ادامه این وبلاگ در سایت نویدار

پس از چند سال رکود در نوشتن از این پس در وبسایت تازه خود در Navidar.eu می نویسم.

Navidar

 

 

امشب در برنامه افق در صدای آمریکا در باره امنیت اینترنت و فیلترشکن ها گفتگو داشتیم.

افق در صدای آمریکا، 5 ماه مه 2015

گل گلک؟ موسیقی بگذار

– گل گلک؟ موسیقی بگذار!
– ?Amelia
– !Amelia
وقتی گرم نقاشی اش بر دیوار اتاق بود، خانه را نیز با موسیقی دلخواهش پر می کرد. Amelia یکی از آنها بود. این فیلم یار ساعت های شادی و غمش بود.

اگر موسیقی خاصی را نمی خواستی، با این موسیقی شروع می کرد. عاشق آملیا و شخصیت او بود. امروز می فهمم چرا!

هوش سرشار! (عبور ناوهای جنگی ایرانی با پرچم مصر از کانال سوئز و نمایش اقتدار ایران)

بعضی ها هوشمندی آریایی شون واقعا کشته!

دو کشتی جنگی نیروی دریایی ایران از کانال سوئز گذشتد و به سوریه رفتند. حالا این که چنین کاری در چنین شرایط بحرانی تنها دلیل حماقت می تواند باشد به کنار و چیز تازه ای از حضرات حکومتی نیست. برای عبوراز کانال سوئز نیز بر اساس روال از مصر اجازه گرفتند، پرچم مصر را روی ناوهای جنگی برافراشتند و از کانال عبور کردند. این یک روال معمولی عبور از آنجاست و چیز عجیب و غریبی هم نیست. نه قدرتی نمایش دادند نه چیزی. مثل بقیه کشتی ها از این سو به آن سو رفتند.

حالا ببینید در داخل کشور چه قشقرقی راه انداخته اند که ما اقتدار خود را به دنیا نشان دادیم. دریادار سیاری از «نمایش اقتدار مملکت» سخنرانی فرموده اند. ایشان گفته اند: «هدف از اعزام اين ناوگروه به دريای سرخ و بندر جده نشان دادن اقتدار نظام جمهوری اسلامی ايران در عرصه آب‌های ازاد و مقابله با ايران‌هراسی است …»

جمله را داشته باشید. می گوید هدف «نشان دادن اقتدار نظام جمهوری اسلامی ايران در عرصه آب‌های آزاد» است و در همان جمله ادامه می دهد: «مقابله با ايران‌هراسی است». رابطه منطقی مستقیم بین این دو را تنها هوش سرشار آقای سیاری می تواند توضیح دهد.

یکی از دو کشتی تدارکاتی بوده، یعنی جنگی نیست. شماری از سرنشنان کشتی هم دانشجویان دانشگاه علوم دریایی بوده اند. در جده هم لنگر انداخته اند و به زیارت هم رفته اند. بعد هم پرچم مصر را روی کشتی خود برافراشته اند و مثل بچه آدم از کانال گذشته اند. سفر به سوریه هم در عین حماقت، برای اجرای یک قرارداد آموزشی با سوری ها بوده. حالا ببینید چه قشقرقی راه انداخته اند که ما اقتدار دریایی خود را نشان دادیم. به راستی عقده حقارت و خود کوچک بینی به چه میزان می تواند بی مرز باشد تا کسی یا کسانی در مقام حکومتی این گونه آشکار و قابل دید، با این کارها بر خلاف میل خود آن را به نمایش بگذارند؟

مورچه در برابر سنگی ایستاده بود و می گفت «عجب کوهی، عجب عظمتی!»

این گونه کارها تنها آبروی کشور را می برد و ارتش کشور را وسیله تمسخر جهان می سازد. ظرفیت های نظامی ایران برای همه جهان آشکار است و چیز محرمانه ای نیست. یادشان رفته که در دوران جنگ ایران و عراق وقتی یک ناو آمریکایی به یک مین ایرانی برخورد کرد، آمریکایی ها به تلافی نیمی از نیروی دریایی ایران را از بین بردند و حضرات احمق تر آن زمان جیکشان هم درنیامد. حالا هم دوباره رجز خوانی می کنند تا به گروه جنگ طلب در اسراییل و آمریکا بهانه دهند تا دهان مخالفان خود را ببندند. بعد باید دید با آغاز جنگ حضرات بی مسئول و رجزخوان از نوع سیاری چه پاسخی خواهند داشت.

شاهکارهای تروریستی در گرجستان و هند و تایلند هم که جای خود نشان از حرفه ای بودن و هوش آریایی دارد.

سخنی روشن با آمنه بهرامی

اکنون اجرای حکم قصاص که قرار بود روز شنبه گذشته خود به اجرا بگذاری، به تعویق افتاده است. هر کجای جهان که بودیم، صدای اعتراض ترا همان روز شنیدیم. رسانه های آلمانی نیز اعتراض ترا در گفتگو با بنگاه انتشاراتی mvg Verlag انعکاس دادند. نوشتند که اعتراض تو «خشم آگین» بوده است.

دو سال و نیم پیش بود، در روزهای پایانی دسامبر 2008 پس از کنجکاوی پیرامون آنچه که بر تو گذشته بود و دیدن برنامه ای در صدای آمریکا این نوشته را در این وبلاگ گذاشتم. سپس با شماری از دوستان وبلاگ نویس تلاش کردیم برای حمایت از تو و مقابله با دستور احمدی نژاد در باره قطع پرداخت هزینه های بیمارستان در بارسلون جنبشی در وبلاگستان پدید آوریم.

گمان نمی برم که این سخنان دیگر برایت تازگی داشته باشند. آنها را از دیگران نیز بسیار شنیده ای که بسیار بودند کسانی که پیش از من و دوستانم دست به کار شده بودند. به هر رو، در همان روزها نشانی خانه و شماره تلفن خانواده ات را تهیه کردیم و با کسانی که درگیر کارهایت بودند در اروپا و آمریکا گفتگو کردیم تا راهی موثر برای یاری بیابیم.

و در همان روزها بود که اصرار تو برای انتقام ، اجرای حکم قصاص و کور کردن آن جانی احمق و خودخواه در همه جا پیچید. ما در تلاش خود با دشواری روبرو شدیم چون همه می گفتند که حاضر به کمک هستند اما باید راهی یافته شود تا پولی که گرد می آید برای پرداخت دیه مجید موحدی خرج نشود. کسی حاضر نبود گامی بردارد تا حکمی وحشیانه از دوران حجر به اجرا درآید، آن هم در سده بیست و یکم. در کنار همه اینها نیز از کسانی که درگیر کارهایت در بارسلون بودند نیز شنیدیم که همراهان خانوادگیت به جای رسیدگی به تو ترجیح می دادند در بوتیک ها و کافه های بارسلون پرسه بزنند. درست یا نادرست، اینها همه انگیزه کسانی که می خواستند کاری انجام دهند را نابود کرد.

در پیرامون آنچه بر تو رفته است، بسیار نوشته شده است. من احساس خود را همان زمان نوشتم و نمی خواهم چیزی را تکرار کنم. دیگران نیز بهتر از من نوشته اند. من آن چه را می خواهم بگویم که دیگران شاید کمتر بیان داشته اند، هر چند که در میان نوشته ها به نظر می آید که من تنها نیستم و بسیاری این گونه می اندیشند.

بگذار داستانی برایت بگویم.

 زولینگن (Solingen) شهری است کوچک در آلمان، در 40 کیلومتری شمال شرق شهر کلن؛ از آن شهرهایی که در آنها چیزی توجهت را جلب نمی کند و زود رد می شوی و می روی. تنها چیزی که نام این شهر را در سالهای پیش به جاهای دیگر برده بود، کیفیت چاقویش بود که شهرت زنجان خودمان را دارد. گفتم تنها چیز، که البته تا سال 1993 تنها یک چیز بود. پس از آن این شهر کوچک شهرتی غم انگیز یافت.

در این شهر چون شهرهای دیگر آلمان شمار زیادی مهاجران کارگر ترک زندگی می کنندو در میان آنها دو خانواده ترک بودند که در دو خانه به هم چسبیده زندگی می کردند. در شب 29 ماه مه 1993 چهار جوان آلمانی از 16 تا 23 ساله که به گروهی نئونازی وابسته بودند، با نفرت از خارجی ها این دو خانه را به آتش کشیدند. در این آتش سوزی دو زن 18 و 27 ساله و سه دختر بچه 4، 9 و 12 ساله سوختند. 14 عضو دیگر خانواده که در این دو ساختمان بودند، به درجه های گوناگون دچار سوختگی و مسمومیت شدند.

خبر جهان را پر کرد و همگان یاد تاریخ فاشیسم آلمان افتادند. هر چه باشد، جهان نسبت به آلمان حساسیت عجیبی دارد، هر چند که پس از 60 سال این حساسیت بی مورد آید. اگر اتفاقی با زمینه نژادپرستی در فرانسه یا آمریکا و انگلیس رخ دهد، که هر روز هم رخ می دهد، کسی توجهش جلب نمی شود. اما اگر چنین چیزی در آلمان رخ دهد، همه جهان بر هم می ریزد و همه توجه افکار عمومی به سوی آلمان برمی گردد.

به هررو، پلیس آلمان هر چهار نفر را به سرعت شناسایی و دستگیر کرد.  مردم آلمان در تمام شهرها راهپیمایی های گسترده به راه انداختند و شمع در دست این جنایت را محکوم کردند. من آن سالها را خوب به یاد دارم و یک پارچگی، صراحت و صداقت جامعه آلمان در محکومیت این کار را نیز!

ده هزار پلیس آلمانی برای ایجاد آرامش به آن شهر کوچک فرستاده شدند و چند هزار جوان خشمگین ترک آن روزها با پلیس به زدوخورد می پرداختند. شبح فاشیسم و هیتلر دوباره در ذهن بسیاری زنده گشته بود و برخی نیز با کمال میل خود را قربانی وانمود می کردند و بر تشنج می افزودند.

در این میان زنی ساده به نام مولوده گنچ (Mevlüde Genç)، که اکنون 68 سال دارد، پا به میان می گذارد. مولوده گنچ مادربزرگ این خانواده قربانی است که سالم مانده است. پنج زن قربانی این جنایت کور، دختر، سه نوه و خواهرزاده او بودند. او در روستایی به نام مرچیمک در ترکیه در کناره دریای سیاه به دنیا آمده است و مدرک پنجم دبستان دارد. مدرکی که در آن آتش سوزی نیز سوخت.

در سوم ژوئن سال 1993 پنج تابوت بزرگ و کوچک در خیابان ساختمان سوخته نهاده شده اند. خیابان پر از دسته گل و پرچم های ترکیه و آلمان است. رییس جمهور آلمان، نخست وزیر ایالتی و بسیاری دیگر شرمسار در آنجا ایستاده اند و نمی دانند چه بگویند. در این میان مادربزرگ، مولوده گنچ به سوی میکروفون می رود، با دست غبار از چهره اش می روبد، روسری اش را صاف می کند و این سخنان را یر زبان می آورد: «هر گاه بچه های من شیرینی داشتند، به آنها می گفتم اینها را با دوستان آلمانی خود تقسیم کنید. همان جور که انگشتان یک دست یکسان نیستند، مردم یک ملت نیز نمی توانند یکسان همه خوب باشند و یا همه بد. مرگ فرزندان من باید گشایشی برای همه ما باشد که با هم دوست باشیم.» این سخنان غیر منتظره جامعه آلمان و ترکیه و هر انسان آزاده ای را تکان داد. این زن شجاع و وارسته در کنار تابوت فرزندانش ایستاده بود و این سخنان را گفت.

13 آوریل 1994 است. دادگاه آن چهار جوان نئونازی جنایتکار در شهر دوسلدورف برگزار می شود. خانواده گنچ در ردیف نخست دادگاه نشسته است. سپس آن چهار جانی (دو دانش آموز دبیرستانی و دو بیکار  زیر پوشش تامین اجتماعی) را می آورند. آنها به چهره مولوده گنچ می نگرند و لبخند می زنند. مادر یکی از آنها پسر گلش را در آغوش می گیرد. مولوده گنچ می گرید.

آنگاه که رییس دادگاه مولوده را به جایگاه فرا خواند، این سخنان جاری شد:

–          شما چند سال دارید؟

–          من یک جنازه زنده هستم.

–          شغل شما چیست؟

–          من از پسر نیمه سوخته ام پرستاری می کنم. من به پسرم که دیگر چهره ندارد می گویم که او زیباست و زمانی که می پرسد که چرا دو خواهرش به دیدار او در بیمارستان نمی آیند، می گویم که آنها به هلند رفته اند و سلام می رسانند.

مولوده گنچ فرزندانش را در روستای مرچیمک، در جایی در آناتولی ترکیه در پای تپه ای به خاک سپرده است. آن تپه جایی است که خود در کودکی از گوسفندانش مواظبت می کرد. اما مولوده هم چنان در شهر زولینگن زندگی می کند. او در هر جنبش دوستی میان مردم ترکیه و آلمان شرکت دارد و پس از آن آتش سوزی، درخواست گذرنامه آلمانی نیز کرد.

آن چهار نفر به 15 و 10 سال زندان محاکمه شدند که این روزها دیگر زندانشان پایان یافته و آنها دوباره آزاد شده اند.

مولوده گنچ بالاترین نشان افتخار آلمان را دریافت کرد و تلویزیون آلمان او را زن نمونه آلمان در سال 1994 خواند. مولوده در ترکیه نیز نشان های بی شمار دریافت داشته است. سلیمان دمیرل، رییس جمهور ترکیه او را به آنکارا دعوت کرد تا به او نشان افتخار بدهد. ما هر گاه که او را در برنامه ای در تلویزیون دیدیم، احساس کردیم که باید به احترام این زن بزرگ برپاخیزیم و دوستش بداریم.

من نمی دانم اکنون مولوده گنچ کجاست و چه می کند. اما این را میدانم که این نام برای من و بسیاری دیگر همواره احترام برانگیز است.

شهر زولینگن هر سال جایزه ای به نام مولوده گنچ به کسانی که برای آشتی و دوستی ملت ها گام بر می دارند، اهدا می کند.

اکنون تو آمنه بهرامی را شنیدم که هفته پیش برنامه ای منظم را اعلام کردی: روز شنبه حکم برگزار می شود. پس از آن به آلمان می روم و در یک برنامه تلویزیونی شرکت می کنم و در آنجا سرگذشت خود را می گویم. در مصاحبه با BBC با دقت تمام جرییات سناریویی را بیان داشتی که برایش سالها تمرین کرده ای: می خواهم خودم قطره های اسید را به چشمان مجید بریزم. به دکتر نیز گفته ام که اجازه دهد من اول تلاش کنم. اگر نشد آن وقت دکتر این کار را انجام دهد.

اصرار غریبی داری که خود اسید بر چشم مجید موحدی بریزی و لحظه به لحظه آن را تماشا کنی.  زمانی که مبهوت به این برنامه می نگریستم، سخنان کسی را می شنیدم که تنها انتقام در سر دارد. سالها برای انتقامی بی رحمانه انتظار کشیده است و اکنون با لذت تمام ثانیه شماری می کند. من صدای کسی را شنیدم که می تواند با آرامش تمام گام پیش بگذارد و چشمان کسی را با اسید بسوزاند و او را چون خود سازد. من صدای کسی را شنیدم که می تواند حتی جان کسی را بگیرد. خود به این پرسش پاسخ بده: اگر حکم قصاص مرگ مجید موحدی می بود، آیا می توانستی آن را اجرا کنی؟ اگر نه، چرا نه؟

هر چه می گذرد، من میان آمنه بهرامی و مجید موحدی تفاوت کمتری می بینم. آن سو دیوانه انسانی حقیر که با خودخواهی احمقانه اش با پاشیدن اسید بر چهره زیبای دختر جوانی زندگی را به نابودی می کشد و در این سو کسی که تمام نیرویش را با کمک قوه قضاییه حکومت جهل اسلامی و شریعت بر انتقام گذاشته است. هیچ کس، نه انسان های آزاده و نه حتی رییس قوه قضاییه وقت حکومت اسلامی که خود این حکم را بر اساس شریعت صادر کرده است، هر کدام با استدلال خود تاکنون نتوانسته اند نظر آمنه بهرامی را برگردانند. این چه خشمی می تواند باشد که انسان خود را به سطح همان مجید موحدی نزول دهد و از او نیز پست تر شود چرا که نه چون او در شرایطی بحرانی و از روی جنونی آنی دست به جنایت می زند، بلکه کاملا حساب شده، با آرامش و در برابر نگاه دیگران و در برابر دوربین های تلویزیونی و پس از آن هم بی قرار در انتظار شرکت در یک برنامه تلویزیونی در آلمان؟

نمی دانم در کدام برنامه تلویزیون آلمان قرار است شرکت کنی. اما گمان می بری با این کار می شود توجه جامعه ای را که خود از این چیزها در تاریخش بسیار داشته است، از آنها درس گرفته و اکنون راه تمدن و اجرای حقوق بشر را می رود، جلب کرد؟ تو گویی تمدن بشری تاکنون برای مقابله با جنایت هیچ دستاورد و راه حلی نیافته که اکنون آمنه بهرامی بیاید و در میان اروپا درس بدهد که» من این کار را انجام می دهم تا دیگر کسی جرات نکند بر کسی اسید بپاشد و عبرت دیگران بشود»؟ آیا تمدن بشر تاکنون بیکار نشسته بود و تجربه چند هزار سال را نداشت و نمی دانست که در کشورهایی که حکم اعدام و قصاص اسلامی و قطع دست و پا و درآوردن چشم و غیره دارند، آمار جنایت پایین تر از جاهای دیگر نیست که هیچ، در برخی جاها بالاتر است؟ همان آمار ایران را دیده ای؟ آمار اسیدپاشی در پاکستان را دیده ای؟ آمار جنایت و دزدی در عربستان سعودی را می شناسی؟ آمار قتل و جنایت در آمریکا، چین و ایران و جاهایی که مجازات اعدام دارند را می دانی و می خواهی به جهان یاد دهی که این کار را می کنی که برای دیگران درس عبرت شود؟ آیا واقعا هدفت این است که کسی دیگر این کار را نکند و یا هدفت تنها و تنها انتقام از مجید موحدی است که به بیان تو آن قدر کورذهن است که هنوز هم از کارش پشیمان نیست و درس عبرت برای دیگران تنها بهانه ای است؟

نام کتابی که در 250 صفحه به زبان آلمانی سرگذشت ترا بیان می کند، را گذاشته اند: «چشم در برابر چشم». این بیان از تورات و انجیل می آید و مشابه همان قصاص اسلامی است. از دید یک اروپایی بنگریم: آنچه در این میان شاید نمی دانی این است که در اروپای امروز هیچ انسان متمدنی (چه یهودی، چه مسیحی یا بدون دین) برای این واژه «چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان» تره هم خرد نمی کند. کسی که در اینجا بیاید و از چنین حکمی دفاع کند، تنها یک انسان عقب مانده مملو از نفرت از یک کشور جهان سومی آخوند زده با نظامی وحشی می تواند باشد که چند دقیقه ای به گونه ای همزمان هم ترحم و هم نفرت تماشاگران را به خود جلب کند و برای کتابی به این نام تبلیغ کند؛ نامی که برای انسان اروپایی چه مذهبی و چه غیرمذهبی نماد جنگ صلیبی و جنایت مذهبی قرون وسطایی است. برای انسان اروپایی «چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان» در کنار نماد تورات و انجیلی خود بعدی اسلامی نیز می یابد و با نام زنی مملو از نفرت و انتقام از ایران گره می خورد. همین و بس! فردایش از هر کسی بپرسی، کسی یادش نخواهد بود که دیروز چه بود و آمنه بهرامی که بود.

می دانم که این سخنان من نه تنها ترا خوش نیاید، بلکه بسیاری دیگران را نیز. چون که رسم این است که همه برایت ابراز ترحم کنند و نه انتقاد از تو که همه زندگیت را در جوانی از دست داده ای. اما از دید من تو این سخنان را نیز باید بشنوی. ما نمی توانیم ساکت بنشینیم و این سخنان را نگوییم. ما نمی توانیم اجازه دهیم که آن فاجعه ای که  بر تو رفته است، ذهن ما را کور سازد و بر فاجعه ای دیگرسکوت برگزینیم.

در اینجا انتخاب با توست: مولوده گنچ ایرانی، یا انسانی ترحم برانگیز، سرشاز از حس انتقام و بی احساس و به زودی نفرت انگیز و سپس فراموش شده در گوشه ای! بیش از این سخنی نیست.

زلزله ژاپن و برداشت ما بینندگان از واقعیت

از دیروز که خبر زلزله و سونامی پی آمد آن در ژاپن رسید، ما را در برابر تلویزیون میخکوب ساخته است. ژاپن جایی است که به قولی برابر استانداردهای بسیاری از کشورهای دیگر، در اساس قابل سکونت نیست، جایی است با زلزله های بی شمار، آتش فشان، توفان های دریایی و سرزمین بدون هیچ گونه منبع انرژی و یا ذخیره های زیرزمینی. با تمام اینها سومین اقتصاد بزرگ جهان است، در درجه بالایی صنعتی است و هر چه در توان بشر بوده است را برای رویارویی با این بلاهای طبیعی انجام داده است. با تمام اینها، زلزله 8/9  ریشتری و موج آب 10 متری تمام زیرساخت های ژاپن را در ساحل شرقی چون مشتی اسباب بازی برهم ریخته است؛ یک قطار مسافربری را به گوشه پرتاب کرده است و ماشینی را بر شیروانی خانه ای سوار! فاجعه ای فراتر ار تصور انسان.

* * *

امشب تلویزیون در کانال های مختلف چند فیلم سینمایی داشت که البته بیشتر آمریکایی و تکراری بودند. یکی مثلا زلزله در لوس آنجلس بود و آتش فشانی که زیر شهر فعال شده است، آن یکی خطر جنگ جهانی سوم و درگیری میان آمریکا و روسیه است، در جای دیگر فیلمی بود که شهاب سنگی به سوی زمین در راه بود و یک گروه آمریکایی قرار بود جهان را نجات دهد.

از زمانی که کامپیوترهای نیرومند و نرم افزارهای خوب برای شبیه سازی نیز در اختیار هالیوود و بالی وود و چون اینها قرار گرفته است، نیز توان استودیوها برای شبیه سازی نزدیک به واقعیت سناریوهای سینمایی بسیار بالاتر رفته است و می توانند صحنه های بسیار پیچیده را بسیار نزدیک به واقعیت شبیه سازی کنند.

همه اینها یک جنبه دیگر نیز دارد: از بس از این صحنه های فاجعه در فیلم های سینمایی دیده ایم، حساسیت ما برای دیدن صحنه های واقعی و درک آنها بسیار پایین آمده است. به گونه ای است که شاید برخی صحنه های سونامی ژاپن و یا انفجار بخشی از نیروگاه هسته ای فوکوشیما را در سطح یک فیلم سینمایی ارزان درجه چهار بدانند. فیلم های هالیوودی این صحنه ها را ده برابر بهتر برایت شبیه سازی می کنند. شاید در همین لحظه ها که اینها را می نویسم، و نگران پوسته فولادی نیروگاه هسته ای فوکوشیما هستم، کسی دارد با بازبینی چند باره گزارش ها، فیلم نامه ای را در همین زمینه می نویسد تا هالیوود یکی دو سال دیگر همین صحنه ها را با کیفیت بسیار بهتر و بدون خطا به ما نشان دهد. کمی صبر!

این است روزگار ما مصرف کنندگان بدون انتقاد و تماشاگران گرامی!

یادداشت

کاش این یادداشت را زودتر می گذاشتم و سبب نگرانی دوستان نمی شدم.

هیچ جایی نرفتم و همین جاها هستم. حالم هم خوب است. کمی نوسان در روزمرگی و کار زیاد در جای دیگر سبب کم کاری در اینجا شد. امیدوارم ببخشید. ولی همین روزها سروکله ام دوباره پیدا می شود.

کهریزک کلیسای کاتولیک … mea culpa

اغراق است؟ نه، نیست! با این چیزهایی که این روزها از کلیسای کاتولیک در آلمان فاش می شود، کاربرد واژه کهریزک برای برخی از ارگان های کلیسای کاتولیک اغراق نیست.

در مورد ارگان های مذهبی و ارتباط میان منافع دنیوی و اعتقادات آنها من هیچ گونه توهمی ندارم و به دخیل آنها گره ای نمی زنم. در این چند روز نیز دو نوشته دیگر در مورد سوءاستفاده جنسی کشیش ها و راهبه های کاتولیک از کودکان بی سرپرست و انسان های ضعیف جامعه نوشته ام. اما هر روز ابعاد جدیدی از جنایت های این گونه فاش می گردند. برادر پاپ اعظم نیز همین روزها اعتراف کرد که کودکان را کتک می زده و مورد مجازات قرار می داده است.

این عکس پرمعنا از پاپ را روزنامه «زوددویچه تسایتونگ (SZ)» در این رابطه منتشر کرده است.

نمی خواستم زیاد این چیزها را وارد وبلاگستان فارسی زبان کنم ولی از سوی دیگر، گمان می برم که جامعه ایرانی نیز می تواند از این ماجرا درس های لازم برای خود را بگیرد. افشاگری ها چنان گسترده هستند که اگر بخواهی همه اطلاعات را گردآوری، باید کار و زندگیت را کنار بگذاری. هر روز رسوایی جدید …

فاش شد که پاپ کنونی، جناب «بندیکت شانزدهم» (نام آدمیزادیش یوزف راتسینگر است) زمانی که درسال 1980 در مونیخ آخوند اعظم کلیسای کاتولیک بوده، کشیشی را که بیمار «پدوفیل» (بچه باز) بوده و در شهر اسن در غرب آلمان در ارگان های کلیسای کاتولیک به کودکان تعرض کرده بود، را از آنجا به مونیخ منتقل کرده و او کماکان اجازه داشته است که در ارگان های مشاوره روانی و تربیتی کار کند و با کودکان ارتباط داشته باشد.

روزنامه معتبر «زوددویچه تسایتونگ (SZ)» می گوید که اسناد شهادت قربانی های این کشیش در شهر اسن را در اختیار دارد که جزییات کارهای این کشیش را شرح داده اند. این کشیش به بهانه «معالجه روانی» به مونیخ فرستاده می شود و در آنجا بلافاصله در ارگان های مشابه و با امکان دسترسی به کودکان شروع به کار می کند. در سال 1986 سرانجام دادگاه در ایالت بایرن او را به 18 ماه زندان و پرداخت 4000 مارک جریمه محکوم می کند. با تمام اینها این کشیش هنوز در آنجا مشغول به کار است. کلیسای واتیکان کماکان در این مورد سکوت کرده است و جناب کشیش بیمار جنسی نیز حاضر به مصاحبه نیست.

باید دید که واتیکان و پاپ تا کی می توانند به این سکوت خود ادامه دهند و پاپ کی خواهد گفت که تا چه میزان در جریان این چیزها بوده است.

کلیسای کاتولیک به جای آن که مسئولیت این کارها را بپذیرد، تبلیغات به راه انداخته که می خواهند به اعتبار پاپ لطمه بزنند، می خواهند اعتبار کلیسای کاتولیک را زیر سوال ببرند، توطئه گسترده است و … و چقدر این روش حاشا و جستجوی توطئه گران با روش های آخوندهای وطنی شباهت دارد!

در برابر تلویزیون نشسته ام و ناباورانه به آنچه می نگرم که در تلویزیون می گذرد. برنامه Nachtcafe است که مجری آن هر هفته موضوعی را انتخاب می کند، مخالف و موافق آن را به همراه چند متخصص آن دعوت می کند و همه به گفتگو می پردازند. موضوع این هفته «منجلاب انسانی» (Menschliche Abgründe) است که در آن از جمله به رسوایی جدید کلیسای کاتولیک می پردازند.

مردی که به نظر 50-55 ساله می رسد، از سرگذشت خود می گوید که او را به عنوان «نوزاد نامشروع» به پرورشگاه کلیسای کاتولیک سپرده بودند. او می گوید: «سیاست کلیسای کاتولیک بر این مبنا بود که یک کودک نامشروع را باید از دید شخصیتی خرد کرد و از نو ساخت. ما بیش از 500 هزار مورد ثبت شده مجازات و بد رفتاری با کودکان داریم. خود آنها مجازات هایی که برای ما تعیین می کردند، را در پرونده های خود ثبت می کردند و این اسناد موجود است. مثلا مرا که نمی خواستم گوشت بخورم، به 14 روز زندان انفرادی محکوم کرده بودند. رفتار وحشیانه ای که با من در آنجا می شد برای شما قابل تصور نیست. در این 14 روز تنها نان و آب می دادند و هر شب نیز کشیش می آمد و وحشیانه تجاوز می کرد. بعضی شبها نیز دوستان مرا می آوردند، آنها را به در سلول زنجیر می کردند، دهانشان را می بستند، و آنها مجبور بودند که صحنه تجاوز را تماشا کنند. … این تنها یک مورد در یک پرورشگاه خاص نبود و من خود در تمام سالها از 7 سالگی تا 22 سالگی، این رفتارها را در پرورشگاه های مختلف این را تجربه کردم….«

–     اینهایی که می گویید، قابل اثبات هستند؟

–          بله، همه آنچه که می گویم قابل اثبات است. به عنوان نمونه، من با یکی از این کشیش های متجاوز که هنوز هم سرکار است، دو ملاقات هر کدام سه ساعته داشته ام که در آنها وکیل خود را به عنوان روانپزشک برده بودم و گفتگو با این کشیش و اعتراف او را ضبط کرده ایم. او در همان ملاقات ها به من گفت: » از من چه می خواهید؟ من هشتاد سال از زندگیم گذشته است و همه اینها شامل مرور زمان شده است. بروید و از خدا بخواهید که به شما آرامش بدهد.»

–          او که بود؟

–          کشیش، کشیش کاتولیک معمولی. برای من اهمیتی ندارد که او به کدام فرقه تعلق داشت.

–          این رویدادها چه مدت ادامه داشت؟

–          هنگام نخستین سوءاستفاده من 5 سالم بود. هنگام اولین تجاوز 8 ساله بودم. و سپس از 14 سالگی تا 18 سالگی هر هفته دو تا سه بار مورد تجاوز قرار می گرفتم. پس از مدتی چنین کودکی روح خود را گم می کند و بدن نیز دیگر دردی حس نمی کند. … مقصر همه اینها کلیسا و تفکر جنسیتی آن است. اینها همه بیماران روانی و جنسی هستند که در آنجا کار می کنند. امروز نیز می بینیم که کماکان این وضع در آنجا ادامه دارد و موارد جدید هر روز افشا می شوند. تا زمانی که ما کودکان بی سرپرست و بی نام و نشان قربانی بودیم، هیچ کس توجهی نشان نمی داد ولی امروز که این جریان در مورد ارگان های سرشناس و مدرسه های نمونه فاش شده است، هر روز در رادیو و تلویزیون و روزنامه گزارش داده می شود. کلیسا تاکنون می گفت که اینها تنها موارد استثنایی و افراد تک بوده اند. اما با گستردگی موارد فاش شده، دیگر کلیسا نمی تواند این را مدعی شود.

اگر به آلمانی آشنایی دارید، می توانید این برنامه 90 دقیقه ای را در اینجا تماشا کنید.

mea culpa, mea culpa!

تمام اینها را می بینم و از سوی دیگر آزادی این جامعه را می بینم و شهامتی که ارگان های جامعه آزاد و دمکراتیک برای کنکاش در این جریان نشان می دهند. رسانه های آزاد، برنامه های رادیویی و تلویزیونی بی شمار، دادگستری و دولت و کلیسا همه در برابر دیدگان همگان به بحث پرداخته اند و همه چیز آشکار می شود. کلیسای کاتولیک دو راه پیش رو دارد: پذیرفتن مسئولیت تمام این جنایت ها و یا انزوای بیشتر.

در هفته های گذشته خروج مذهبیون از کلیسای کاتولیک شتاب بیشتری یافته است. گوسفندان ره گم کرده خدا دیگر به شبانشان اعتماد ندارند.

حال این فضا را مقایسه کنید با ایران و حکومت اسلامی و کهریزک های فراوانش، آخوندهای فاسد (عمامه ای یا یقه باز)، حکومت مافیایی و زندان هایش که بیشترین میزان روزنامه نگاران در جهان را در خود جای داده اند. ببینید در جامعه آلمان چگونه به این رسوایی پرداخته می شود و در جامعه ایران چگونه! ابراهیم شریفی و مریم صبری که با شهامت آنچه که بر آنها رفته بود را فاش کردند، اکنون برای حفظ جان خود از تعرض حکومت اسلامی به خارج رفته اند و خانواده هایشان زیر فشار هستند که آنها در خارج مصاحبه نکنند. تاکنون دو بار از قربانیان کلیسای کاتولیک شنیده ام که پس از افشای رویدادهای کهریزک در ایران، آنها نیز جرات یافته اند که زبان بگشایند و از آنچه که بر آنها رفته است، سخن گویند.

ولی این کجا و آن کجا!

دیگر نوشته ها در این زمینه:

ادامه زمین لرزه در آلمان: سوء استفاده جنسی گسترده کلیسای کاتولیک از کودکان

رسوایی جنسی جدید آخوندهای کلیسای کاتولیک در آلمان

مضحکه دوباره قذافی و جهاد بر علیه سویس

نام این دیوانه که می آید، نمی شود آرام نشست. معمر القذافی مسلمانان جهان را به جهاد بر علیه سویس فراخوانده است. او گفت: هر روشی برای مبارزه با سویس مجاز است. هیچ هواپیمای سویسی نباید بر زمین مسلمانان فرود آید و هیچ کشتی سویسی نباید لنگر اندازد. بهانه اش هم در ظاهر این است که سویسی ها در نوامبر سال پیش در یک همه پرسی ساخت مناره برای مسجد را در سویس ممنوع کردند. سال پیش در کنفرانس G-8 در ایتالیا بر سویس تاخته بود و خواستار آن شده بود که سویس میان آلمان، فرانسه و ایتالیا تقسیم شود. در آن زمان هنوز ساخت مناره در سویس ممنوع نشده بود.

جریان ممنوعیت ساخت مناره در سویس تنها بهانه است. راه مقابله با این کار سویسی ها هم جهاد نیست بلکه شکایت به دادگاه حقوق بشر اروپاست که آدم های متمدن که به این کار سویس اعتراض دارند، در پیش گرفته اند و به آنجا شکایت کرده اند.

جریان دشمنی با سویس به سال 2008 برمی گردد که پلیس سویس هانیبال، پسر قذافی و همسرش را به جرم بدرفتاری و کتک زدن خدمتکاران خانگی در ژنو بازداشت کرد. از آن روز مردک شترچران دیوانه این بازی ها را در پهنه بین المللی در می آورد و باعث تفریح جهان می شود. شرح جریان سویس را در اینجا نوشته بودم که دوباره می آورم:

سال گذشته زمانی که بلال معروف به هانیبال، پسر قذافی و همسرش آلین در هتل “پرزیدنت ویلسون” در شهر ژنو بودند، دو نفر از خدمتکاران لیبیایی که همراه آنها بودند، از فرصت استفاده کرده و از آن دو به جرم بدرفتاری و اعمال خشونت جسمی و کتک، به پلیس ژنو شکایت کردند. البته کارمندان هتل پس از دیدن سرووضع این دو نفر و لکه های کبود بر بدن آنها نیز پلیس را خبر کرده بودند. به دنبال این شکایت پلیس جناب هانیبال قذافی و همسرش را دستگیر و زندانی کرد. عجب گناه کبیره ای! اگر آن پلیس می دانست که با این کار کاملا عادی و قانونی خود چه بهمنی را به راه می اندازد، شاید کمی با بزرگترها مشورت می کرد. به هر رو دادگاه در آن زمان آنها را با قرار ضمانت 200.000 فرانک برای هانیبال و 300.000 فرانک برای همسر او آزاد کرد.

همین مردکی که در همین لحظات در نیویورک دارد به جهان دمکراسی و برابری را درس می دهد، تا خبر را شنید، ابتدا دستور داد دو بازرگان سویسی را که در آن زمان در لیبی بودند، را دستگیر کنند و به زندان بیاندازند. این دو نفر از سال پیش تاکنون هنوز در زندان هستند. سپس صادرات نفت را به سویس قطع کرد، میلیاردها دلار پول که در سویس داشت را از آنجا بیرون کشید و پروازهای بین لیبی و سویس را قطع کرد. اینها همه کافی نبود. در آخرین نشست G-8 در ایتالیا، به آنجا آمد و خواهان آن شد که سویس از میان برداشته شود و میان ایتالیا، آلمان و فرانسه تقسیم شود. در ماه اوت گذشته آقای مرتس، رییس جمهور سویس با عجله به لیبی رفت تا این جریان را که وزارت خارجه سویس تا آن زمان نتوانسته بود حل کند، جوری پایان دهدو با وجودی که او در آنجا موافقت نامه ای را امضاء کرد و قول داد که دادگاهی در ژنو تشکیل شود و به این جریان رسیدگی کند، قذافی حاضر به پذیرش او نشد. بر خلاف موافقت نامه ای که لیبی امضاء کرد، هنوز دو بازرگان بی گناه سویسی که نه سر پیاز بودند و نه ته آن، در زندان لیبی هستند. در حالی که لیبی بر اساس آن موافقت نامه قول داده بود آنها را تا پایان ماه اوت آزاد کند.

سویس هنوز هیچ عکس العملی نسبت به این بازی جدید نشان نداده است.

دیگر نوشته ها در این زمینه:

دلقکی به نام معمراقذافی در نیویورک

میراث ترکمن باشی

بسیجی و دانشجو

بسیجی با پوزخندی به دانشجو گفت:ما برای شرف و دین و آبرو می جنگیم ، آنوقت شما برای آزادی؟

دانشجو گفت:خوب البته هر کس برای آنچه ندارد می جنگد.

(از تویتر)

لباس های احمدی نژاد در سفر مشهد و خبرگزاری های فارس و ایرنا

نه بابا! این احمدی نژاد هم گهگاهی لباساشو عوض می کنه. باور نمی کنین؟ آخرین بار که رفته به سفر مشهد، خبرگزاری های دروغ پراکن دولتی عکس های قدیمی رو گذاشتن به عنوان عکس جدید تا بتونن عدم استقبال از سرجوخه آرادان رو بپوشونن. ظاهرا حضرات هم به ذهنشون نمی رسیده که جناب رییس جمهور بعضی وقتا لباساشو عوض می کنه و به این گمان که این یارو همیشه یه لباس تنشه، عکسای قدیمی رو چیدن کنار هم.
عرضه هیچ کاریو ندارن، حتی تقلبشون هم احمقانه است.

«پول نفتمونو از اینا می گیرم!»

کیمیا در زیر نوشته «اینا هر چی دارن از ما دارن» دیدگاهش را این گونه نوشته است:

این که این حرفها رو از یک پیرزن شنیدی خیلی بد نیست. مشکل وقتیه که آدم این حرفها رو با تعصب هزار برار از یک جوان امروزی بشنوه.

این حرف مرا به یاد جوانی 35 ساله می اندازد که در سی سالگی مغازه الکتریکی خود در اهواز را فروخت، به آلمان آمد و درخواست پناهندگی کرد بدون آن که در ایران مورد تعقیب باشد. از آنجایی که اداره آلمانی نیز دیگر به سادگی این چیزها را نمی پذیرد، درخواست پناهندگی او پیاپی رد می شد و او هر بار با استفاده از موردی قانونی و اعتراض به تصمیم اداره و یا دادگاه جلوی اخراج خود را می گرفت و پس از پنج سال هنوز بدون هویت، اقامت یا اجازه کار زندگی می کرد و اجازه ترک محل سکونت خود را در محدوده 50 کیلومتری نداشت. البته مخفیانه ماشین دست دوم خرید و فروش می کرد و از تامین اجتماعی نیز پول می گرفت. وقتی از او پرسیدم که چگونه می تواند بدون پرداخت مالیات و بدون کار از تامین اجتماعی پول بگیرد، با لحنی حق به جانب گفت: آقا، پول نفتمونو از اینا می گیرم.