سخنی روشن با آمنه بهرامی

اکنون اجرای حکم قصاص که قرار بود روز شنبه گذشته خود به اجرا بگذاری، به تعویق افتاده است. هر کجای جهان که بودیم، صدای اعتراض ترا همان روز شنیدیم. رسانه های آلمانی نیز اعتراض ترا در گفتگو با بنگاه انتشاراتی mvg Verlag انعکاس دادند. نوشتند که اعتراض تو «خشم آگین» بوده است.

دو سال و نیم پیش بود، در روزهای پایانی دسامبر 2008 پس از کنجکاوی پیرامون آنچه که بر تو گذشته بود و دیدن برنامه ای در صدای آمریکا این نوشته را در این وبلاگ گذاشتم. سپس با شماری از دوستان وبلاگ نویس تلاش کردیم برای حمایت از تو و مقابله با دستور احمدی نژاد در باره قطع پرداخت هزینه های بیمارستان در بارسلون جنبشی در وبلاگستان پدید آوریم.

گمان نمی برم که این سخنان دیگر برایت تازگی داشته باشند. آنها را از دیگران نیز بسیار شنیده ای که بسیار بودند کسانی که پیش از من و دوستانم دست به کار شده بودند. به هر رو، در همان روزها نشانی خانه و شماره تلفن خانواده ات را تهیه کردیم و با کسانی که درگیر کارهایت بودند در اروپا و آمریکا گفتگو کردیم تا راهی موثر برای یاری بیابیم.

و در همان روزها بود که اصرار تو برای انتقام ، اجرای حکم قصاص و کور کردن آن جانی احمق و خودخواه در همه جا پیچید. ما در تلاش خود با دشواری روبرو شدیم چون همه می گفتند که حاضر به کمک هستند اما باید راهی یافته شود تا پولی که گرد می آید برای پرداخت دیه مجید موحدی خرج نشود. کسی حاضر نبود گامی بردارد تا حکمی وحشیانه از دوران حجر به اجرا درآید، آن هم در سده بیست و یکم. در کنار همه اینها نیز از کسانی که درگیر کارهایت در بارسلون بودند نیز شنیدیم که همراهان خانوادگیت به جای رسیدگی به تو ترجیح می دادند در بوتیک ها و کافه های بارسلون پرسه بزنند. درست یا نادرست، اینها همه انگیزه کسانی که می خواستند کاری انجام دهند را نابود کرد.

در پیرامون آنچه بر تو رفته است، بسیار نوشته شده است. من احساس خود را همان زمان نوشتم و نمی خواهم چیزی را تکرار کنم. دیگران نیز بهتر از من نوشته اند. من آن چه را می خواهم بگویم که دیگران شاید کمتر بیان داشته اند، هر چند که در میان نوشته ها به نظر می آید که من تنها نیستم و بسیاری این گونه می اندیشند.

بگذار داستانی برایت بگویم.

 زولینگن (Solingen) شهری است کوچک در آلمان، در 40 کیلومتری شمال شرق شهر کلن؛ از آن شهرهایی که در آنها چیزی توجهت را جلب نمی کند و زود رد می شوی و می روی. تنها چیزی که نام این شهر را در سالهای پیش به جاهای دیگر برده بود، کیفیت چاقویش بود که شهرت زنجان خودمان را دارد. گفتم تنها چیز، که البته تا سال 1993 تنها یک چیز بود. پس از آن این شهر کوچک شهرتی غم انگیز یافت.

در این شهر چون شهرهای دیگر آلمان شمار زیادی مهاجران کارگر ترک زندگی می کنندو در میان آنها دو خانواده ترک بودند که در دو خانه به هم چسبیده زندگی می کردند. در شب 29 ماه مه 1993 چهار جوان آلمانی از 16 تا 23 ساله که به گروهی نئونازی وابسته بودند، با نفرت از خارجی ها این دو خانه را به آتش کشیدند. در این آتش سوزی دو زن 18 و 27 ساله و سه دختر بچه 4، 9 و 12 ساله سوختند. 14 عضو دیگر خانواده که در این دو ساختمان بودند، به درجه های گوناگون دچار سوختگی و مسمومیت شدند.

خبر جهان را پر کرد و همگان یاد تاریخ فاشیسم آلمان افتادند. هر چه باشد، جهان نسبت به آلمان حساسیت عجیبی دارد، هر چند که پس از 60 سال این حساسیت بی مورد آید. اگر اتفاقی با زمینه نژادپرستی در فرانسه یا آمریکا و انگلیس رخ دهد، که هر روز هم رخ می دهد، کسی توجهش جلب نمی شود. اما اگر چنین چیزی در آلمان رخ دهد، همه جهان بر هم می ریزد و همه توجه افکار عمومی به سوی آلمان برمی گردد.

به هررو، پلیس آلمان هر چهار نفر را به سرعت شناسایی و دستگیر کرد.  مردم آلمان در تمام شهرها راهپیمایی های گسترده به راه انداختند و شمع در دست این جنایت را محکوم کردند. من آن سالها را خوب به یاد دارم و یک پارچگی، صراحت و صداقت جامعه آلمان در محکومیت این کار را نیز!

ده هزار پلیس آلمانی برای ایجاد آرامش به آن شهر کوچک فرستاده شدند و چند هزار جوان خشمگین ترک آن روزها با پلیس به زدوخورد می پرداختند. شبح فاشیسم و هیتلر دوباره در ذهن بسیاری زنده گشته بود و برخی نیز با کمال میل خود را قربانی وانمود می کردند و بر تشنج می افزودند.

در این میان زنی ساده به نام مولوده گنچ (Mevlüde Genç)، که اکنون 68 سال دارد، پا به میان می گذارد. مولوده گنچ مادربزرگ این خانواده قربانی است که سالم مانده است. پنج زن قربانی این جنایت کور، دختر، سه نوه و خواهرزاده او بودند. او در روستایی به نام مرچیمک در ترکیه در کناره دریای سیاه به دنیا آمده است و مدرک پنجم دبستان دارد. مدرکی که در آن آتش سوزی نیز سوخت.

در سوم ژوئن سال 1993 پنج تابوت بزرگ و کوچک در خیابان ساختمان سوخته نهاده شده اند. خیابان پر از دسته گل و پرچم های ترکیه و آلمان است. رییس جمهور آلمان، نخست وزیر ایالتی و بسیاری دیگر شرمسار در آنجا ایستاده اند و نمی دانند چه بگویند. در این میان مادربزرگ، مولوده گنچ به سوی میکروفون می رود، با دست غبار از چهره اش می روبد، روسری اش را صاف می کند و این سخنان را یر زبان می آورد: «هر گاه بچه های من شیرینی داشتند، به آنها می گفتم اینها را با دوستان آلمانی خود تقسیم کنید. همان جور که انگشتان یک دست یکسان نیستند، مردم یک ملت نیز نمی توانند یکسان همه خوب باشند و یا همه بد. مرگ فرزندان من باید گشایشی برای همه ما باشد که با هم دوست باشیم.» این سخنان غیر منتظره جامعه آلمان و ترکیه و هر انسان آزاده ای را تکان داد. این زن شجاع و وارسته در کنار تابوت فرزندانش ایستاده بود و این سخنان را گفت.

13 آوریل 1994 است. دادگاه آن چهار جوان نئونازی جنایتکار در شهر دوسلدورف برگزار می شود. خانواده گنچ در ردیف نخست دادگاه نشسته است. سپس آن چهار جانی (دو دانش آموز دبیرستانی و دو بیکار  زیر پوشش تامین اجتماعی) را می آورند. آنها به چهره مولوده گنچ می نگرند و لبخند می زنند. مادر یکی از آنها پسر گلش را در آغوش می گیرد. مولوده گنچ می گرید.

آنگاه که رییس دادگاه مولوده را به جایگاه فرا خواند، این سخنان جاری شد:

–          شما چند سال دارید؟

–          من یک جنازه زنده هستم.

–          شغل شما چیست؟

–          من از پسر نیمه سوخته ام پرستاری می کنم. من به پسرم که دیگر چهره ندارد می گویم که او زیباست و زمانی که می پرسد که چرا دو خواهرش به دیدار او در بیمارستان نمی آیند، می گویم که آنها به هلند رفته اند و سلام می رسانند.

مولوده گنچ فرزندانش را در روستای مرچیمک، در جایی در آناتولی ترکیه در پای تپه ای به خاک سپرده است. آن تپه جایی است که خود در کودکی از گوسفندانش مواظبت می کرد. اما مولوده هم چنان در شهر زولینگن زندگی می کند. او در هر جنبش دوستی میان مردم ترکیه و آلمان شرکت دارد و پس از آن آتش سوزی، درخواست گذرنامه آلمانی نیز کرد.

آن چهار نفر به 15 و 10 سال زندان محاکمه شدند که این روزها دیگر زندانشان پایان یافته و آنها دوباره آزاد شده اند.

مولوده گنچ بالاترین نشان افتخار آلمان را دریافت کرد و تلویزیون آلمان او را زن نمونه آلمان در سال 1994 خواند. مولوده در ترکیه نیز نشان های بی شمار دریافت داشته است. سلیمان دمیرل، رییس جمهور ترکیه او را به آنکارا دعوت کرد تا به او نشان افتخار بدهد. ما هر گاه که او را در برنامه ای در تلویزیون دیدیم، احساس کردیم که باید به احترام این زن بزرگ برپاخیزیم و دوستش بداریم.

من نمی دانم اکنون مولوده گنچ کجاست و چه می کند. اما این را میدانم که این نام برای من و بسیاری دیگر همواره احترام برانگیز است.

شهر زولینگن هر سال جایزه ای به نام مولوده گنچ به کسانی که برای آشتی و دوستی ملت ها گام بر می دارند، اهدا می کند.

اکنون تو آمنه بهرامی را شنیدم که هفته پیش برنامه ای منظم را اعلام کردی: روز شنبه حکم برگزار می شود. پس از آن به آلمان می روم و در یک برنامه تلویزیونی شرکت می کنم و در آنجا سرگذشت خود را می گویم. در مصاحبه با BBC با دقت تمام جرییات سناریویی را بیان داشتی که برایش سالها تمرین کرده ای: می خواهم خودم قطره های اسید را به چشمان مجید بریزم. به دکتر نیز گفته ام که اجازه دهد من اول تلاش کنم. اگر نشد آن وقت دکتر این کار را انجام دهد.

اصرار غریبی داری که خود اسید بر چشم مجید موحدی بریزی و لحظه به لحظه آن را تماشا کنی.  زمانی که مبهوت به این برنامه می نگریستم، سخنان کسی را می شنیدم که تنها انتقام در سر دارد. سالها برای انتقامی بی رحمانه انتظار کشیده است و اکنون با لذت تمام ثانیه شماری می کند. من صدای کسی را شنیدم که می تواند با آرامش تمام گام پیش بگذارد و چشمان کسی را با اسید بسوزاند و او را چون خود سازد. من صدای کسی را شنیدم که می تواند حتی جان کسی را بگیرد. خود به این پرسش پاسخ بده: اگر حکم قصاص مرگ مجید موحدی می بود، آیا می توانستی آن را اجرا کنی؟ اگر نه، چرا نه؟

هر چه می گذرد، من میان آمنه بهرامی و مجید موحدی تفاوت کمتری می بینم. آن سو دیوانه انسانی حقیر که با خودخواهی احمقانه اش با پاشیدن اسید بر چهره زیبای دختر جوانی زندگی را به نابودی می کشد و در این سو کسی که تمام نیرویش را با کمک قوه قضاییه حکومت جهل اسلامی و شریعت بر انتقام گذاشته است. هیچ کس، نه انسان های آزاده و نه حتی رییس قوه قضاییه وقت حکومت اسلامی که خود این حکم را بر اساس شریعت صادر کرده است، هر کدام با استدلال خود تاکنون نتوانسته اند نظر آمنه بهرامی را برگردانند. این چه خشمی می تواند باشد که انسان خود را به سطح همان مجید موحدی نزول دهد و از او نیز پست تر شود چرا که نه چون او در شرایطی بحرانی و از روی جنونی آنی دست به جنایت می زند، بلکه کاملا حساب شده، با آرامش و در برابر نگاه دیگران و در برابر دوربین های تلویزیونی و پس از آن هم بی قرار در انتظار شرکت در یک برنامه تلویزیونی در آلمان؟

نمی دانم در کدام برنامه تلویزیون آلمان قرار است شرکت کنی. اما گمان می بری با این کار می شود توجه جامعه ای را که خود از این چیزها در تاریخش بسیار داشته است، از آنها درس گرفته و اکنون راه تمدن و اجرای حقوق بشر را می رود، جلب کرد؟ تو گویی تمدن بشری تاکنون برای مقابله با جنایت هیچ دستاورد و راه حلی نیافته که اکنون آمنه بهرامی بیاید و در میان اروپا درس بدهد که» من این کار را انجام می دهم تا دیگر کسی جرات نکند بر کسی اسید بپاشد و عبرت دیگران بشود»؟ آیا تمدن بشر تاکنون بیکار نشسته بود و تجربه چند هزار سال را نداشت و نمی دانست که در کشورهایی که حکم اعدام و قصاص اسلامی و قطع دست و پا و درآوردن چشم و غیره دارند، آمار جنایت پایین تر از جاهای دیگر نیست که هیچ، در برخی جاها بالاتر است؟ همان آمار ایران را دیده ای؟ آمار اسیدپاشی در پاکستان را دیده ای؟ آمار جنایت و دزدی در عربستان سعودی را می شناسی؟ آمار قتل و جنایت در آمریکا، چین و ایران و جاهایی که مجازات اعدام دارند را می دانی و می خواهی به جهان یاد دهی که این کار را می کنی که برای دیگران درس عبرت شود؟ آیا واقعا هدفت این است که کسی دیگر این کار را نکند و یا هدفت تنها و تنها انتقام از مجید موحدی است که به بیان تو آن قدر کورذهن است که هنوز هم از کارش پشیمان نیست و درس عبرت برای دیگران تنها بهانه ای است؟

نام کتابی که در 250 صفحه به زبان آلمانی سرگذشت ترا بیان می کند، را گذاشته اند: «چشم در برابر چشم». این بیان از تورات و انجیل می آید و مشابه همان قصاص اسلامی است. از دید یک اروپایی بنگریم: آنچه در این میان شاید نمی دانی این است که در اروپای امروز هیچ انسان متمدنی (چه یهودی، چه مسیحی یا بدون دین) برای این واژه «چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان» تره هم خرد نمی کند. کسی که در اینجا بیاید و از چنین حکمی دفاع کند، تنها یک انسان عقب مانده مملو از نفرت از یک کشور جهان سومی آخوند زده با نظامی وحشی می تواند باشد که چند دقیقه ای به گونه ای همزمان هم ترحم و هم نفرت تماشاگران را به خود جلب کند و برای کتابی به این نام تبلیغ کند؛ نامی که برای انسان اروپایی چه مذهبی و چه غیرمذهبی نماد جنگ صلیبی و جنایت مذهبی قرون وسطایی است. برای انسان اروپایی «چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان» در کنار نماد تورات و انجیلی خود بعدی اسلامی نیز می یابد و با نام زنی مملو از نفرت و انتقام از ایران گره می خورد. همین و بس! فردایش از هر کسی بپرسی، کسی یادش نخواهد بود که دیروز چه بود و آمنه بهرامی که بود.

می دانم که این سخنان من نه تنها ترا خوش نیاید، بلکه بسیاری دیگران را نیز. چون که رسم این است که همه برایت ابراز ترحم کنند و نه انتقاد از تو که همه زندگیت را در جوانی از دست داده ای. اما از دید من تو این سخنان را نیز باید بشنوی. ما نمی توانیم ساکت بنشینیم و این سخنان را نگوییم. ما نمی توانیم اجازه دهیم که آن فاجعه ای که  بر تو رفته است، ذهن ما را کور سازد و بر فاجعه ای دیگرسکوت برگزینیم.

در اینجا انتخاب با توست: مولوده گنچ ایرانی، یا انسانی ترحم برانگیز، سرشاز از حس انتقام و بی احساس و به زودی نفرت انگیز و سپس فراموش شده در گوشه ای! بیش از این سخنی نیست.

44 پاسخ

  1. به نظر من این خیلی بد است که شما این افتخار مولود بودن و برای این بدبخت می خواهید .
    این افتخار بزرگی هست که این لیاقتش و نداره.
    بذارید من و شما به هم برسیم اونوقت که صورتتون و با اسید سوزوندم شما با بخشش من این مدال مولوده را به گردن بندازیدوما بقی عمر شاد باشید

  2. دوست گرامی، یک طرفه به قاضی رفته ای. مثل اینکه فراموش کرده ای که آمنه دیگر نمیتواند ببیند، چگونه این تصور احمقانه در مغزت خطور کرده که آمنه می خواهد لحظه لحظه ریختن اسید در چشم آن کوردل شیطان صفت را تماشا کند؟ می گویم یک طرفه به قاضی رفته ای چون دلایل آمنه برای قصاص خواهی را نشنیده ای. جنایتی که بر آمنه رفت فراتر از یک تصفیه حساب شخصی در برابر جواب رد خواستگاری است. تعلل در مجازات بحق آن دیو سبب می شود که قبح این عمل در جامعه بریزد. من به شخصه از زمانی که این حادثه شوم برای آمنه اتفاق افتاد تنم لرزیده است هرگاه که به خواستگاری نابرابر پسری در دانشگاه جواب رد داده ام که فردا با ظرف اسیدی به سراغم نیاید و اطمینان دارم که این هراس در دل هزاران دختر ایرانی دیگر نیز پدید آمده. پس به قول قانون شناسان لازم است که جنبه اجتماعی جرم نیز بررسی گردد. و می گویم آمنه دلایل روشن و برحقی برای قصاص خواهی دارد زیرا احساس می کند این تنها راهی است که مجرم شیطان صفت ممکن است تقاص بخشی از زیان روحی و جسمی که به آمنه و خانواده او وارد کرده ببیند. به قول دوستی کاش راهی وجود داشت که چشم مجید را به چشم آمنه پیوند میزدند. آمنه می داند که اگر تقاضای حبس ابد برای آن حیوان صفت کند که البته مجازات برحقی است که جامعه را و آمنه را از انتقام مجدد مصون دارد با زیرمیزی بازی هایی که در دادگاه های مثلا عادلانه کشور ما رواج دارد یک سال دیگر طرف مورد عفو ملوکانه قرار خواهد گرفت در حالی که ترسش از جنایت ریخته و آتش انتقامش شعله ور تر گشته. خداوندا از تو میخواهم عدالتت را عادلانه تر از همیشه تجلی سازی مجازات بحق آن حیوان صفت را بر او روا داری. هر چند آمنه دیگر آن آمنه ی شاداب و زیبا و آرزومند نخواهد بود.

    • مانی جان ترست رو می فهمم ولی منظور نویسنده ی این نوشته هم این است كه قصاص مانع از اسیدپاشی های دیگر نخواهد شد. راه های دیگری لازم است مانند مبارزه با قوانین قرون وسطایی و مبارزه با خشونت جاری در جامعه و تفكر ایرانی امروز!

    • دوست عزیز، من واقعاً نمی دانم انسانهای باخرد و روشن فکر و دگر اندیش، چرا کمی «واقع گرایی» ندارند، مطمئناً کسی از کور شدن اون احمق و نادان خوشحال نمی شه، ولی کسانی که به راحتی جای قربانی نظر می دهند ای کاش متن شما را چنذ بار مرور کنند! چشمان کور شده، جگر خون شده! آینه دق خانواده خود شدن! از سر پناهت در اسپانیا بیرون شدن! از دیدن تمام زیبایهای دنیا محروم شدن، ودیگر شاداب و زیبا و آرزومند نبودن!
      اینها کافی نیست….

  3. با سپاس از این نوشته! امیدوارم كه خوانده شود و تاثیر گذار باشد!


  4. =========
    پاک شد
    نویدار

  5. من از این داستان برای نیاز بر خلاف هدف نگارنده نیاز به وجود قصاص رو استنباط میکنم چون مجازات سوزاندن ۵ نفر انسانه بیگناه رو آزادی بعد از ۱۰ سال نمیدونم. شما هم اگه فکر میکنی عدالت اجرا شده خودتو خسته نکن:

    در این آتش سوزی دو زن 18 و 27 ساله و سه دختر بچه 4، 9 و 12 ساله سوختند

    مرگ فرزندان من باید گشایشی برای همه ما باشد که با هم دوست باشیم

    آن چهار جانی به چهره مولوده گنچ می نگرند و لبخند می زنند

    آن چهار نفر به 15 و 10 سال زندان محاکمه شدند که این روزها دیگر زندانشان پایان یافته و آنها دوباره آزاد شده اند

    مولوده درخواست گذرنامه آلمانی نیز کرد…

    • با احترام باید بگویم تازه، بخشش ظلمی که به دیگری روا رفته بنظرم راحت تر می آد، امید وارم هیچ کسی اینگونه مورد تعرش قرار نگیره، چون من به شخصه اون موقع نمی تونم حالش رو بپرسم و بگم هنوزم سر حرفت هستی دوست عزیز!!

  6. خوش حالم نویدار جان که کسانی که با استدلال تو مخالفند، با ادبیات و بی ادبیات خود حجت را بر خواننده تمام میکنند که هر طرف چند مرده حلاج است.
    و در عجبم از کسانی که خود را از زندان اسلامی ایران نجات میدهند، اما زندان سنت (یا بی فرهنگی سنتی) را مانند یک قفس تا آن سر دنیا به دنبال خود میکشند. چه حیف.
    سال هاست که واژه هم وطن برایم مفهومی ندارد. دیگر حتا هم زبان هم نیستیم با این ادبیات بی شرمی که به کار میبرند. ای بسا دو ترک چون بیگانگان.

  7. تو چرا فکر میکنی هر کاری در اروپا انجام شود درست بوده است؟ آمنه نمیخواهد مولوده باشد، مگه زوره؟ سوزاندن چند انسان و 15 سال در زندان راحت آلمان مفت خوری کردن و آزاد شدن هم حماقتی ست از نوع آلمانی. چرا فکر میکنی مجید موحدی لیاقت رفتار بهتری دارد؟ بهانه پیدا کردن برای کمک نکردن به آمنه بهرامی بر اساس شنیده ها هم یک جور توجیه کون گشادی است.

  8. من با نظر نویسنده موافقم و واقعا در این چند روز متوجه شدم که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران موافق اجرای این حکم هستند و حمایت می کنند. و جالب این است که حکومت جهل و دیکتاتوری خود برای اجرا نشدن این حکم واسطه گری می کند ولی اغلب مردم می گویند حقش است باید اینکار را بکند.
    جامعه بیماری داریم
    جهل، خود خواهی، دروغ و نفرت این روزها در ایران عادی شده، نمی دانم شاید از قبل هم همینطور بوده

    • همیشه همین بوده علی جان. هر چه بیشتر تاریخ میخوانم، بیشتر به این نتیجه میرسم که این قوم متکبر و نژاد پرست، به تاریخی افتخار میکند که سراسر دورویی، جاهل، دروغ و نفرت است. و از همه بیشتر دورویی.

      • با احترام باید بگویم فکر کنم بد نباشه که شما تاریخ دنیا رو بخونی! و ببینی تمام اونایی که ادعا می کنن جهل و حماقت مختص جوامع «عقب افتاده» مثل ایرانِِه، هنوز پرنسس دایانا رو برای تصویه حساب خانوادگی در تصادف ساختگی میکشند، زندان گوانتانامو رو به هر بهانه ای راه می ندازن و به هر بهانه ای جم نمی کنن!


  9. =========
    پاک شد
    نویدار


  10. =========
    پاک شد
    نویدار


  11. =========
    پاک شد
    در اینجا حرفهای خود را که با یک نام دیگر گذاشته بودید را با این نام تایید کرده بودید. اینجا را با کودکستان اشتباه گرفته اید؟
    نویدار

  12. فکر کنم مقایسه‌ی شما، مقایسه‌ی درستی نباشه. به این دلیل که جمعیت ترک زیادی در آلمان وجود داره و مطمئنن هردو حکومت به دنبال از بین رفتن روابط دوستانه‌شون باهم نیستن و می‌خوان تکرار این رفتارها رو به حداقل برسونن.
    دیگه این‌که قضاوت‌های گاه و بیگاه شما خالی از اشکال نیست. اگر یک ترک این‌همه دم رو از ملیت آلمانی کشته بود چه اتفاقی می‌افتاد. نباید فراموش کرد که کشورهای اروپایی، با همه‌ی رفاه و آزادی‌شون از بالا به دیگر ملت‌ها نگاه می‌کنن و گاهی متوهم هم می‌شن. و فراموش نکنید که هرکسی حق داره ببخشه یا نبخشه. و به مسی که از حق خودش نمی‌گذره، نمی‌تونیم انگ انسان نبودن بزنیم. شما یه پولی به من بده. منم بهت پس نمی‌دم و بهت می‌گم مثل فلان آدم بگذر از حقت!
    در مورد آمنه و قانون قصاص و باقی قضایا هم نمی‌تونیم این‌قدر مطمئن صحبت کنیم. اولا که خود متفکرای غرب به خشونت متعادل و عادلانه و حتی انتقام به عنوان یکی از خصوصیات بشری صحه می‌گذارن و نفی این‌ها هم در جایی هست که غیرعادلانه باشه. ما همه در زندگی روزمره این کارو می‌کنیم. هم انتقام می‌گیریم و هم خشونت به خرج می‌دیم. خود متفکرای عدم خشونت هم به مدیریت خشونت صحه می‌گذارن.
    دوم باید توجه شما رو به تفاوت دیدگاه و فلسفه‌ی دو دین اسلام و مسیحیت جلب کنم. البته بگم که من مدافع هیچ‌کس و هیچ‌دینی نیستم.
    در مسیحیت اساس بر همون جمله معروف اگر به یک طرف صورتت سیلی زدن، روی دیگه‌ی صورتت رو جلو بیار هست. ولی در اسلام، گذشت، با این‌که بسیار هم توصیه شده، ولی حق و حقوق افراد هم تعریف شده. خودمون بارها توی رسانه‌ها شنیدیم که یکی، چند نفرو کشت یا به چندنفر تجاوز کرد، ولی مثلا حبس ابد رفت یا بیست سال یا در مورد همین جریانی که تعریف کردید، ۱۰ سال! و خودمون، هر ادم عادی‌ای هم احساس می‌کنه ناعادلانس. بسیاری از مخالفین اعدام در ایران هم، مجازات قصاص رو نفی نمی‌کنن. بلکه مجازات اعدام برای جرم‌های غیر از قتل رو نفی می‌کنن. مثل محاربه و امثالهم. حقی اگر ضایع بشه، باید حق گرفتنش وجود داشته باشه. حالا اگر گذشت کنه، عمل خیلی والایی انجام داده وگرنه، حقشو گرفته.
    نکته‌ی دیگه خارج از همین بحثا، ما خودمون هنوز نمی‌تونیم با آرامش و به دور از احساسات بد، و با تحمل دیگران صحبت کنیم. نمی‌تونیم دم بزنیم از رفتارهای والایی که توقع داریم در موردمون انجام بدن. کما اینکه تو ایران همه دوست دارن مجازات نشن، بخشیده بشن، همه گذشت کنن اما خودشون سریع انتقام می‌گیرن.
    منم امیدوارم آمنه گذشت کنه تا اون آقای سگ‌دل و بی‌فکر، تا آخر عمر در این عذاب بمونه. ولی اگر هم این‌کار رو نکنه، چهره‌ی بدی برای من یست. چون اگر خودم هم بودم، احتمالا دلم می‌خواست چشمای طرفو ازش بگیرم. نمی‌دونم. شما چکار می‌کردید؟


  13. =========
    پاک شد
    نویدار

    • چرا مزخرف میگی‌ آقا حامد. فکر کنم اونجا تو انگلیس هم زیاد زجر کشیدی دیگه از مرحلهٔ الاستیک عبور کردی پلاستیک شدی. قضیه یه چیز دیگست چرا بی‌ ربط حرف میزنی و رجز میخونی‌. تو که به کنه قضایا اشراف داری بگو بدونیم آمنه حرکتش درسته یا نه؟ اگه مردی اینو جواب بده به جای اینکه توهین کنی‌.


      • =========
        پاک شد
        نویدار

        • آقا اجازه عزیز،

          کاش پاسخ حامد رو پاک نمی‌کردی می‌گذاشتی من میخوندمش هر چند می‌تونم حدس بزنم چیز قابل بحثی‌ تو حرفش نمیتونسته باشه. بالأخره ایشون هم بخشی از تفکرات جامعه ما رو نمایندگی می‌کنه که اون قسمت پست هویت ایرانی‌ هست. همون احمدی نژادی که همهٔ ایرانی‌ دارن تو وجود خودشون و کنترلش می‌کنن بعضی‌ ها. سیر رفتارشون از توهین و مسخره کردن و تهدید کردن شروع می‌شه و میرسه به خودکشی‌ تا دیگرکشی. من نمیدونم این چه عقده‌ای هست که فرو نمینشینه. اگه شما اینجا راجع به توم و جری هم مطلب مینوشتی بازم همین بساط بود. برادر حامد، برو یه کم گشادی رو بذار کنار، وبلاگ باز کردن همش ۱۰ دقیقه هم طول نمی‌کشه، بعدش دوست دشتی لینکش رو بذار اینجا مطمئنم آقا اجازه پاکش نمیکنه. یا شایدم این کار رو کردی جواب نداده راهکار رو عوض کردی میآایی اینجا اونجا کامنت میذاری. من میام می‌خونم نوشته‌هات رو، فدات بشم، برو یه وبلاگ باز کن عجیجم. در ضمن هزینهٔ تلفن هم زیاد نمی‌شه شما جوش نزن. تلفن نزدن به اون بخش از احساسات مربوط می‌شه که شما عصب هاش رو از دست دادی. رفتی‌ پشت آمنه بدبخت قائم شودی فحش میدی. عجب گرفتاری شدیم ها. آقا اجازه لطفا این دفعه اگه لینک نزاشت، و فقط به من توهین کرد، فحش رو حذف کن ( به دلایل واضح) ولی‌ بذار توهین هاش باشه ببینیم بدبخت چی‌ میگه. میترسم از خودخوری سکته کنه. آدم اینقد دسپرت واسه کامنت گذاشتن ندیده بودم. حامد جان شما اگه میخوای کمک کنی‌ ما غافلان رو اصلاح کنی‌ با داد زدن نمیشه. اگر هم نمیخوایی کمک کنی‌ که مار و به خیر و شما رو به سلامت.

  14. انسان باید به نتیجه کاری که می کند فکر کند.
    من هر چه به نتیجه کور کردن مجید فکر می کنم به جایی نمی رسم.
    حتی فکر می کنم بعد از انجام این کار مشکلات روحی خانم آمنه ممکن است بیشتر هم بشود.
    یکی از این دوستانی که اینقدر مودبانه مطلب می نویسند بگویند ما هم بدانیم، نتیجه کور کردن این پسر چیست؟ و چرا؟؟

    • دوست داشتم درگیر این بحث در اینجا نشوم و بگذارم که دیگران راحت دیدگاههایشان را بگویند. اما به نظر می آید که اینجا خیلی ها چیزی را که خودشان دوست دارند برداشت کنند را وسط می گذارند و به آن حمله می کنند. نتیجه این می شود که اگر من بخواهم درگیر بحث شوم، باید 90% بگویم که اصلا منظور من این نیست و آن است، من این را نگفتم و آن را گفتم. بعد آنها هم بیاییند از نوشته من بخشی، واژه ای، جمله ای را بردارند و بخواهند ثابت کنند که نه، منظورت دقیقا همین بود و حاشا نکن و تو خودت نمی دانی و ما می دانیم که منظور تو چه بود. اصرار دارند که ثابت کند که من از زیر بار هزینه تلفن به آمنه دررفته ام چون همراهانش در بوتیک های بارسلون گشته اند (ظاهرا هزینه تلفن شهری داخل تهران برای آقایان قابل توجه است). خوب اگر من دنبال بهانه بوده ام که کمک نکنم، چرا آن را به راه انداختم و فراخوان دادم؟ خوب سر جایم می نشستم همچون این آقایان که کاری جز این ندارند که بیکار بنشینند تا کسی کاری انجام دهد یا چیزی بگوید و سپس اینها بیایند و با حمله به آن با ادبیات ویژه خود خود را طرح کنند. چه مغز صاف، بدون پیچیدگی و ساده ای دارند بعضی ها! و انتظار هم دارند که ما بیاییم و در این سطح نازل درگیر شویم. اینها در چارچوب جدل های توضیح المسایلی می گنجد که بر سر تفسیر یک واژه ساده می توانند چهارصد سال بحث کنند و تفسیر، پیرامون چیزهایی که ذهن یک انسان اندیشمند را ثانیه ای به خود مشغول نمی دارد.
      این روش جدل آشنا نمی آید؟ بسیاری از ایرانیان عاشق این گونه جدل هستند و تلاششان بیشتر اثبات خودشان است تا رسیدن به یک نتیجه در بحث مشترک. اینجا را با تشک کشتی اشتباه گرفته اند و ترجیح می دهند که در این بحث سطلی اسید روی خواهر من بریزند بعد حال مرا بپرسند. چه می توان گفت؟
      سایت «آزادگی» این روزها یک همه پرسی در باره «از نگاه شما ناپسند ترین ویژگی اکثریت جامعه کنونی ایران کدام است؟» انجام داده که اگر شرکت کنید، نتیجه را نشان می دهد. خیلی جالب است و می توان برخی نتیجه ها را گرفت که چرا بسیاری پیرامون این مورد بحث قصاص این گونه می اندیشند و اصولا چرا تنها می خو.اهند حرف خودشان باشد و انگیزه ای برای تبادل دیدگاه ندارند.
      البته اگر کسی مدتی را در دانشگاه یا جای مشابه گذرانده باشد، دارای هویت اجتماعی و اندیشمند باشد، و یا دست کم به اسلوب پژوهش کمی آشنا باشد، اندیشه اش بیشتر نظم دارد و این گونه وارد درگیری نمی شود. این عصبیت بیشتر نتیجه (ضد) فرهنگی است که یا در خیابان به دست می آید و یا روی نیمکت های اداره تامین اجتماعی و نه در جایی که منطق، اندیشه و تلاش در پی یافتن حقیقت حاکم باشد. احساس و عدم بلوغ فکری بر آن حاکم است و خشک اندیشی، عدم رعایت اصل آزادی دگراندیشی و اعتماد به نفس پایین.
      چگونه می شود وارد یک تبادل نظر شد بدون یک زمینه مشترک؟
      حال ممکن است کسی اینها را به خودش بگیرد و باز هم عصبیت نشان دهد. چه می توان کرد؟

      • ضمن تأیید حرف شما، می خوام اشاره کنم ما متأسفانه هنوز نمی تونیم 5 تایی سر یک میز بشینیم و بحث کنیم، می خوایم چشم همدیگرو در بیاریم. بعد می گیم مدافع حقوق بشریم آمنه نباید- باید!! و دم از روشن فکری و در معرض خطر بودن حقوق بشر می زنیم!
        واقعاً جالبه


  15. =========
    پاک شد
    نویدار


  16. =========
    پاک شد
    نویدار


  17. =========
    پاک شد
    نویدار

    • حامد یا همایون گرامی یا هر چه که نام شماست
      اگر کسی بخواهد با شما وارد گفتگو شود خود این کار را خواهد کرد و نیازی به این عصبیت ها نیست. شما هم اینجا که یک وبلاگ شخصی است و هم در جای دیگر که نوشته های مرا می آورند پرخاش کرده اید. من به جای خود موردی ندیدم که لازم باشد با شما وارد گفتگو شوم. چه نیازی به این همه تحریک و توهین دارید؟ مشکل تفاوت دیدگاه با شما نسیت. من استدلالی در حرفهای شما نیافتم که بشود پاسخ داد. مشکل یافتن زبان و ادبیات مشترک با شماست.

  18. aghaye navidar harf shoma kamelan manteghi o doroste,niaz be hich mesali ham nabood.man motasefam che adamaye bi shooori inja ra mikhanand.aslam mage majbooran?!!!!!!!!!!!!!!!


  19. =========
    پاک شد
    نویدار

    شما اصرار زیادی دارید که از آزادی اینجا استفاده کنید و تعداد زیادی کامنت های پرخاش گرانه بگذارید. تاکنون با دو نام متفاوت در اینجا به همه پرخاش کرده اید و از این رو همه دیدگاه های شما را حذف کردم. لطفا این کار را ادامه ندهید.

  20. نمیدونم چرا بعضی وقتها فکر میکنم جمهوریه اسلامی از سره بعضی ماها هم زیادیه (البته ببخشید اینجوری حرف میزنم ی کم عصبیم)
    در موارده بسیاری میشود دید که حکومت حداقل مقداری از بعضی از مردم جلوتره!
    در این مورد حکومت ۷ سال یا ۶ سال طول داده که چنین حکمی صادر شود و مرتب سعی میکند که از بخشش درست شود ، و آنطور که شنیدم در موارده قبلی (در برنامه bbc ) حکمه زندان سنگین با جریمه صادر کرده، ولی مثله اینکه ما باید ثابت کنیم از حکومت بدتریم! جوری از کور کردن حرف بزنیم که انگار میخواهیم لوحه افتخار به دیوار بکوبیم، و به ان افتخار بکنیم! حقوقه بشر هم که هیچی تازه میتونیم بهش کنایه هم بزنیم، البته وقتی که این حقوق حقوقه خودمون باشد بهش صد در صد وفاداریم، ولی هزار به شکنجیه هر انسانه دیگری هستیم.
    سرگذشته خانوم گنج واقعن دگرگونام کرد.
    مورده جالب ترش روابطه دختر و پسر در ایرانه که بعضی افراد مجازاتهایی ۱۰۰ برابر سخت تر (و در بعضی موارد مرگ) برای فرزندانشان در نظر میگیرند!
    نمیدونم شاید اول باید خودمونو عوض کنیم بعد حکومتمونو، یا شایدم اگه خودمون عوض شدیم حکومتمونم همراهه با ما عوض شد.

    • – برخی از بسیجی ها ماموریت دارند که در اینترنت و وبلاگ ها بگردند و تشنج ایجاد کنند. این که آیا این آقا هم از آنهاست یا نه نمی دانم. اما با ایجاد تشنج همان راه را می رود.
      – دادگاه در حکم اول مجید را به ۱۲ سال زندان و پرداخت گویا ۱۴۰ میلیون تومان خسارت محکوم کرده بود. این حکمی است مدنی که احتمالا یک دادگاه اروپایی هم مشابه آن را صادر می کرد.
      – در ایران جاهایی داریم که برابر سنت قتل های ناموسی صورت می گیرند و خون را با خون پاک می کنند. قانون جمهوری اسلامی در برخی مواد از این سنت ها پیشرفته تر است و نتوانسته است که جلوی این کارها را بگیرد.
      – در قانون جزایی ایران پدر صاحب فرزند خود است و می تواند او را بدون مجازات به قتل برساند. تنها باید به مادر فرزند دیه بچه را بدهد. مادر چنین حقی ندارد. اگر باور نمی کنید قانون جزایی ایران را تهیه کنید و خود بخوانید.
      ما که در مخالفت با این چیزها می نویسیم و بر سر اصول حقوق بشر سازش نمی کنیم و در برابر آمنه بهرامی هم می ایستیم برخی می آیند اینجا و تشنج ایجاد می کنند.

      • دوست عزیز در اینکه قانون مجازات ها در اسلام یا هر جای دیگر دنیا با نقصان رو بروست شکی نیست، ولی این قیاص مع الفارق به نظر می رسه! و اگه بشه با پول صاحب هرگونه حقی در دنیا شد اون موقع است که باید به اصل عدالت شک کنیم!
        فکر نمی کنید که با 140 میلبون، از فردا همه بچه پولدارا 1 گالن اسید میزارن صندوق عقب ماشینشون 140 میلیونم تو داشبرد ماشین! بعد دوست دارم کسی بهشون بگه نه

        • در یک جامعه وحشی و به دور از تمدن سخن شما شاید بجا باشد. ولی من در عجب مانده ام که چرا سروکله آنهایی که هر جا می سرند سخن از تمدن ایرانی و کوروش و منشور حقوق بشر می زنند و ایرانی را برتر از دیگران می دانند در اینجا پیدا نیست. پس کو آن همه تمدن؟

      • -از تمامه این قوانین خبر دارم همچنین از سنگسار!
        -حالا که دارم با آرامش فکر میکنم، نتجیه این حرفهارو یک چیز میدانم و آنهم احساساتی بودن و از روی احساسات عمل کردنه جامعه ایرانی:
        مسلم که نمیشه از آمنه انتظاری داشت، واقیت این است که او کور شده و زیبایی خود را از دست داده، انتظار اینکه و در جای قاضی بنشیند و حکمه درستی بدهد درست نیس، هرچند میتواند ماننده مولوده شود
        صدوره حکمی عادلانه را باید از قاضی پرونده و قوانین انتظار داشت، نه اینکه قضاوت را به دسته زیان دیده بسپارند که ببخش یا همان کار را بکن!
        ولی همان طوری که گفتم تعجبم از مردمه احساستیه ایران است! اینکه در جوابه حرفات بگویند اگر خودت بودی چی میشد فقط نشانی داخل کردنه احساسات است. این است که یک بار در این زمینه، یک خلاف کار «حیوان» نامیده میشود و مستوجبه قصاص و کور کردن، و باره دیگر مثلان در مورده شهلا جاهد یا دلارام واجبه بخشش، و زیان دیده در اینجا انسانه خوبی خواهد بود اگر قصاص را انجام دهد و در موردی دیگر انسان نه که حیوان! در اینجا حقوقه بشرمزخرف و جایی دیگر بسیار بجا میباشد. چنین طرزه فکری فقط از یک جامعه احساساتی بر میاید. جامعه که بجای فکر و منطق احساس حرفه اول را خواهد زد،
        جالب تر اینکه به نظر مییاید که حتا کسانی که طرفداره قصاص مجید هستند اول او را تبدیل به حیوان میکنن (آمنه هم همین را گفته بود) و بعد عمله خود را توجیه،انگار که خود میدانند که انجامه اینکار با روی یک انسان (حالا هرکاری هم کرده باشد) غیره انسانیست، ولی به یاد ندارند که کسی چشمانه حیوان را هم کور نمیکند.
        به هر حال به نظر میرسد که اول باید خدامونو تغییربدیم بدش انتظاره داشتنه حکومتی بهتر داشته باشیم، مسلمن اگه بعد از این کسی در دادگاه تقاضای قصاص نکند و تقاضای حبس ابد با غرامت بکند یا اکثریت جامعه با قصاص مخالف باشند قوانین هم تغییر خواهند کرد!

  21. اگر کسی روی دختر من اسید ریخته بود – به هر دلیلی- بی تردید می کشتمش – درسته که جمهوری اسلامی ظلم بی حد می کنه اما دفاع ابلهانه ی بعضی ها از هر چی جانی و آدمکشه هم حال آدمو به هم می زنه. هر روز میلیون ها گوسفند کشته می شن برای غذای من و شما- آدمی که اسیید می پاشه از یک گوسفند بهتره؟؟؟ بعضی ها عدم خشونت رو با دفاع از خشونت اشتباه گرفتن. این یه امر کاملا شخصی یه که فقط شخص قربانی می تونه در باره ش تصمیم بگیره

  22. در جامعه ای که هزار و چهار صد سال در ان قران ریشه دوانده، انتظار دیگری نداشته باشید. الله در قران مردم را به دو دسته مومن (گوسفند) و کافر (متفکر) تقسیم کرده و هر دو دسته را به لت و پار کردن و قتل یکدیگر ترغیب کرده. با قضیه باید بسیار ریشه ای تر بر خورد کرد. آمنه خود قربانی این ریشه چرکین (الله و محمد و قران) است

  23. با سلام
    حرفهایتان در تئوری انسانی زیبا و خوب هست ولی
    1- در عمل در کشوری مانند ایران که جامعه بشدت سیاست زده هست چه حاکمیت آن نفرت و خشونت تولید می کند و یا مانند عمده اپوزیسیون که خود قربانی خشونت هستند ولی در نفرت سازی با حاکمیت در رقابت هستند ؛ عفو و گذشت چندان جایی ندارد ،. جامعه سیاست زده ، نه سیاسی اگاه ، جامعه بر مبنای پایه های انسانی و نگاه انسان دوستانه نیست .

    2- خواست آمنه چیز عجیبی نیست . ایران هم المان نیست .
    هر چند المانیها هنوز تقاص اردوگا ه های ادم سوزی هیتلر را با پرداخت میلیاردها دلار هر ساله به یهودیان پرداخت می کنند و نفرت بتنها غیر قانونی شده است و لی به در زیر لایه ها مخفی شده است .

    3- امنه را باید از چشم امنه ای دید که دیگر چشم ندارد.
    این حر کت چشم دراوردن غیر انسانی است ولی در جامعه خشونتی مانند ایران ، که صد ها نفر برای سنگسار و اعدام در خیابانها ، جمع می شوند یک سرگرمی محسوب می شود .
    4- برای یک زن که دیده شدن توسط دیگران ، تحسین شدن ( نوع مثبت ان و نه نوع بچه محل ها ی سرکوچه ها ی ایران ، ) زیبایی ، حس قوی و برتری دارد ، ندیده شدن ، زیبایی صورت را از دست دادن و حس ترحم دیگران را بر انگیحتن ، زجر بزرگی می تواند باشد .
    شاید برای کسی که رنگ و دنیا را ندیده باشد ، کو ر بودن رویا باشد و لی برای کسی که دیده است ، کور شدن ، یک مجازات سخت است که امنه کاری نکرده بود که مستحق چنین مجازاتی باشد .

    5- زندگی با همسر حق هر انسانی است ، ضایع شدن این حق برای زنانی که زییابی ظاهری خود را از دست می دهند ، د ر همه جوامع از کاناداگرفته تا المان ، و در جوامعی بسته تر مانند ایران ، بشدت نقض می شود و امکان عملی ان بسیار پایین می اید .
    6 -این حق امنه است که تصمیم بگیرد ولی شکی نیست که گذشت وی درس بسیار بزرگتری برای همه خواهد داشت ولی نباید فراموش کرد که
    عفو کردن و نهادینه کردن ان نیاز به کار مستمر فرهنگی دولت مردم دارد .
    روزنامه نگار – کانادا
    مجری برنامه تلویزیونی » راه حل »

    روزنامه نگار – تورنتو

  24. فوق العاده بود، ممنون، ما نمی توانیم و نباید ساکت بمانیم. به نظر من نوک حمله باید جمهوری اسلامی باشه با این قوانین ضد بشری اش و قانونی که » چشم در برابر چشم » را دیکته می کند و قربانی را مجری همین قانونِ ضد بشری می کند تا توجیهی باشد بر اعمال بربر منشانه اش.

برای homayon پاسخی بگذارید لغو پاسخ