دو هفته است که به نیس در جنوب شرقی فرانسه آمده ام. این منطقه مدیترانه ای فرانسه کوت دازور (Côte D´Azur) را خیلی دوست دارم. آب و هوای ملایم دارد و مردمش هم ملایم، مهربان و صمیمی هستند. نیس پنجمین شهر بزرگ فرانسه است و 350.000 نفر جمعیت دارد. رفتارهای مردم کم صبر و بی حوصله پاریس را نمی بینی. خودشان هم می گویند پاریس یک جای دیگر است و دور از اینجا. اینجا درکنار دریای مدیترانه به همان گونه هم تنوع غذایی و فرهنگی وجود دارد. بر خلاف دید عمومی که همه خیال می کنند که مردم اینجا ثروتمند هستند. این گونه نیست. درآمد عمده مردم از توریسم است. ثروتمندان خارجی و فرانسوی از جاهای دیگر به اینجا آمده اند و ویلاهای کنار دریا و بالای کوهها را خریده اند. خیلی از فیلم ها هم در جاهایی چون آنتیب و سان تروپه فیلمبرداری شده اند و این است که همه فکر می کنند اینجا هم چون موناکو و مونت کارلو است. ولی کافی است که با ماشین از ساحل دور شوی
پنجره اتاقم به میدان گاریبالدی باز می شود
و به دامنه کوهها بروی. آنجا روستاهایی رو می یابی که بسیار زیبا، قدیمی و ساده هستند، با درهای چوبی و ورودی ها و دالان های تاریک، حانه های بسیار کوچک و مردم خوش اخلاق و مهربان. عکس های زیادی گرفته ام و آنها را در اینجا خواهم گذاشت.
چند سال پیش هم چند هفته در کان (Cannes) بودم که اتفاقا با جشنواره فیلم کان همزمان شد و مدرسه ای که در آنجا زبان می خواندم، بلیط مجانی برای تمام فیلم های فستیوال به من داده بود و خلاصه خیلی خوش گذشت.
در تلاش برای فاصله گرفتن از همه آن چه که در این چند هفته روی داده است، به اینجا آمدم. امیدم این است که بتوانم به شرایط جدید بدون او خو بگیرم. هر جند که تاکنون موفق نشده ام. او حضور دائمی دارد. هر چیز زیبا که می بینم، دوست دارم به او نشان بدهم. هر زن خوش لباس و زیبایی که می بینم، دوست دارم چون همیشه برگردم و بگویم: فرناز! اینو ببین! فرناز عاشق فرانسوی ها و ایتالیایی ها بود و معتقد بود در لباس پوشیدن و سبک زندگی باسلیقه هستند. اعتقاد داشت که آلمانی ها هر چند لباسهای گرانقیمت تر می خرند و لی بی سلیقه هستند. البته کمی تندروی در این قضاوت می کرد ولی پرت نمی گفت.
اتاق من در نیس
در نیس در کلاس زبان فشرده نام نوشته ام. روزی 5 ساعت کلاس و پس از آن درس در کتابخانه و یا شرکت در برنامه هایی که مدرسه گهگاه می گذارد، دیدار از موزه، سینما، تاتر و آشنایی با فرهنگ فرانسه. نزد یک خانم فرانسوی 80 ساله در یک اتاق ساده 10 متری زندگی می کنم. خانه در وسط بخش قدیمی شهر است و این اطراف پر است از کافه و رستوران، تاتر، سالن کنسرت و هر چیز جالب دیگر و البته به همان میزان هم پرسروصدا. پنجره ها هم چفت و بست درست و حسابی ندارند.
نام خانم صاحبخانه مادام داوید است و زن بسیار جالبی است. در دانشگاه ادبیات فرانسه خوانده و کارش تدریس ادبیات در دبیرستان بوده است. برای من و یک دختر سویسی که او نیز برای زبان آمده بهترین شانس است. زندگی اش با حقوق بازنشستگی و اجاره ای که از کسانی چون من در دو اتاق اجاره ای که دارد، می گیرد می گذرد. خانه اش بسیار ساده است و همه چیز قدیمی.در و پنجره ها، چفت و بست اتاقها و همه چیز مال 80-70 سال پیش است. مادام داوید همیشه خوش اخلاق و سرحال است.
تمام خانه اش پر از کتاب است و برنامه روزانه اش پر! یک روز به تاتر می رود، روز دیگر به کنسرت. یک روز در صلیب سرخ برای کارتون خواب های اینجا سوپ پخش می کند و روزهای پنجشنبه به ورزش می رود. امروز از من پرسید: اسکی دوست داری؟ گفتم: ای ولی خیلی کم می روم. گفت: من معمولا به کوههای اطراف می روم. هر روز یک چیزی دارد که انسان را غافلگیر کند. تصور این که یک زن هشتاد ساله را در پیست اسکی ببینی تقربا غیرممکن است. بسیار شاد و سرزنده است و تنها چیزی که در ذهنش نیست سن و سالش است.
چند روز پیش که در باره پایتخت های فرهنگی اروپا صحبت می کردیم، از او پرسیدم که تا به حال برلین را دیده است یا نه. گفت، نه و خیلی دوست دارم آنجا را ببینم. و دوست دارم که نوه ام که دارد آلمانی یاد می گیرد به سطحی برسد که با من بیاید آنجا.
طراحان لامپ یاد بگیرند! یک چارچوب سیمی با چند بریده پارچه! به همین سادگی
از ادبیات ایران کم می داندو از من خواست که لیستی از ادبیات کلاسیک و مدرن ایران تهیه کنم تا برود و کتابهایی را بیابد. گشتی در اینترنت زدم و دیدم که چقدر کم کتاب ترجمه شده است. به هر حال یک لیست به او دادم. از صادق هدایت و بوف کور گفتم و این که در پاریس خودکشی کرده و قبرش در پرلاشز است، هم عصر خودش است و افکارش نزدیک به آلبر کامو و فرانتس کافکا. خیلی توجهش جلب شد و می خواهد برود و بوف کور را در کتابفروشی بیابد.
آدم این موجود را باید با مادربزرگها و پدربزرگهای ایرانی مقایسه کند!
Filed under: فرانسه | 1 Comment »