روز شنبه صبح برنامه سفر به خارج ریکیاویک و به درون جزیره را دارم. من یک ماشین کوچک کره ای شبیه گلف کرایه کرده ام و با آن می گردم. قصد دارم به شرق جزیره و جاهای غیر مسکونی در کناره های آتش فشان «هکلا» (Hekla) بروم. در مسیر هم می خواهم «گیزیر» (Geysir) را ببینم. ایسلند تنها یک جاده آسفالت دارد که دور جزیره را می پوشاند. برخی جاها از این جاده راههای آسفالت کوتاه به برخی جاهای مسکونی، توریستی یا دهکده ها می روند. بقیه جاده ها خاکی و شنی است.
ارواح ساکن در صخره ها
در جاده که می روی، می بینی که جاده گهگاه پیچ های نامعقول دارد و دور صخره ای می پیچد که هر جاده سازی در جای دیگر، آن را با دینامیت منفجر می کند و راه را صاف. در کتابم می خوانم که مردم ایسلند به خرافات پیشینیان وایکینگ خود کماکان اعتقاد دارندو بر این اساس ایسلندی ها اعتقاد دارند که در صخره ها ارواح زندگی می کنند و نباید مزاحم آنها شد. ارواح خوب در برخی از صخره ها و ارواح شر در صخره های دیگر زندگی می کنند. اگر به صخره ها آسیب برسانی، آنها دربدر می شوند و به سراغ انسان ها می آیند. برای همین هم در جاده سازی به این مورد توجه دارند.
«گیزیر»(Geysir)
گیزیر پدیده ای است که ویژه ایسلند است. اگر دو واژه از زبان ایسلندی (که جزو زبان های ژرمن است) وارد انگلیسی شده باشد، یکی گیزیر است و آن دیگری ویندو (Window). این جزیره روی مواد آتشفشانی بنا شده است و این آتشفشان ها کماکان زیر زمین فعال هستند. در منطقه Strokkur در روی زمین، آب برف از لایه های زمین به داخل می رود و پس ار رسیدن به جای داغ چند هزار درجه، بخار شده و با فشار آب بالای خود را به بیرون زمین پرتاب می کند. در روی زمین آب جمع شده، در ابتدا شبیه یک آب ساکن با ژرفای کم است. سپس می بینی که سطح آب کم کم بالا می آید، یک حباب بزرگ شکل می گیرد و ناگهان به آسمان پرتاب می شود. این فواره تا هفتاد متر به بالا می رود. در مسافت دو ساعتی از ریکیاویک به آنجا در منطقه Strokkur می رسم. گردشگر ها دور آن جمع شده اند. زمان فواره متفاوت است و گهگاه تا پنج دقیقه طول می کشد تا فواره بعدی بیاید. تماشایی است! همیشه یک گروه از گردشگران را می بینی که آنجا برای تماشا ایستاده اند. در پیرامون گیزیر نیز جوی های آب داغ با بوی گوگرد از این سو و آن سو جریان دارند.
یاد کتاب «سفر به اعماق زمین» از ژول ورن می افتم که در نوجوانی مرا سال ها محسور کرده بود. آنها در ایسلند در یکی از آتشفشان ها به مرکز زمین می روند. آن اردک یادتان است که اسمش گرترود بود؟
آبشار گلفوس
پس از مدتی تماشای گیزیر، راه را ادامه می دهم. راه شنی است و به درون جزیره از میان کوهها می گذرد. در مسیر از کنار یک دریاچه می گذرم که کامل یخ زده است. پس از مدتی در میان یک منطقه صخره ای، با یک رودخانه خروشان پر سروصدا روبرو می شوم. پیاده از کنار آن از کوه بالا می روم. آن بالا یک آبشار است که به راستی چیزی از نیاگارا کم ندارد؛ پرسروصدا و البته کوچک تر. همانند نیاگارا چند سکو گذاشته اند که بتوانی آبشار را تماشا کنی.
یکی از ویژگی های ایسلند این است که رودخانه های بزرگ خروشان پس از مسافتی به زیر زمین فرو می روند و جای دیگر دوباره روی زمین جاری می شوند.
ماجراجویی
روی نقشه من راه شنی در کنار این آبشار به پایان می رسد. اما می بینم که راه ادامه دارد. راههایی که روی نقشه ها نیستند، همیشه مرا وسوسه می کنند. یک بار در یونان راهی دیدم که در نقشه نبود. آن را گرفتم و رفتم و یک دهکده کوچک در کمره کوه یافتم که شبیه ماسوله بود، البته کوچک تر. وسوسه می شوم که اینجا نیز بروم ببینم این راه به کجا می رود. پس از چند دقیقه، دیگر طبیعت است و دشت هموار. اگر آن پایین هر چند دقیقه یک ماشین می دیدی، اینجا دیگر هیچ چیز نیست. در مسیر یک تابلو می بینم که نوشته «ادامه راه در زمستان ممنوع است.» به نظرم راه خشک می آید و من ادامه می دهم. آتشفشان هکلا در دوردست عظمتی دارد و برای من که بلندی و کوه را دوست دارم، ابهت دارد. البته راه به آن سو نمی رود و من فکر می کنم که برای رفتن به آنجا باید با تجهیزات کامل و ماشین شاسی بلند رفت.
راه پستی و بلندی دارد، کم کم خیس می شود و هنوز چیز جالب توجهی در افق نیست. اینجا و آنجا برف هم هست که نشان بر ارتفاع دارد. فکر می کنم که بهتر است برگردم ولی می گویم پشت آن تپه را هم ببینم.
جاده خیس بود که دیگر شنی هم نبود، سپس یک سربالایی، برف نیمه آب شده و ماشینی که ناگهان در برف و گل فرو می رود! بفرمایید!…
با دردسر پیاده می شوم و وضعیت را می سنجم. یکی نبود یگوید که آخر این ماشین فسقلی شهری که جایش اینجا نیست! ماشین در برف و گل گیر کرده، ساعت 4 بعد از ظهر است که البته از نظر نور تفاوتی نمی کند که 10 صبح باشد یا 12 شب. هر چند که ماه آوریل است ولی هوا سرد است. شاید پنج یا شش درجه باشد که این هم به خاطر «گلف استریم» است وگرنه در این عرض جغرافیایی باید 10 یا 15 درجه زیر صفر می بود یا کمتر.
هر چه در فیزیک و مکانیک و رانندگی یاد گرفته ام، مرور می کنم. این نیرو از اینجا به آنجا منتقل می شود، این چرخ اینجاست و سنگینی ماشین آنجا. این زیرپایی بیاید اینجا، ماشین روی دنده دو یا سه یا عقب، خودم هم از جلو یا پشت هل می دهم.
شاید چهار ساعت این تمرین طول می کشد. در این مدت نه یک ماشین پیدایش شد، نه یک پرنده و نه یک خرس قطبی آمد! فکر کنم اینجا خرس نباشد. برعکس گرینلند در شمال اینجا که پر از خرس است. سرانجام من سر تا پا گل و خیس ماشین را از برف و گل بیرون می کشم. و چون روی دنده دو بود و من از پشت هل می دادم، باید به دنبال ماشینی می دویدم که خودمختار شده و دشت را رو به پایین می رود و من هم به دنبالش که بگیرمش!
نیم ساعت بعد در ماشین نشسته ام تا خشک شوم و از آن طبیعت وحشی و سکوتی که بیش از سکوت است، لذت می برم.
در راه برگشت، به جاده شنی می رسم. در سرازیری جاده شنی را دست کم می گیرم. یادم رفته که در راه شنی در سرازیری نباید بیش از 60 تا 70 کیلومتر در ساعت رفت. آنجا نیز یکبار کنترل ماشین از دستم می رود و به بیرون جاده پرتاب می شوم که البته چون دشت هموار بود موردی پیش نیامد به جز شوک دوم!
وقتی به راه آسفالت دور جزیره می رسم، نفس راحت می کشم. آن بالا اگر گیر کرده بودم شاید تا هفته ها کسی رد نمی شد. شبکه تلفن همراه هم که پوشش نداشت.
در جاده به سمت ریکیاویک می روم. ساعت ده شب است. ناگهان از پشت ماشین پلیس می رسد و می خواهد که نگه دارم. یک پلیس میان سال می آید و چیزی می گوید. به انگلیسی می گویم که ایسلندی نمی دانم. به انگلیسی بسیار مودبانه می گوید: « سرعت شما در اینجا نباید از 80 کیلومتر در ساعت بیشتر باشد ولی سرعت شما 96 بود. می خواهم از شما خواهش کنم که آهسته تر بروید.» شب به خیر می گوید و می رود.نه جریمه، نه گواهینامه، هیچ! البته همین ادب او چنان اثری روی من گذاشت که مودبانه تا ریکیاویک با سرعت مجاز 80 رفتم. عجب مردمانی هستند این ایسلندی ها!
(عکس ها را از سایت های مربوط به ایسلند برداشته ام.)
Filed under: ایسلند | Tagged: Geysir، Gollfuss Waterfall، Hekla، قطب شمال، هکلا، گیزیر، ایسلند | Leave a comment »