تذکر داد که:» خانم، شما خود هم سخنتان و هم صدای بلندتان مملو از خشونت است«، به او پریدند که: «ما صدای بلند زیاد شنیده ایم و ما هم بلدیم صدایمان را بلند کنیم.» اگر در جلسه بعدی هیچ مردی شرکت نکند، گویا اینها راضی خواهند بود.
جنبش برابری حقوق زنان یک جنبش اجتماعی است نه جنسی و ارتباطی به جنس و تعداد کروموزوم های بشر ندارد. رعایت حقوق زنان بخشی از رعایت حقوق بشر است. کاش کلارا ستکین و روزا لوگزامبورگ که گمان نمی کنم اینها نامشان را نیز شنیده باشند، زنده می شدند و برای اینها این را توضیح می دادند که اکنون دیگر دارد صد سال می شود که جنبش زنان به شکل امروزی آن، به گونه سازمان یافته وجود دارد؛ که این یک جنبش اجتماعی است که از همان ابتدا مردان نیز در آن حضور داشته اند. کسی بیاید و این را به اینها بگوید که زنانی چون جلودارزاده و رجبی و دیگر فاطمه چماق های جمهوری اسلامی، همان گونه مرتجع و ضد زن هستند که جنتی و یزدی.
آلمان از دید من در زمینه رشد اندیشه اجتماعی پیشرفته ترین کشور جهان است. این کشور با وجود تاریخ ملی جوان و هویت ملی ضعیف خود، همیشه در زمینه اندیشه اجتماعی نو، پیشرو بوده است. مارتین لوتر از اینجا خواب کلیسای کاتولیک را به هم ریخت. سوسیال دمکراسی ومارکسیسم از اینجا رشد کرد و خوب یا بد، هفتاد سال بر دو سوم جهان در چارچوب اردوگاه سوسیالیستی حکومت کرد. جنبش زنان و روز 8 مارس، جنبش صلح جهانی و مبارزه با روند تسلیح، جنبش حفظ محیط زیست و حزب سبز و بسیار جنبش های کوچک تر از این فرهنگ و ملت ریشه گرفته اند. شگفت است که کسانی دهها سال در اینجا زندگی کنند، مدعی چیزی باشند و از این دانش و سنت گسترده و در دسترس همگان چیزی نیاموزند و در پی آن نیز نباشند.
یکی از پدیده هایی که در آلمان توجه را جلب می کند و خود آلمانی ها نیز آن را می دانند، گرایش به افراط و تفریط در رفتار عمومی آلمانی است. جنبش زنان در آلمان که در سال های 1980 اوج گرفته بود، به دستاوردهای بسیاری رسید و جامعه را بسیار دگرگون ساخت و کماکان در زمینه های زیادی که دستاورد نداشته است، کار می کند. در این جنبش، به ویژه در همان سال های ،80 کسانی بودند که جنبش برابری حقوق زنان را جنبشی جنسی می دیدند و همین کارها را می کردند که در این جلسه شاهد ان بودیم. یادم نمی رود که یکی از نمایندگان مجلس ایالتی نیدرزاکسن و یا یکی از وزیران (درست به یاد نمی آورم) حدود بیست سال پیش فرمودند که: «مردان همگی متجاوز بالقوه هستند.» این حرف اعتراض گسترده ای به دنبال داشت و گمان کنم استعفای آن خانم را نیز!
سال 1984 بود و من در فرانکفورت زندگی می کردم. در آن سال کنگره سراسری جنبش زنان آلمان در فرانکفورت برگزار می شد. شبی دوستان فعال در جنبش زنان ایرانی از من و چند نفر دیگر خواستند که برای گذاشتن میز کتاب به آنها کمک کنیم و همراهشان برویم. زمانی که کمی از کارهای پیرامون کتاب ها فارغ شدیم، به داخل سالن کنگره که یک سالن ورزشی سرپوشیده بزرگ بود، رفتیم که به سخنرانی ها گوش دهیم. هنوز ده دقیقه نگذشته بود که زمزمه هایی شنیدیم که: «اینجا بوی گند مرد می آید.»
از سالن بیرون رفتیم تا مشکلی پیش نیاید. شمار چماق دارها در آنجا کم نبود. اما امروز دیگر در آلمان کسی آنها را نمی بیند. به گفته یکی ار دوستان آلمانی «مگس های یک روزه ای» بودند که مزاحم همه شدند و رفتند.
اکنون که جنبش برابری حقوق زنان در آلمان پایش روی زمین است و کمتر از این تندروی ها دارد، پژوهش های بسیاری پیرامون تاریخ جنبش زنان انجام یافته است. کسی که خود را فعال جنبش زنان ایرانی می داند، از او انتظار می رود که این دستاوردها را که اسنادش همه جا در این کشور در دسترس است، بشناسد و «چرخ را از نو اختراع نکند.» چرا باید 25-20 سال از دیگران عقب باشیم؟
همین پژوهش ها نشان می دهند که اتفاقا بسیاری از همین تندروهای جنبش زنان که تبعیض را مردانه و مردان را متجاوز بالقوه می دانستند، شعارهای تند می دادند و رهبران جنبش زنان را سازشکار و سست می خواندند، پس از مدتی دست از هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی کشیده و به دنبال زندگی «عادی» و اتفاقا بسیار سنتی رفته اند و یادشان رفته است که زمانی چه تخریبی انجام داده اند. فارسی چه خوب می گوید: «تب تند زود عرق می آورد.»
به گفته خانم والترود شوپه، وزیر خانواده ایالت نیدرزاکسن، یکی از فعالان جنبش زنان آلمان و عضو حزب سبز، که در سال 1994 در باره بخشی از جنبش زنان آلمان می گفت: «در ساعت عادی کاری در طی روز، مردان را به عنوان متجاوز بالقوه و پدرسالار مورد تهاجم قرار می دهند. اما پس از ساعت کاری، بیشتر زنان به خانه خود و به نزد شوهر و دوست و شریک زندگی و خانواده خود برمی گردند.» (هفته نامه دی تسایت، 1994)
این تندروی ها تنها ویژه تندروهای جنبش زنان نیست. تب تند همه جا زود عرق می آورد. در جنبش 68 در آلمان، بسیاری از آنهایی که در آن سالها رادیکال بودند، «کمون یک (K1)» را در برلین راه انداخته بودند، در دود حشیش و الکل و آزادی جمعی جنسی زندگی می کردند و دیگران را متهم می کردند که بود گند «خرده بورژوایی» می دهند، اکنون تک به تک به دنبال پول و زن و شوهر سنتی و زندگی بورژوایی رفته اند و از این که گهگاه خبرنگاری به سراغشان می اید و پرسش هایی از آن سالها می پرسد، خشمگین می شوند.
شگفت آور است که کسی این گونه از تبعیض ناراضی باشد و در همان زمینه پژوهش و مطالعه نکند. روشن است که نمی توان به او به دید یک فعال اجتماعی جدی نگریست. و روشن است که رفتارش عصبی و خشونت بار باشد و روشن است که در کاربرد خشونت کنار همان کسی قرار می گیرد که او را سرکوب می کند.
نکته دیگر این است که همجنس گرایان که واژه عجیب «دگرباش» را روی خود گذاشته اند، خود را بخشی از جنبش زنان می دانند. از آنجایی که یکی از آن دختران عصبی و بی ادب آن شب واژه Heteronormativ را به کار برد (البته مثلا داشت فارسی صحبت می کرد)، این برداشت را کردم که آن گروه که پسری هم بینشان بود و تازه از ایران آمده بود، همجنس گرا هستند. شاید بتوان توضیح داد که چرا جنبشی که خود را جنسی تعریف می کند، خود را با یک جنبش اجتماعی یکسو می بیند. هر دو مورد تبعیض هستند و یک هدف کوتاه مدت دارند و آن رفع تبعیض است. وجه مشترک دیگری در این دو دیده نمی شود که هیچ، آن گاه که این تبعیض برچیده شود، آنها با متحدان دیروز خود (یعنی جنبش زنان امروزی) همان دشواری را خواهند داشت که با مردان امروزی دارند. به هر رو آن اندیشه ای که همجنس گرایان با واژه Heteronormativ با آن مخالف هستند، شامل همه زنان و مردانی می شود که به جنس مخالف خود گرایش دارند.
انسان موجودی است اجتماعی و بر همین اساس هر انسانی بسته به روش زندگی خود، دارای چند هویت گوناگون اجتماعی است که همین یکی از تفاوت های او با حیوانات است. یک انسان، کودک یا بزرگ، پدر است یا مادر، همسر است، متخصص است، همسایه است، برادر است و خواهر، مدیر است یا کارمند، ورزشکار است، نظامی است، مخترع است، باغبان است، شاعر است یا متفکر یا وزیر و نماینده، عضو سندیکا یا کلوپ ورزشی و بسیار چیزهای دیگر. هر انسانی پنج، شش یا ده و پانزده تا از این هویت های گوناگون را با خود دارد و این بدیهی است.
برای من جالب است که کسی بیاید و هویت اجتماعی خود را تنها و فقط با گرایش جنسی خود تعریف کند و فعالیت اجتماعی و حتی ظاهر خود را نیر تنها با آن نشان دهد. این عجیب است و جای فکر دارد.
اگر بپذیریم که طبیعت بیش از دو جنس زن و مرد به وجود آورده است و این چیزی است که باید پذیرفت، چون این را علم می آموزد و اگر بپذیریم که گرایش جنسی انسان ها به همان میزان می تواند تنوع داشته باشد که چهره شان و اثر انگشتشان و اگر بپذیریم که این تنوع، طبیعی و حق پایه ای و شخصی آنهاست، پس واژه «دگرباش» دیگر چه مفهومی دارد؟ اگر همجنس گرایی همان گونه طبیعی است که گرایش به جنس مخالف در بیشتر انسان ها، پس دیگر این تافته جدابافته بودن بی معنی است و به همان هایی یاری می رساند که حقوق شما را زیر پا می گذارند و «عجیب» بودن و «غیرطبیعی» و «بیمار» بودن شما را از دید آنها تایید می کند.
چگونه می شود به آخوند ایراد گرفت که تو همه افکار و دین و رفتارت پیرامون مسائل زیرشکم است و بیش از آداب طهارت و غسل و حیض و جنابت حرفی نداری و آنگاه خود هویت اجتماعی را تنها بر همان چیزهای زیرشکمی پایه نهاد، نام خود را «دگرباش» گذارد و تافته جدا بافته بود و بر اساس آن با همان خشونت آخوندی بر دیگران تاخت؛ بر دیگرانی که جرمشان تنها این است که مرد به دنیا آمده اند؟ و در آن شب جرم دیگرشان نیز این بود که طرفدار و حامی جنبش زنان بودند و در آن سخنرانی نشسته بودند تا شما بیایید و بدون این که کسی را بشناسید، بر آنها عربده بکشید.
به هررو، جنسی جلوه دادن جنبش برابری حقوق زنان ایران که به این گستردگی کار می کند و به بیان خانم باربارا لوخبیلر، نماینده پارلمان اروپا، از دید گستردگی، کیفیت و کمیت در جهان بی نظیر است و مشابه اش را می جوید، به این جنبش یاری نمی رساند و بهانه به دست سنتی ها و دشمنان آن می دهد که آن را وارونه، یک جریان حاشیه ای و وابسته به یک اقلیت خاص نشان دهند. البته من این پدیده را مهم و عمده نمی دانم که بخواهد جنبش برابری حقوق زنان ایران را به گمراهی کشد. چند سال دیگر بنگرید و ببینید اینها کجا خواهند بود. هر جایی می توانند باشند به جز جایی در میان جنبش های اجتماعی. هر چند که خواسته ها و حقوق آنها بخشی از حقوق پایه ای بشر است و از همین رو نیز موضوع فعالیت هر جنبش اجتماعی برای رعایت حقوق بشر.
تلاش برای برابری حقوق هم جنس گرایان و دفاع از حقوق آنها بخشی از تلاش برای حقوق بشر است. در این تردیدی نیست.
Filed under: ایران، اجتماعی، جنبش برابری حقوق زنان | Tagged: جنبش برابری حقوق زنان، شادی صدر | 10 Comments »